واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
![شهید بابایی؛ بازدید شهید بابایی از پایگاه امیدیه با لباس بسیجی! شهید بابایی بازدید شهید بابایی از پایگاه امیدیه با لباس بسیجی!](http://media.jamnews.ir/medium1/1394/04/02/IMG10323002.jpg)
به مناسبت ایام سالگرد شهادت؛
بازدید شهید بابایی از پایگاه امیدیه با لباس بسیجی!
دوستم مرا به راننده معرفی کرد. آن راننده بلافاصله ماشین را نگه داشت و پیاده شد، مرا در آغوش گرفت و روبوسی کرد و شروع به گریستن کرد...
سرویس مقاومت جام نیوز؛ چند سال پیش، برای انجام کاری قصد داشتم به خیابان فلسطین تهران بروم. لذا به همراه دوستم یک تاکسی دربست گرفتیم تا به مقصد برسیم. در راه، راننده تاکسی از بزرگراه شهید بابایی عبور کرد و راه را طولانی تر کرد. به او گفتم برادرجان، چرا از فلان خیابان نرفتی که راه نزدیکتر شود و راه را طولانی کردی. راننده تاکسی پاسخ داد: «حاج آقا من عادت دارم. هر مسیری که بخواهم بروم از بزرگراه شهید بابایی میروم. زیرا شهید بابایی را خیلی دوست دارم» و شروع کرد به تعریف کردن از شهید و در انتها گفت: «از خدا فقط یک چیز می خواهم و آن این است که یک روز یکی از اعضای خانواده شهید بابایی را از نزدیک ببینم.»
در این لحظه دوستم مرا به راننده معرفی کرد. آن راننده بلافاصله ماشین را نگه داشت و پیاده شد، مرا در آغوش گرفت و روبوسی کرد و شروع به گریستن کرد. سپس ادامه داد:
«من در پایگاه امیدیه، در دژبانی خدمت میکردم. یک روز در پایگاه در حال نگهبانی بودیم که اطلاع دادند سرهنگ بابایی برای بازدید میآیند. مدت زمان زیادی را به انتظار آمدن ایشان بودیم اما ایشان نیامدند. بعد از آن یکی از معاون های ایشان به همراه یک آدم ساده و بسیجی آمدند و خواستند وارد شوند. من، معاون را راه دادم اما از ورود آن بسیجی خودداری کردم. آن شخص گفت ایشان همراه من هستند (ظاهرا از قبل، شهید بابایی سفارش کرده بودند تا ایشان را معرفی نکنند). گفتم ایشان اجازه ورود ندارند اما با این حال، آن بسیجی حرکت کرد تا به داخل برود که من گلنگدن اسلحه را کشیدم و فریاد زدم اگر پایت را داخل بگذاری شلیک می کنم.
درهمین گیر و دار، یکی از مسئولین پایگاه دوان دوان به سمت ما می آمد و فریاد میزد: بدبخت شدیم. بدبخت شدیم. زمانی که رسید، احترام محکمی گذاشت و کلی عذرخواهی کرد و بسیجی را به داخل فرستاد و او را به من معرفی کرد: سرهنگ عباس بابایی.
ادامه داد: بعد از تمام شدن کارش میآید و حسابت را میرسد و یک مجازات حسابی در انتظارت است.
بعد از پایان یافتن کار سرهنگ بابایی، ایشان بدون هیچ تنبیه و مجازاتی از پایگاه خارج شدند و رفتند. بعد از گذشت حدود ۱۰ روز، شخصی را به دنبال من فرستادند و خواسته بودند تا نزد سرهنگ بابایی بروم. من با ترس و لرز فراوان و با انتظار مجازاتی سخت، نزد ایشان رفتم اما درکمال ناباوری، ایشان به گرمی از من استقبال کرد، مرا تحویل گرفت. سپس حکمی تشویقی را امضا و به من داد و گفت: « یک ماه به مرخصی برو. شما وظیفهات را خیلی خوب انجام دادی و این مرخصی پاداش وظیفه شناسی شماست. اگر همه سربازهای ما مثل شما بودند، ما هیچ مشکلی نداشتیم. »
راوی: جواد بابایی – برادر شهید دفاع پرس
۱۶/۰۵/۱۳۹۴ - ۱۵:۴۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]