تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):در حقيقت خداوند جهاد را واجب گردانيد و آن را بزرگداشت و مايه پيروزى و ياور خود قرارش ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837119397




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

همه روي زمين نفاق گرفت


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
همه روي زمين نفاق گرفت
همه روي زمين نفاق گرفتشاعر : اوحدي مراغه اي مردمي ترک اتفاق گرفتهمه روي زمين نفاق گرفتمصحفي ماند و کهنه گوري چنداز حقيقت به دست کوري چندسر قرآن کسي نمي‌جويدکور با کس سخن نميگويدنقد تحقيق ازين ميان بردندروح قرآن بر آسمان بردندپيش نيکان قيامت اين باشدروز بد را علامت اين باشدبي‌ريا دم نميزند مرديدر جهان نيست صاحب درديروش و سيرت سلف بنماندشرع را يک تن خلف بنماندهمه زرقست و شيد قاف به قافروي گيتي پر از صلف شد و لافصادقان را به خون دل کشتنداهل زرق و نقاق هم پشتندراستي در زمانه نيست پديدراستي را نشانه نيست پديدبه حجاب خمول مستورستمرد معني ازين ميان دورستچهره‌ي مردمي نهفته بماندچشم اخلاص و صدق خفته بماندديده ور شو که نيست خير امروزبي‌خطر نيست کار سير امروزبه ريا روي دين بپوشيدنداهل مکر و حيل بکوشيدنددين چو سيمرغ رو به قاف آوردسخن صدق سر بلاف آوردبا چنينها بهوش باش، اي دلطالبي، چشم و گوش باش، اي دلگذرت جمله بر سر چاهستکه بسي دام و دانه در راهستهمه در نيل غرق و گشته نهانچو نهنگند باز کرده دهاندست غولت به دام در نکشدتا نهنگت به کام در نکشدگرد او چند ناتراشيدهپير شياد دانه پاشيدهسرکه بر روي نان و تره زدهريش را شانه کرده، پره زدهسر خود را فرو کشيده به فکرپنج شش جا نهاده حلقه‌ي ذکريا که سازد برنج و برياني؟تا که مي‌آورد ز در خواني؟کش تخلص به نام زر نکندسخني از درون بدر نکندپر بري، زود در بغل گيردکم بري زر، ز زرق نپذيردندهد باز اگر دهي، دانمگر چه گويد که: هيچ نستانمجستجوي دليل ناچارستدل آنرا که درد اين کارستسر به فرمان فگنده باشيمشزنده‌اي کو؟ که بنده باشيمشزنگ مردي و بوي نامردان؟چند ازين هايهوي بي‌دردان؟صيد را گرگ اين تهامه شدههمچو گردون کبود جامه شدهوز درون صدهزار مابونياز برون خرقه‌هاي صابونيکار بندند عرف و عادت راچون بيابند نو ارادت رابر دلش حب مال سرد کنندجامه‌ي زرق و شيد زرد کنندتا در افتد زنان خلق به شرمببرندش به دعوتي دو سه گرمکاي پسر، وقت ميرود، دريابپس به رمزش درآورند از خوابور نداري درين ميانه مباشگر مريدي کجاست سفره‌ي آش؟که: دم نقد را غنيمت داندردمند از دم عزيمت خوانساده دارا درافگنند به دامبه فريب وخيم و دانه‌ي خامناخن اندر قفا و سر در پيشاز ميانشان برون رود درويشاز در و کوچه اقچه وام کندروي در روي ننگ و نام کندپير و همخرقه را پلاو دهددرمي چند را بلاو دهدبا مريدان سخت پيشانيببرد شيخ را به مهمانيآستين از دو دست باز کشندصوفيان سفره را فراز کشندخود نگويند کز کجا قرضست؟همه در هم خورند کين فرضستمخور اين نان و آش، خون خور خونکودکان ناشتا، پدر مديوننام آتش چرا نهي بردود؟فقر بيرون ز ازرقست و کبودجرم او نيست، ديده‌ها کورستحقه خالي و بوالعجب عورستپير محراب کوب منبر سوزشب کس را کجا کند چون روز؟تا ازو ديگري نياموزدشيخ بايد که سيم و زر سوزدزان بهشتي چرانياموزي؟گر نداني تو اين درم سوزيپس به پيلي درم يخ آبي ساختکو به عمري چنين کتابي ساختشاه را طرح دادن ايشانبنگر پيل مات درويشاننه چنين روبهان و گرگانندشيخ ما آنچنان بزرگانندقلعه‌اي برگشاي و کاري کنمتصرف شدي، شکاري کنلاغران را مکش، که مردارندتو کت اين گاوهاي پروارنددر فريب تواند، تا دانيايکه اندر فريب ايشانيکاه پيشت نهند و سنبوسهگر دهندت به دست بر بوسهگاه پيش ملک دوانندتگه به باغ و به خانه خوانندتبه شود، حرمتش زيادت کنخواجه رنجور شد، عيادت کنوين درآمد، نگر سالش چيست؟آن نيامد ببين که: حالش چيستتن بهل، تا درو همي دوسنددست بگذار تاش مي‌بوسندمدح گويند، تا غرور کنيشعر خوانند، تا تو شور کنيور برقصي، به عيب مرد شوندگر نيايي به رقص، سرد شوندوان سفر ميکند، چنين منشيناين يکي از سفر رسيد، ببينبروي جمله در مجاز استندنروي از در تو باز استندببرد دوستي به پنهانيبا رفيقانت ار به مهماني« فقنا ربنا» زکين شکمزان ميان گر بود مريدي کمتن خود را به کارشان دادهتو چو اشتر مهارشان دادهکي تواني که با خدا باشي؟روز و شب چون درين بلا باشيدانه‌شان پر مخور، که دامند اينخاص خودشان مکن که عامند اينگر تمامي تو ناتمامي چيست؟رد عام و قبول عامي چيست؟بعد از آن همچو بز ببازندتگوسفندي به سفره سازندتگر بلغزي ترا درشت زننداز براي تو گر چه مشت زننددر گماني که رفتي و رستيلوت خوردي و زله بر بستيخانه‌ي نقره‌خشت ميخواهنداين جماعت بهشت ميخواهندميوه‌هاي شگرف و مرغ و کبابحور و غلمان و جوي شير و شرابورنه بنشين، به ريش خويش مخندگر تواني تو بر گشاي اين بندمردمان را چه خواني از چپ و راست؟چون نداني که اين بهشت کجاست؟چون زند همت تو زرين خشت؟تو که پولي نميتواني هشتنيک ترسم تو بد فرومانيگر بپرسم به خود فرو مانيخلق را بر دلت گمان دگرستبه تو پندار مردمان دگرستحکم داري بر آنچه ميجوييکه سخن با خدا هميگوييوانکه را رد کني به زشتي شدهر کرا بر کشي بهشتي شدجز دل گرم و آه سردت نيستبه شب و روز خواب و خوردت نيستورنه نامت باقچه نفروشنددر قبولت به اين همي کوشندهرزه‌اي چند بر دراييدنفقر اگر خوردنست و گاييدنبر سر جاه و ملک و شوکت و مالهمه را بهتر از تو هست اين حالرقعه بر دلق پاره‌ي خود کنبرو، اي خواجه، چاره‌ي خود کنوين برنج و ترنج خوردن توزهر مارست گنج بردن توبرساند مراد را به مريداينکه گفتي که مرشدست مفيدزانکه رسوا شد از نمايش توفارغست او ازين ستايش توميپزي ديگ او، که آش خوريميفروشي، که خود بهاش خوريچه فروغت دهد چراغ کسان؟ميوه تا کي خوري ز باغ کسان؟چوب همسايه سوختن تا چند؟نام مردم فروختن تا چند؟حال آن ترکمان و آن طرارهست حال شما درين بازاربه بهشتت کجا تواند خواند؟آنکه از خود مگس نداند راندچون رخ دوستان برافروزد؟وانکه از خشم دشمنان سوزدکمرش بر ميان عور مبندبر وي اين نام را به زور مبندصلواتي ميان هنگامهپيش ما چيست نشر اين نامه؟تا بليسي تو در ميانجي دستچشم صد کون خر بخواهي بستکار من نيست چوب بد مرديبه نصيحت نکو نميگرديمگر ايزد کند مکافاتتپر شد اين شهر و ده ز آفاتتهنر و نام او بپوشانيديگ اهل هنر بجوشانيبه ديار تو ارجمند شودتا مبادا که سربلند شوديا کند قصد رزق و روزي توبدهد شرح شهر سوزي توجز مقلد ترا که داند شيخ؟اهل داند ترا بخواند شيخ
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 449]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن