تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام کاظم (ع):حيا از ايمان و ايمان در بهشت است و بدزبانى از بى مهرى و بدرفتارى است و بدرفتارى در جهن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827728168




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سازد وضو به مسجد اقصي به آب چشم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سازد وضو به مسجد اقصي به آب چشم
سازد وضو به مسجد اقصي به آب چشمشاعر : خاقاني شکر وضو کند به در مسجد الحرامسازد وضو به مسجد اقصي به آب چشمبگذشته ز آتشين پل اين طاق آب فامآب محيط را ز کرامات کرده پلنور از کلاه مغربي او برد به وامهر شب قباي مشرقي صبح را فلکسرمست بختي‌است نه مي ديده و نه جامپي کور شبروي است نه ره جسته و نه زادبختي که ديد يافته حبل المتين زمامشبرو که ديد ساخته نور مبين چراغ؟نسپرده دل به بوقلمون باف صبح و شامننموده رخ به آينه گردان مهر و ماهتسبيح او و عقد ثريا ز يک نظامتقطيع او و ازرق گردون ز يک شعارخوش دم چو مشک چيني و حرفش همه کلامپر دل چو جوز هندي و مغزش همه خردچونان که مور ريزه‌ي عنقاست زال سامعنقاست مور ريزه خور سفره‌ي سخاشدر حلق ديو خام چو رستم فکند خامچون زال پيرزاده به طفلي و عاقبتخاکي لباس کوته و نوري رداش تامپوشد لباس خاکي ما را رداي نورباز افکنش ز نور و فراويزش از ظلامدلقش هزار ميخي چرخ و به جيب چاکگنجور رايگان و لگذ خسته‌ي عوامگاهي کبودپوش چو خاک است و همچو خاکشوريده ومسلسل و تازان ز هر عظامگاهي سفيدپوش چو آب است و همچو آبپوشد برهنگان را چون آفتاب بامگاه از همه برهنه‌تر آيد چو آفتابکامد چهل صباح و چهل اصل و يک قياماو بود نقطه حرف الف دال ميم راراکع بماند دال و تشهد نمود لامزو ديد آن نماز که قائم بود الفگاهي به ديو هفت سري برکند لگامگاهي براق چار ملک را لگام گيرصوفي کار آب‌کن از خون انتقامبا آب کار تيغ و چون تيغ از غذاي نفسعشقي چو قيس عامري و عروه‌ي حزامدر بند عشق شاهد و هم عشق شاهدشزو شاهدي گرفته و رفته ره ملامدر صورتي که ديده جمالش صور نگارزو قبله کرده و شده سرمست و مستهامدر آينه عنايت صيقل شناختهايمن به کوه کشتي و خرم ز سام و حامچون نوح پير عشق و ز طوفان مهلکاتکز آتش نشاط شود آبش از مسامريزان ز ديده اشک طرب چون درخت رزبر ديده نام عشق رقم کرده چون حمامدر وجد و حال همچو حمام است چرخ زنگردد زمين ز سرعت رقصش فلک خرامگردد فلک ز حيرت حالش زمين نشينميري که مير هشت جنان شايدش غلامپيري که پير هفت زيبدش مريدکازرده ديد جان من از غصه‌ي لامآمد مسيح‌وار به بيمار پرس منچون عاج و آبنوس شکافد دل کرامکاين آبنوس و عاج شب و روز و روز و شبکارد ز عجز روي به ديوار پشت ماممن دست بر جبين ز سر درد چون جنينخالي خزينه از درم و کاسه از طعاممن چفته چنگ و گم شده سر ناي و چون ربابغم به نواله‌ي من و خون جگر ادامدر مطبخ فلک که دو نان است گرم و سردخون تيغ راحلي است چو بيرون شد از نيامغم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهانپوشيد بام را سر دندانش نور فاماو کز درم درآمد و دندان سپيد کردکرسي نهاده ديد برآمد سه چار گامسردابه ديد حجره فرو رفت يک دو پيگر مشکليت هست سالات کن تمامبنشست و خطبه کرد به فصل الخطاب و گفتمي‌پرس پوست کنده چو بادام کان کدامسربسته همچو فندق اشارت همي شنوگفتا توان اگر نشود ديو پايدامگفتم به پايگاه ملايک توان رسيد؟گفتا توان اگر ز شريعت کني حسامگفتم گلوي ديو طبيعت توان بريد؟گفتا توان اگر به رياضت کنيش رامگفتم هوا به مرکب خاکي توان گذشت؟گفتا توان اگر نشود نفس اسير کامگفتم کليد گنج معراف توان شناخت؟گفتا توان اگر نبود مرکبت جمامگفتم ز وادي بشريت توان گذشت؟گفتا توان اگر نشدي شاه شاهقامگفتم ز شاه هفت تنان دم توان شنيد؟بر سوک شاه شرع سيه پوش بر دوامخاقانيا به سوک پسر داشتي کبودبر مرگ زاده‌ي حفده خواجه‌ي همامکارواح سبز پوش سيه‌جامه‌اند پاکصدر الشريعه حجت حق مفتي انامشيخ الائمه عمده‌ي دين قدوه‌ي هديبودند زمزم و حجر الاسود و مقاماو کعبه‌ي علوم و کف و کلک و مجلسشاو و همه سران حجر الاسود و رخاماو و همه جهان مثل زمزم و خلابتا کرده بودم از حجر الاسود استلامزمزم نماي بود به مدحش زبان منچون مصر و کوفه بود نشابور ز احترامزان بوحنيفه مرتبت شافعي بيانتبريز شد هزار نشابور ز احتشامپس چون رکاب او ز نشابور در رسيدتبريز شد ز رتبت او روضة السلامتب ريزهاي بدعت تبريز برگرفتخاکي است کاندر او اسد الله کند کناممن خاک خاک او که ز تبريز کوفه ساختکو داشت هر دو را به پناه يک اهتماماز همتش اتابک و سلطان حيات يافتاين شمس در کسوف شد، آن بدر در غمامچون او برفت اتابک و سلطان ز پس برفتاو خفت و فتنه‌ها دشه بيدار لايناماو رفت و سينه‌ها شده بيمار لايعاداز بوي نافه عطسه‌ي مشکين زند مشامبر تربتش که تبت و چين شد چو بگذريزرين ترنج فلکه‌ي اين نيل گون خيامچون سيب نخل بند بريزد به سوک اوبا امت استقامت و با ملت انتظامز انفاس عمدة الدين در شرق و غرب بودامت چو شاخ قومه الشيخ فاستقامملت چو عقد نظمه الصدر فانتظمذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صيامجاهش ز دهر چون مه عيد از صف نجومکاندر جهان به کندريي بودني نظاماو بود صد جويني و غرالي اينت غبنکردي به ريسمان اشاراتش اعتصامآن ريسمان فروش که از آسمان سروشکرديد چو حلقه بر در فرمانش التزاموان قفل‌گر که بود کليد سراي علممن ينکر المهيمن آن يحيي العظاميحيي صفات بود چو ياسين و خصم اوستياجوج بود نطفه‌ي آدم به احتلامخصمش به مستي آمد از ابليس هم چنان کهکز مشک بي‌نصيب بود مغز با زکامگر ناقصي نديد کمالش عجب مداربا داغ و درد زيست در اين دهر ناقوامبودي قوام شرع و به پيري ز مرگ تاجاينک پلنگ در برص و شير در جذامآري به داغ و دردسرانند نامزدمصروع و تب زده است و سها ايمن از سقامخورشيد شاه انجم و هم خانه‌ي مسيحچون روح شد چه نوش و چه حنظل نصيب کامچون خواجه شد چه نور و چه ظلمت قرين دهربي‌شهسوار زابل نه رخش و نه ستامبي‌مقتداي ملت نه کلک و نه کتابزانم به نامه آيت حق کرده بود ناماو سوره‌ي حقايق و من کمتر آيتشاين نامه را که داشت ز مشک ختن ختامحرز فرشتگان چپ و راست مي‌کنمکو نامه نيست عروه‌ي وثقي است لا انفصاماين نامه بر سر دو جهان حجت من استکايمن کند ز هول سباع و شر هواماين نامه هفت عضو مرا هفت هيکل استگرد من از نظاره‌ي آن نامه ازدحامآيم به حشر نامه‌ي او بسته بر جبينتمتام ناتمام سخن بود بو تمامتا وصف او تميمه‌ي من شد بجنب منبر پاک تن حلال بود بر جنب حراموصفش مطهر است چو قرآن که خواندنشحسان پس از رسول و فرزدق پس از هشامبي‌او سخن نرانم وکي پرورد سخناز مرگ خواجه رفت جراحت ز التيامخود بر دلم جراحت مرگ رشيد بودآن روز کامدش ز رسول اجل پيامگر صد رشيد داشتمي کردمي فداشپازهر خواهم از همم سيد همامگر زهر جان گزاي فراقش دلم بسوختکاثار مجد او چو ابد باد مستداماقضي القضاة حجة الاسلام زين ديندارد خلافة الحق در موضع سهامسيف الحق افضل‌ابن محمد که طالعشمن نامرادي دلش از دهر مشنوامحق در حقش دعاي من از صدق بشنوادهر صبح بوي چشمه‌ي خضر آيدش ز کامآن پير ما که صبح لقائي است خضر نامبا پختگيش جوهر خورشيد خام خامبا برتريش گوهر جمشيد پست پستگه گه کند به زاويه‌ي خاکيان مقامتنها روي ز صومعه‌داران شهر قدسوينجا به دست چپ بودش تکيه‌گاه عامآنجا بود سجاده‌ي خاصش به دست راستبيرون ازين سراچه که هست آسمانش نامبوده زمين خانقهش بام آسمانسر بر کند به حلقه‌ي اصحاف کهف شامچون پاي در کند ز سر صفه‌ي صفاز ايزد بر او تحيت و از عرشيان سلامدار السلام اهل هدي باد صدر او
#پزشکی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 411]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


پزشکی و سلامت

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن