تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  انبر مناسب دستگاه تسمه کش اگر نگاهی به یک یخچال یا اجاق گازی که در کارتن است بیندازید، تسمه هایی د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815531662




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

قیام ملی گوهرشاد/۴ زنده به گور کردن مخالفان کشف حجاب


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: قیام ملی گوهرشاد/۴
زنده به گور کردن مخالفان کشف حجاب
خدا می داند چقدر از زوار کشته شده بودند. به یکی از شاهد‌ان گفتم این جنازه ها را بیرون از دروازه می‌برند، برویم تماشا و رفتیم. از یکی از آنها پرسیدم چه خبر؟ گفت: چیزی نگو که یک عده شان اصلا زنده‌اند و دارند ناله می کنند ولی با همه احوال اینها دارند خاک رویشان می ریزند.

خبرگزاری فارس: زنده به گور کردن مخالفان کشف حجاب



  به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری فارس، کتاب قیام گوهرشاد که به قلم آقای سینا واحد به رشته تحریر درآمده است، حاصل پژوهشی میدانی و کتابخانه‌ای درباره این حادثه عظیم است که در سال ١٣٥٩ هجری شمسی انجام شده است. طبق اسناد موجود، این کتاب ابتدا قبل از سال ١٣٦٠ به‌صورت کامل در یک شماره از مجله «سروش» و در تیراژ ١٠٠ هزار نسخه در کشور به چاپ می‌رسد و مورد توجه فعالان انقلاب اسلامی در آن زمان قرار می‌گیرد. یکی از گفت‌وگوی این کتاب با یکی از کسبه مشهد مقدس است با نام برادر قصابان که در زیر می‌خوانید. *می‌شود آنچه را که شما از قیام ملی گوهر شاد مشاهده کردید را برای ما توضیح دهید؟ تا آنجا که بنده در نظرم هست ما یک قصابی ای داشتیم که جلوی کوچه دربند علی خان بود. یک مرتبه دیدیم که عده ای از توی کوچه فرار می کنند. گفتیم چیه چه خبره؟ گفتند یک نفر کلاه پهلوی سرش گذاشته و کروات انداخته و مردم دنبال او می دوند تا کلاهش را بردارند چون منظور آنها این بود که به این ترتیب کلاه پهلوی را در بین مردم رواج بدهند. یک روز دیگر هم وقتی می خواستیم در مغازه را باز کنیم نگذاشتند. پرسیدیم علت چیست، گفتند ازقشون دارند می آیند. اول دیدیم خیلی اسب سوار آمدند و بعد هم که مامورین پیاده نظام آمدند بعد هم باز مسلسل‌ها را بالای بلندی سوار کردند و ما رفتیم توی مسجد. وقتی به داخل مسجد رفتیم یک عده جمعیت را دیدیم و سر و صدای زیادی شنیده می شد. آمدیم بیرون فردا باز دیدیم که یک عده ای سواره از قشون آمدند. شیخ حسن نامی بود که این پائین خیابان تو باغ می نشست. اون را مردم با الاغ آوردند و یاعلی یاعلی می گفتند و حاج آقا اسد الله باقری که اسمشان هنوز هم هست را آوردند و بسیاری را که نمی توانستند راه بروند این جوانها رفتند آوردند و جمعیت به تدریج زیاد تر می شد ما دو مرتبه آمدیم بیرون دور فلکه ببینیم چه خبر است؟ یک مرتبه ریختند بجان مردم و تیر اندازی کردند. حدود ساعت نه و ده صبح بود. البته این مسائل قبل از روز کشتار بود و اوایل اعتصاب بود. مردم هم که بی دفاع بودند ولی می رفتند بالای گاری چهار اسبه و پاره آجر برای آنها پرتاب می کردند و آنها هم با تیر اینها را می زدند. ما هم که خیلی سنمان کم بود. فردایش رفتیم به مسجد دیدیم مردم همه یاعلی یاعلی می گویند و از همه اطراف مشهد با بیل و داس و چوب، خلاصه هر چه که بود، می آمدند و این بر بری‌ها همه می آمدند به مسجد جمع می شدند. دیگر شب شده بود که آمدیم بیرون و رفتیم به خانه. یادم می آید فقط سه تا صدای یاعلی شندیم و بعد صدای مسلسل بلند شد و دیگر صدایی نیامد. فردا که آمدیم دیدیم بله جنازه ها را دارند می برند توی گاریها، می بردند توی گودال خشتمال ها می ریختند و روی آنها خاک می ریختند، خودم با چشمانم دیدیم. گودال خشتمالها آنجا معروف بود. حالا بهداشت کرده اند آن محل را. زمان بنی اعتماد آنجا قبرستان بود و آمد یک روز مردم را برد گفت من نمی خواهم قبرستان را خراب کنم فقط می خواهم یک مقداری نهال کاری بشود در آنجا. خلاصه یواش یواش با همان نهال کاریهای خرد خرد،, قبرستان از بین رفت و بعد هم بهداشت شد. آنجا یک گودالی بود بزرگ، آن کشته ها را ریختند در آنجا، خاک روی آنها ریختند. یکی از آنها که کشته شده بود رفیق خودم حسین نمکی نام داشت، جلوی قهوه خانه ی ... آسیاب دستی داشت که روز دهم کشته شد و انصافاً جوان خیلی خوبی بود. از این تیپها خیلی کشته شدند. البته دقیقش را نمی دانم اما خوب مطئمن هستم آمارش خیلی زیاد است ولی کسی جرات نداشت بپرسد چند نفر کشته شد یا آماری بخواهد. همان روزی که بهلول بالای منبر بود یک سیب را گرفت نصف کرد و نصفش را بطرف مردم پرت کرد و گفت نصف این سیب را شما بخورید نصفش را من. گلوله هم هر چی آمد نصفش را شما بخورید نصفش را هم من می خورم. درست انگار دیروز است، خوب یادم می آید، حدود نزدیکیهای عصر بود, بله آنروز خیلی از مردم را کشتند، تا جایی که می توانستند کشتند، برای اینکه می خواستند بی حجابی بشود. یادم است یکشب که آمدیم خانه، مادرم داشت گریه می کرد، ما گفتیم چرا گریه می کنی؟ گفت مجبورمان کرده اندکه حتماً به جشن چادر برداری برویم، به پدرت کارت داده اند البته مادرم نرفت ولی خیلی از کاسبهای دیگر مجبور شدند شرکت کنند. همه صنفها را جدا جدا دعوت می کردند، بقال، قصاب و ... همه را جدا جدا کارت می دادند که در جشن حجاب برداری شرکت کنند. * بعد از کشتار وضعیت اینجا چگونه بود؟ ـ خیلی خیلی خفقان بود،تا می توانستند مردم را اذیت و آزار کردند و دیگر کسی جرات نمی کرد حتی برای امام حسین عزاداری کند. یادم است که عاشورا بود، مانده بودیم که چه کنیم، چطور برویم سینه زنی. خلاصه هفت نفر بودیم جمع شدیم رفتیم محمد آباد که جای خلوتی بود و کسی نبود و یک مسجدی داشت. در مسجد شروع کردیم به عزاداری و سینه زنی. بی ادبی می شود تمام سگها ریختند دور ما عو عو می کردند, ریختنمد دور مسجد ببینند که چه خبره که ما چراغها را روشن کرده ایم. روغن چراغ می ریختیم توی چراغ و آنها را روشن می کردیم. آنجوری و با آن وضع عزاداری می کردیم. اینها می خواستند تا دستگاه سید الشهدا را هم بکوبند. اولش اینطوری نبودند،خیلی هم تشویق می کردند، یواش یواش وضعشان خراب شد. می گفتند که این رضاخان هر کار می کند بنا بدستور انگلیسها است. خلاصه تا سنه بیست که شیخ علی مرد و مردم دوباره این علامتها را آوردند به بازار و گرنه آنزمان چه کسی جرات داشت اسمی از امام حسین ببرد. *در و دیوار صحن همه خونی بود * شعارهای مردم در آنزمان چه بود؟ درست یادم نیست، خوب حدود چهل و شش سال از آن سالها می گذرد. اما فردای آنروز را یادم می آید وقتی که به صحن آمدیم تمام در و دیوار مسجد و صحن همه خونی بود. خدا می داند چقدر از زوار و مردم کشته شده بودند. گفتم این جنازه ها را می گویند برده اند بیرون از دروازه برویم تماشا کنیم. یک عده بودیم و رفتیم آنجا، من و حاج آقا ضیاء و حاج عباس و آن آقای شجاع قصاب. خلاصه یک عده ای بودیم ولی آنها همه از من مسن تر بودند و بعضی پیرمرد بودند و از ما خیلی بزرگتربا آنها رفتیم تماشا. آنجا که رسیدیم دیدیم بله سربازها از دور ایستاده اند. از یکی از آنها پرسیدم چه خبر؟ گفت چیزی نگو که یک عده شان اصلا زنده اند و دارند ناله می کنند ولی با همه احوال اینها دارند خاک رویشان می ریزند. این را خود همان سرباز برایمان تعریف کرد. خدا بیامرزد آن سید نوری را آنزمان او سرباز بود و به حساب خودش خیلی هم پهلوان بود و پرچمدار بود. همانجا قدری تعریف کرد و گفت بروید اینجا نایستید که اینها زنده و مرده را با هم خاک می کنند. هر چه که بگوئید اینها خیانت کرده اند و جنایت. ما آنوقت سنمان اقتضا نمی کرد، چقط حدود چهارده سال داشتم و عقلم نمی رسید ولی حالا جنایات آنها را فهمیدیم.

94/05/13 - 13:11





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 44]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن