واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۷
نهم شهریورماه زادروز 71 سالگی محمود حکیمی است؛ نویسندهای که پدیدآورنده نوعی از ادبیات انقلابی – اسلامی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان است. به گزارش خبرنگار ایسنا، خیلی از جوانهای انقلابی سال 57 آثار محمود حکیمی را خوانده و تحت تاثیر داستانهای او قرار گرفتهاند. وجود دغدغههای دینی و تربیتی از شاخصههای آثار این نویسنده متولد سال 1323 است. در کتاب «جشننامه استاد محمود حکیمی»، منتشرشده در اسفند 1390 توسط بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان، از قول یکی از دولتمردان به قلم محمد کاموس نقل شده است: «محمود حکیمی پس از پیروزی انقلاب اسلامی آنقدر محبوبیت و نفوذ داشت که بتواند نماینده مجلس یا سفیر و رایزن فرهنگی شود و خلاصه هر پست و مقامی که میخواست به او میدادند! اما استاد حکیمی همان مولف و معلم ماند. معلمی که مینویسد و نویسندهای که معلمی میکند». در همین کتاب حدودا چهارصدصفحهای که به تدوین «هفت روایت از استاد محمود حکیمی» میپردازد، از قول یکی از شاگردان او به نام دکتر بهنام یوسفیان با عنوان «پیر مکتب محبت باشید» درباره محمود حکیمی آمده است: «استاد محمود حکیمی را نخستین بار در کلاس درس شناختم. دانشآموز مقطع راهنمایی در آموزشگاه نابینایان خزائلی بودم (فکر میکنم سال 1365 بود). استاد به عنوان دبیر تاریخ، همین که وارد شد، به دانشآموزان سلام کرد و اسامی آنها را پرسید، بدون مقدمه شروع به قرائت قرآن کرد؛ با صدایی که نمیدانم چرا ما را به خنده انداخت. شاید نابیناها که روی صدا حساسیت زیادی دارند و فکر میکردند که فقط با لحن یک قاری حرفهای باید قرآن خوانده شود. شاید هم در عالم کودکانه خود، انتظار نداشتیم که معلمی به محض ورود به کلاس، با صدای بلند و آهنگین تلاوت کند، آن هم در درس تاریخ. هرچه بود، استاد اصلا از آن خندهها اظهار ناراحتی نکرد و انگار نه انگار که چنین رفتار بیادبانهای از ما سر زده، شروع به تدریس تاریخ کرد. اگر اشتباه نکنم، مدت دو سال دبیر ما بود و درسهای تاریخ و بینش اسلامی (تعلیمات دینی) را برعهده داشت. در همه کلاسها وقتی را هرچند کوتاه به قرآن اختصاص میداد و سعی میکرد ما را با این کتاب آسمانی، این هدیه بینظیر خالق به بندگانش آشنا و آشناتر کند. کم کم اعجاب ما را برانگیخت. با دقت به تلاوت قرآن و ترجمه و تفسیرش گوش میدادیم و گاهی از ما میخواست که به روخوانی قرآن بپردازیم و اشکالهای ما را برطرف میکرد. یادم هست روزی درباره کیفیت قرائت یک عبارت قرآنی، میان او و دبیر قرآن، اختلاف شده بود، یعنی هر کدام در کلاس خود، یک نحو تلفظ را به ما یاد داده بودند و ما خواه ناخواه این را به گوش دبیر قرآن رساندیم. با این که دبیر قرآن ناراحت شد و گویا بعدا به او اعتراض هم کرده بود، استاد به عنوان دبیر تعلیمات دینی، آموزش تعلیمات اسلامی را جدا از آموزش قرآن بیمعنا میدانست. گهگاه نوارهای تلاوت عبدالباسط، قاری مشهور مصری را در کلاس پخش میکرد و از ما میخواست که آیات را همزمان با شنیدن صوت قاری، به اصطلاح حظ ببریم و در ظرایف فن قرائت و نحوه تلفظ عبارتها و حروف قرآنی دقت کنیم. بعضی اوقات هم داستانهای قرآنی و معارف وحی را برای ما بازگو میکرد و از این راه، عشقی بزرگ به این سرچشمه عالی معرفت را در ما برانگیخت. به یاد میآورم که به عنوان شاگرد اول کلاس، مورد توجه ویژه استاد بودم. سال دوم راهنمایی، قبل از فرارسیدن عید نوروز، اعلام کرد که هر دانشآموزی که بتواند تا بعد از تعطیلات نوروز، سوره مبارکه «شورا» را از بر کند، هدیه دریافت خواهد کرد و من هم با جدیت شروع به حفظ این سوره مبارکه کردم. بعد از عید از من خواست سوره را از حفظ در کلاس بخوانم و وقتی دید موفق شدهام، گفت جایزهات را به زودی خواهم داد. یک هفته بعد، مجموعه یازده جلدی قرآن کریم همراه با ترجمه فارسی آن به خط بریل را که از کتابخانه نابینایان تهیه کرده بود، به من هدیه داد. این جمله او در گوش من است که: «هرچه تو از این قرآن بخوانی، ثوابش به روح پدر من برسد.» یک نکته جالب دیگر در تدریس استاد آن بود که درس را یکطرفه ارائه نمیکرد و از دانش آموز میخواست که خودش در تعلیم همکلاسیها مشارکت کند. این روش او در مدرسه کاملا استثنایی بود و وی را در نظر ما متفاوت و منحصر به فرد میکرد. هر وقت درسی را ارائه میکرد، از یکی از دانشآموزان میخواست که با صدای بلند تمام مطلب مورد نظر را با بیان خودش (هرچند ناقص و گاه نادرست) برای همکلاسیها توضیح دهد و به ندرت در این گونه موارد، از کسی اشکال میگرفت یا کلام او را قطع میکرد. امروز میفهمم که قصد داشت با این شیوه قدرت بیان و مهارت ما را در انشا افزایش دهد و حس اعتماد به نفس را که هر کس «به اندازه نان شب» در زندگی آینده خود به آن محتاج است، در ما تقویت کند و واقعا موفق هم بود. استاد علاقه زیادی داشت که دانشآموز، خود را به کتابهای درسی محدود نکند و به همین دلیل هر جایی که وقت کلاس اجازه میداد درباره فواید مطالعه با ما سخن میگفت و کتابهای مناسب را به ما معرفی میکرد. گاهی کتابهای خود را به هر بهانهای به ما هدیه میداد و زمانی دیگر، متوجه میشدیم برای تهیه کتاب گویا (ضبط کتابهای مفید) در مرکز نابینایان رودکی، تلاش و پیگیری کرده است. خلاصه این که او نه فقط دبیر تاریخ و تعلیمات دینی، بلکه مربی پرورش و معلم قرآن بود و همه این کارهای سخت را در وقت محدود کلاس، به بهترین شکل ممکن انجام میداد، طوری که امروز، وقتی به کار او فکر میکنم، نمیتوانم بفهمم چطور تمام این مسوولیتهای سنگین را یکتنه و با این موفقیت قابل توجه به دوش میکشید. اما تمام اینها که گفته شد،برای ادای حق مطلب کافی نیست. واقعیت این است که استاد محمود حکیمی، خود را مسوول پرورش و تهذیب اخلاقی ما هم میدانست پس با نهایت صداقت و ملاطفت، سعی میکرد معلم اخلاق هم باشد، اخلاق را در سخن و در عمل بیاموزد و رعایت کند. این جمله را زیاد تکرار میکرد که: «پیرو مکتب محبت باشید». راستی مکتب محبت چه بود؟ مکتبی که او ما را به پیروی از آن فرامیخواند همان حقیقت ناب دین بود. دین غیر از محبت میان بنده و خداوند خود و محبت بندگان با یکدیگر نیست و نمیتواند باشد. تردید ندارم که اگر استاد حکیمی، دبیر من نشده بود، امروز اینطور به حقیقت دین ایمان نداشتم.» انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]