تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس به صداى قارى‏اى كه بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم را قرائت مى‏كند گوش دهد، براى او...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835047286




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

منوچهري و طبيعت گرايي او (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
منوچهري و طبيعت گرايي او (2)
منوچهري و طبيعت گرايي او (2)   نويسنده:آمنه شه بخش**     مقايسه ي قصيده ي منوچهري* با معلقه ي لبيدبن ربيعه   گريه کردن و اندوهگين شدن بر اطلال و آثار به جا مانده از قبيله اي که معشوق در آن جا زندگي مي کرده، از رسومات عرب جاهلي است که اکثر شاعران عرب، اين موضوع را سرلوحه ي شعري قرار مي دادند؛ که در فراق يار و کوچ او سروده مي شد. لبيدبن ربيعه از شاعران عرب جاهلي است؛ که اين موضوع در مطلع معلقه ي او به خوبي آشکار است. سرزميني که زماني؛ خانه هاي ياران در آن جا بود و حال، با رفتنشان ويران شده و آثارشان محو گرديده و اينک به جاي آن ها، گياهان مختلفي روييده است. لبيد، بعد از بيان اين؛ به توصيف باران هاي بهاري، ابرهاي تندرخيز در فصل زمستان مي پردازد و مي گويد؛ بعد از کوچ قبيله از اين سرزمين، باران باريده و خردل روئيده است و در دو سوي آن وادي، شترمرغ ها بيضه نهاده و جوجه برآورده اند و غزّالان، برّه آهوان زائيده اند و پس از آنان؛ گاوان درشت چشم وحشي، بچه هاي خود را آسوده و بي خيال شير مي دهند و اينک آن ديار، چراگاه آن ها شده است. آن گاه سيلي از کوه فرو غلتيد و چون قلمي که بر روي کاغذ، کلمات ظاهر سازد، آثار خانه ها را از زير ريگ ها نمودار مي کند. در آغازين بيت هاي قصيده ي منوچهري که با مطلع:   الا يا خيمگي! خيمه فرو هل که پيشاهنگ بيرون شد ز منزل شروع مي شود، منوچهري همان جايي قرار دارد که لبيد، از فراق معشوق بر آثار به جا مانده از منزل او، با قلبي دردناک، ردپاي معشوق را مي جويد. منوچهري در بيت دوم اين قصيده، موضوع طبل زدن دُهل زنان را، در هنگام رحل کاروانيان بيان مي کند که به نشانه ي آن، شتران محمل مي بندند و عازم سفر مي شوند. اين موضوع؛ زماني اتفاق مي افتد که نماز شام نزديک است و صحنه ي غروب را به گونه اي تجسم مي کند که آفتاب و ماه در مقابل يکديگر قرار دارند و با تشبيه زيبايي، پايين رفتن و زايل شدن آفتاب از کوه بابل را نشان مي دهد که مي توان گفت به نوعي صحنه ي دور شدن معشوق را از آسمان زندگي خود، به تصوير مي کشد. ... تبيره زن بزد طبل نخستين شتربانان همي بندند محمل نماز شام نزديکست و امشب مَه و خورشيد را بينم مقابل وليکن ماه دارد قصد بالا فروشد آفتاب از کوه بابل لبيد در شعر خود، به بيان سرزميني مي پردازد که سال ها پيش معشوق در آن جا اقامت داشته و حال؛ در آن جا حيواناتي زندگي مي کنند يعني چندين سال از رحل معشوق، به سرزميني ديگر مي گذرد و با وزش بادها، آثار به جا مانده از خانه هاي معشوق آشکار مي شود و شاعر را اندوهگين مي کند. اما منوچهري زماني را توصيف مي کند که خيمه ها تازه جمع شده اند و تبيره زن، طبل نخستين را به نشانه ي کوچ کردن مي زند. منوچهري، در اين قصيده، که به تقليد از شاعران عرب سروده، در ميان اسب تازي براي قافيه پردازي، ناگهان به گونه اي مستقيم، صريح و ساده به جهان مي نگرد و حقيقتي را که در عالم هستي موج مي زند، يعني غفلت عارضي آدمي، که ويژه ي اوست و همه در آن شناور؛ اما از آن بي خبرند، با لطف اشاره و انديشه اي شاعرانه، چنين بيان مي کند: من و تو غافليم و ماه و خورشيد بر اين گردون گردان نيست غافل در ابيات بعدي، منوچهري، معشوق خود را تسلي مي دهد و از اين که او در فراقش مي گريد، مي گويد: نگارين منا برگرد و مگري که کار عاشقان را نيست حاصل زمانه حامل هجرست و لابد نهد يک روز بار خويش حامل نگار من چو حال من چنين ديد بباريد از مژه باران وابل تو گويي پلپل سوده به کف داشت پراکند از کف اندر ديده پلپل در حالي که لبيد، از معشوقي سخن مي گويد که فرسنگ ها از او دور شده و رشته ي وصال گسيخته گشته است، شاعر هجران کشيده اي که نمي داند يار او در شرق کوه هاي بلاد طي خيمه زده، يا بر کوه مُحَجّر، يا سرزمين رُخام و يا به سوي يمن رفته است. به هر حال؛ اين دوري از دو حالت خارج نيست: يا معشوق؛ از آن ياران بي وفايي است که عاشق خود را، در بدترين شرايط رها مي کند و يا روزگار؛ آن ها را هر چند که دلداده ي هم هستند به گوشه اي مي فرستد و لبيد با اين بيت: فَاقطَع لُبانَهُ مَن تَعَرَّضَ وَصلُهُ وَ لَشَرَّ واصِلِ حُلّهٍ صَرّامُها (1) به بيان مسأله اي مي پردازد که در آن، خود را به اميد بريدن از دوستاني که دوستي شان در معرض زوال است وامي دارد، يعني آغاز شکوِه و شکايت از معشوقي که در عين نيازمندي عاشق، او را رها مي کند پس چاره را در گريختن از ياران بي وفا مي بيند. اما معشوق منوچهري، در نقطه ي مقابل معشوق لبيد است. هنگام جدايي از او، اشک مي ريزد و چون مرغي نيم بسمل، اوفتان و خيزان، به سوي او مي آيد و با عاشق خود درد دل مي کند و از اين که او را در عشق، کامل نمي بيند به شکوه مي پردازد و منوچهري در پاسخ او؛ که وي را در فنون عشق، عاقل نمي بيند مي گويد: نگار خويش را گفتم: نگارا! نيم من در فنون عشق جاهل وليکن اوستادان مجرّب چُنين گفتند در کُتبِ اوايل که عاشق قدر وصل آن گاه داند که عاجز گردد از هجران عاجل بدين زودي ندانستم که ما را سفر باشد به عاجل يا به آجل وليکن اتفاق آسماني کند تدبيرهاي مرد باطل که بيت فوق به حديث «جَفَّ القَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ الي يوم الدّين» اشارت دارد. در جايي ديگر در قصيده اي با مطلع: روزي بس خرّم است، مي گير از بامداد داد زمانه بده کايزد داد تو داد منوچهري سروده است: رفته و فرمودني، مانده و فرسودني بود همه بودني، ليک فرو ايستاد لبيد در قصيده ي خود، بعد از بيان بي وفايي ياران و گريختن از آن ها به توصيف ناقه ي خود مي پردازد که سوار بر آن، مراحل را طي مي کند. ناقه اي که در طول سفر گوشتش تکيده و پشت و کوهانش لاغر شده است. با اين همه؛ در رفتار، چون ابر گلگون بي باراني است که در وزش بادهاي جنوبي در آسمان پرواز مي کند، يا چون گورخر آبستني است که پستان هايش شير برآورده و شوي او، وي را گاه به سُم و گاه به دندان مي راند و تا گورخران ديگر را به او تجاوز نباشد، آن قدر با دندانش مي آزارد تا بالاي تپه اي بگريزد. اين عصيان و سردي را که اکنون در او مي بيند، چون با اشتها و ميلي که پيش از اين داشت، مي سنجد درباره ي او به شک مي افتد. گورخر بر بلندي هاي ساکت و خالي ثلبوت فرا مي رود و از ديدن سنگ چين هاي راهنما مي ترسد، زيرا صيادان؛ خود را به اين گونه جاي ها پنهان مي کنند. پس گورخر و ماده اش بر آن بلندي، شش ماه پاييز و زمستان را بي آب مي گذرانند. آن گاه، عزم جزم مي کنند که به طلب آب و گياه از آن پشته فرود آيند، آري؛ چون عزم استوار بود مقصود به حاصل آيد. لبيد، بعد از بيان اين تشبيه مي گويد: آيا ناقه ي من در رفتار بدان گورخر ماند؛ يا آن گاو وحشي که بچه خود را رها کرده، با گاوان ديگر به چرا رفته و کار خود به گاو نري که پيشاپيش گله است سپرده و درنده بچه ي او را ربوده و او اکنون به جست و جويش در تکاپوست. اَفَتِلکَ اَم وَحشِيتَهٌ مَسبُوعَهٌ حَذَلَت و هادِيَهُ الصِّوارِ قوِامُها و براي اين که پاسخي در برابر بي وفايي يار داشته باشد؛ مي گويد: آيا نمي دانست که من با آنان که راه وفا مي سپرند، وفا مي کنم و با آنان که طريق بي وفايي مي سپرند بي وفايي مي کنم و بعد از آن؛ به ياد شب هايي مي افتد که بيدار بود و به خانه ي باده فروش مي رفت و باده اي گران مي نوشيد. به قصيده ي منوچهري برمي گرديم؛ آن جا که او، بعد از جدايي معشوق، صبوري را سنگ سراچه ي دل مي کند و به کاروان گاهي مي رسد که در آن اِنسي، وحشي و سوار و پياده اي وجود ندارد و چون جاي درنگ نيست، اسب خود را حرکت مي دهد و در توصيف او مي گويد: نشستم از برش چون عرش بلقيس بجست او چون يکي عفريت هايل «در ثمارالقلوب، ص245، ثعالبي مي گويد که «عرش بلقيس» مَثَل است و براي اثبات اين گفته، شعري چند نقل مي کند و از آن جمله آورده است: ... وَ کان في سرعه المجيءِ بِهِ آصف في حمل عرش بلقيس» (دامادي/ 1379/ ص447) در ابيات بعدي، منوچهري، هم چون ديگر شاعران عرب، به توصيف بياباني مي پردازد که با اسب خود براي رسيدن به درگاه ممدوح، سختي هاي زيادي را تحمل مي کند. بياباني که آن چنان سخت و سرد است که وزش بادها در آن؛ خون آدمي را فسرده مي کند و آبگيرها به علت يخ زدگي، هم چون طبق هايي سيمين هستند. بياباني که منوچهري آن را توصيف مي کند او را گرفتار برف نموده، آن طوري که شب هنگام، منتظر مي ماند تا ستاره شعريان از کوه موصل ظاهر شود و بتواند به سفرش ادامه دهد. چون پاسي از شب مي گذرد و هوا روشن تر مي گردد، به کاروان مي رسد. در اين جا؛ شاعر به توصيف شتران کاروان مي پردازد و خطاب به اسبش مي گويد، آرام تر حرکت کند تا به درگاه ممدوح خود، که وزير سلطان مسعود غزنوي(2) است، برسد. ... همي راندم نجيب خويش چون باد همي گفتم که اللهُمَّ سِهَل چو مسّاحي که پيمايد زمين را بپيمودم به پاي او مراحل... همي رفتم شتابان در بيابان همي کردم به يک منزل، دو منزل بياباني چنان سخت و چنان سرد کزو خارج نباشد هيچ داخل... رسيدم من فراز کاروان تنگ چو کشتي کو رسد نزديک ساحل... نجيب خويش را گفتم سبکتر الا يا دستگير مرد فاضل... فرود آور به درگاه وزيرم فرود آوردن اعشي به باهل(3) لبيد در معلقه ي خود، وقتي از بي وفايي يار، چاره را در گريختن مي بيند به سرزميني مي رسد هموار، اسبش گردن افراشته و در اين حال؛ به نخل بلند بي برگي مي ماند که رطب چينان از بر شدن بر او فرو مانند. شاعر در اين جا، هم چون منوچهري، به توصيف اسب خود مي پردازد و تشابهي که اين دو اسب با يکديگر دارند؛ حرکت به سمت چراگاهي است که در آن جا نيرو مي گيرند و به نشاط مي آيند. بعد از توصيف اسب، مانند منوچهري، شتران کاروان گاه را توصيف مي کند. با اين تفاوت که لبيد، شتران را لايق کشتن مي داند تا با آن؛ مهمانان و همسايگان به مهمان سراي بيايند و او آن ها را مهمان کند. مهمانان که در لاغري؛ چون اشتران واپس مانده از کاروانند و در ناتواني؛ چون ناقه هايي هستند که بر سر گور صاحبانشان مي بندند تا بميرند. أسهَلتُ وانتَصَبَت کَجِذعِ مُنيفهٍ جَرادءَ يَحصَرُ دونَها جُرّامها... اَدعُوا بِهِنّ لِعَاقِرٍ اَو مُطفِلٍ بُذِلَت لجيرانِ الجميعِ لِحِامُها لبيد بعد از بيان اين مطالب هم چون منوچهري، از مردي بزرگ سخن مي گويد که در ميان قبيله، بزرگ است و کارهاي سترگ مي کند. مردي که قوام کارها بدوست و چون بخواهد غنيمتي را ميان قبيله، تقسيم کند حق عشيره را ادا مي کند و چون از حق کسي بکاهد و به ديگري بيفزايد، کسي در حکم او چون و چرا نکند و اين از تفضّل اوست. اِنّا اِذا التَقَتِ المَجامِعُ لم يَزَل مِنّا لِزازُ عظيمَهٍ جَشّامُها وَ مُقَسِّمُ يُعطي العشيرَهَ حَقَّها و مُغَذمِرٌ لُحوقِها هَضّامُها در ابيات پاياني اين قصيده، لبيد مردانِ ديگر قبيله ي خود را مي ستايد و در خطاب به دشمن حريص، مي گويد: فَاقنَع بِما قَسَم المليکُ فانّما قَسَم الخَلائق بيننا عَلّامُها(4) منوچهري در مقايسه با لبيد، همانند او، از وزيري سخن مي گويد «والا فرشته» که در صدر محافل قرار دارد و شاه مسعود افتخار مي کند از اين که وزيري چون او دارد و در ابيات پاياني قصيده ي خود، اين مدح را ادامه مي دهد تا جايي که مي گويد: تنت پاينده باد و چشم روشن دلت پاکيزه باد و بخت مقبل دهاد ايزد مرا در نظم شعرت دل بشّار و طبع ابن مقبل(5) در بررسي مختصات زباني قصيده منوچهري، شعر مورد بحث از نظر زباني، در سه سطح آوايي، لغوي و نحوي مختصات زباني سبک خراساني را دارد. از اين رو؛ زبان ايشان طبيعي، ساده و روان است و اگر لغات عربي در آن ديده مي شود، تقليد شاعر از شاعران عرب و پيروي کردن از آن هاست، اما اين لغات هرگز دشوار و داراي ابهام نيست و منوچهري آن ها را در توصيفات خود به گونه اي نرم به کار برده است که خشن بودن آن ها در ميان آن همه توصيفات و تشبيهات زيبا، کم رنگ مي نمايد. اين قصيده با تشبيب و مدح و شريطه و دعاي تأييد به پايان مي رسد. توصيفات و استفاده از صنايع بديعي در شعر منوچهري در سطح بالايي است. اشاره به اسم شاعران عرب نشان از علاقه او و اطلاع داشتن از شعر آن هاست. در قصيده منوچهري و معلقه لبيد، از نظر معنايي تشابهات و تفاوت هايي ديده مي شود که به طور کلي، عبارتند از:   قصيده منوچهري   1ـ شرح اطلال و آثار باقي مانده از آن. 2ـ معشوق وفادار، که در جدايي از عاشق مي گريد و عاشق، در جدايي از عشق او صبر پيشه مي کند. 3ـ سوار شدن بر اسب و توصيف آن، که در سرعت هم چون ديو ترسناکي است. 4ـ پيمودن مراحل سفر که عبارت است از بياباني سخت و سرد و فرا رسيدن شب. 5ـ رسيدن به کاروان و توصيف شتران آن. 6ـ مدح مردي فاضل و عادل که در صدر محافل قرار دارد. معلقه لبيد   1ـ شرح اطلال و افسوس خوردن بر سرزميني که ياران رخت سفر بسته اند. 2ـ ياران بي وفا که شاعر، چاره را در گريختن از آن ها مي بيند. 3ـ سوار شدن بر شتر که به خاطر اين سفر، گوشتش تکيده و پشت و کوهانش لاغر شده است. 4ـ ترک سرزمين يار و رهسپار شدن به بيابان و فرا رسيدن شب. 5ـ رسيدن به کاروان که شتران، لايق کشتن ميهمانان و همسايگان اند. 6ـ توصيف مردان بزرگ قبلي که کارهاي سترگ انجام مي دهند و مدح آن ها. لبيدبن ربيعه که معلقه اش در 88 بيت مي باشد، دربرگيرنده موضوعاتي هم چون ذکر يار، توصيف ناقه، يادکرد ايام لهو و باده خواري و بيان افتخارات شاعر به خود و قبيله اش مي باشد. از آن جا که لبيد، شاعري بدوي است، در شعر او صداقت و سادگي همراه با خشونت است. متناسب با ايام عمر خويش، صفات دروني اش متجلي مي شود. مثلاً در ايام جنگ؛ سخت کوش، در جواني مردي خوش گذران و در ايام پيري به حکمت و موعظه مي گرايد. شعر او از سادگي و صلابت برخوردار است و توصيفات او استادانه مطرح مي شود. پی نوشت ها :   **دانشجوي دکتراي زبان و ادبيات فارسي واحد مشهد) 1- از كسي كه دوستي اش در معرض زوال بود، اميد ببر و بدترين دوستان، آن كس است كه چون دوست خود را نيازمند خويش بيند، از او ببرد. 2-ممدوح، وزير سلطان محمود غزنوي، احمد بن عبدالصمد است. تاريخ سرودن اين قصيده، پس از وزارت يافتن احمدبن عبدالصمد (سال 424 هجري)؛ يعني سال هاي 425 و 426 بايد باشد. (ديوان منوچهري، ص 231) 3- در جايي ديگر آمده اعشي به بابل. 4- اي دشمن حريص بدان چه خداوند مقدر ساخته خرسند باش، زيرا آن كه روزي ها و خوبي ها را ميان مردم تقسيم كرده، آگاه تر است. 5- بشاربرد: ابومعاذبشار بن برد بن يرجوخ عقيلي، شاعر مشهور بصري ملقب به مرعث. اين شاعر، نابينا به دنيا آمد (95 هجري) و از ده سالگي شعر سرود. گويند دوازده هزار قصيده ساخته است. اصلش از تخارستان است و ابتدا طرفدار علويان بود ولي چون منصور به خلافت رسيد، پيش او رفت و مهدي عباسي و خالد برمكي را نيز مدح گفت. گويند وي آتش را بر خاك برتري مي داده و در شعر خود گفته است: الارض مظلمه و النار مشرقه والنار معبوده مذ كانت النار وبرخي گويند به مذهب زرتشت تمايل داشت و به واسطه ي اختلافي كه با يعقوب بن داوود پيدا كرد به هجو او پرداخت و بني اميه را به دو بيت معروف خود ستود، بدين جهت مهدي عباسي، ممدوح اوامر كرد تا هفتاد تازيانه او را بزنند و بر اثر آن درگذشت». (دبيرسياقي/1374/ ص287) «ابن مقبل: تميم بن ابي، معروف به ابن مقبل و بنا به گفته ي ابن قتيبه در كتاب الشعر و الشعرا، تميم بن ابن مقبل و به نقل خزانه الادب، تميم بن ابي بن مقبل از بني عجلان و شاعري است جاهلي كه اسلام را نيز دريافته و مسلمان شده است و از فحول شعراي مخضرم است. او بيش از صد سال زيسته و به سال 25 هـ درگذشته است». (همان منبع، ص 262)   منابع و مآخذ: 1ـ با کاروان حله، عبدالحسين زرين کوب، چاپ هشتم، انتشارات علمي، تابستان 1373. 2ـ تاريخ ادبيات ايران، ذبيح ا... صفا، جلد اول، چاپ دوازدهم، انتشارات ققنوس، 1373. 3ـ تصويرها و شادي ها، گزيده اشعار منوچهري دامغاني، انتخاب و توضيح: سيدمحمد دبير سياقي، چاپ دوم، انتشارات سخن، پاييز 1374. 4ـ چشمه ي روشن، غلامحسين يوسفي، چاپ دهم، انتشارات علمي، 1383. 5ـ ديوان منوچهري دامغاني، به کوشش محمد دبيرسياقي، چاپ چهارم، انتشارات زوّار، 1381. 6ـ مضامين مشترک در ادب فارسي و عربي، سيدمحمد دامادي، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، پاييز 1379. 7ـ معلّقات سبع، عبدالمحمد آيتي، چاپ سوم، انتشارات سروش، 1371. نشريه پايگاه نور شماره 19  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3768]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن