واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مرکب راه را فرو کش تنگشاعر : اوحدي مراغه اي که برون شد ز شهر پيش آهنگمرکب راه را فرو کش تنگپيش کوران حديث چاه مگويسخن هول آن دو راه مگويراه تاريک و دوله بر دولهشب تاريک و ديو و بيغولهگو: منه رخ به راه بيتوشهرفتني کيست اندرين گوشه؟چارهي امن و باز رست کندتا جوازي مگر به دست کندنقل اگر نيست، هم شرابم دهساقي، از جام جم شرابم دهمهر بي نيست جز مي و مستيدر چنين حيرت و تهيدستيغم خورم، غم، که کار بازي نيستکاروان رفت و کارسازي نيستروز تشويش و اشتباه آمدگذرم بر سر دو راه آمدروز عرضم چه نام خواهد بود؟راه من تا کدام خواهد بود؟اندرين ره ز من چه خواهد خواستبه چپم راه ميدهد، يار است؟ديده بر دستگاه همراهانکيسهي خالي و دلي خواهانزاد راهي نکرده از کم و بيشميروم شرمسار و سر در پيشکه ز بار گناه نالش منخاک بهتر فراش و بالش مناشک حسرت ز ديدها بارانديده سرمايهي نکوکارانزرد رويي، که هست،بس بر مناز چه بايد جفاي کس بر من؟سر نگون در مغاکم اندازدگر چه صد پي به خاکم اندازدوز در رحمتش درآويزمخويش را از زمين برانگيزمشرمسارم ز سهل گيري خوداندرين حال عجر و پيري خودهم به اميد داد او کردمسالها من که ياد او کردمبر در خود پناه دادن اوداد من چيست؟ راه دادن اوکه قلم برگرفتهاي از مستچون مني را چه پيشداري دست؟که چنين موجب غبار بود؟بيخودي را چه اختيار بود؟نه به حکم تو رفت و باز آمد؟گر چه خالي ز برگ و ساز آمدهمه از تست وز تو بد چو بود؟کار در دست بنده خود چه بود؟که ببخشي، چو دست پيش آريمبر تو ما اعتماد آن داريمسايه بر جرم کس نيندازيعلم رحمت ار برافرازينزد عفو تو سر مشتي عور؟چيست پيش تو حرم ايندو سه موررحمت محض و اينحساب و شمار؟چون تويي وانگهي تفحص کارچون به دريا رسيم پاک شويماز گناه ار چه چرک ناک شويموز تو در يک نظر فرو شستناز من و روز و شب گنه جستنکه نگويي سخن ز مشتي گلميدهد در تنم گواهي دلکافتابم حساب ذره کند؟کي مرا اين خيال غره کند؟از غباري که گويد و ز نمي؟پيش جان بخشي چنين کرميکه سزاوار پادشاه بود؟بندهاي را چه دستگاه بود؟ور قبول، از گناه پاک شوداگرش رد کني، هلاک شودناتوانم ز درد نادانياي که هر درد را دوا دانيکه چنين درد را دوا نبودزان چنان حکمتي روا نبودور نه، بس مفلس و تهيدستيمگر تو توفيقمان دهي، رستيماينچنين صرفه از چنان جودينرود در خيال موجوديکه سزاوار چون تو پاک آيد؟چه ازين يک دو مشت خاک آيد؟جز به کوي وصالمان مدوانبه يمين و شمالمان مدوانکه بهر ذره در شود کوهينشود در بهشت انبوهيذرهاي چيست از يسار و يمين؟پيش تو ذرهايست هفت زميناي تمامي ترا تمام، ببخشچه بگويم؟ که: وا کدام ببخشپادشاهي، مگير بر بندهبده، اي کردگار بخشندهاوحدي نيز در ميان باشدمگر آندم که روز آن باشد
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 557]