واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آقاي ريپلي با استعداد يادداشت فيلمنامه نويس قبل از اين که شروع به نوشتن اولين نمايشنامه خود بکنم، هيچ داستاني از پاتريشياهاي اسميت نخوانده بودم، اما چيزهاي زيادي درباره او شنيده بودم. وقتي دانشجو بودم، آلن پلاتر، يکي از شگفت انگيزترين نمايشنامه نويسان انگليسي، معلم من بود؛ معلمي که بيش ترين کمک را در طول دوره فعاليت هاي هنري به من کرده است. آن موقع او رئيس يک تماشاخانه محلي بود و اين فرصت را در اختيار من قرار داد تا براي تماشاخانه او، يک نمايشنامه بنويسم. براي من موقعيت خوبي بود، چرا که مي توانستم وارد فضاي حرفه اي بشوم. من نمايشنامه خود را تمام کردم و آن را به دست آلن پلاتر سپردم. وقتي او نمايشنامه را خواند، به من گفت که اين کار به روح و لحن کارهاي پاتريشيا هاي اسميت شباهت زيادي دارد. من که تا آن موقع چيزي از آن نويسنده بزرگ نخوانده بودم. مجبور شدم که آثارهاي اسميت را مورد مطالعه قرار بدهم. بنابراين من آشنايي خود با هاي اسميت را به پلاتر مديونم و البته کل زندگي هنريم را. در دوران دانشکده، موسيقي مي نوشتم. هميشه دنبال اين بودم تا راهي پيدا کنم که بتوانم قطعات موسيقييايي خود را وارد نمايشنامه هايم بکنم و بالاخره اين اتفاق افتاد و توانستم نمايشنامه هاي کوتاه اقتباسي خود را سرشار از قطعات موسيقيايي بکنم. وقتي آلن پلاتر آن نمايش ها را ديد، مرا تشويق کرد که به اين کار ادامه بدهم. واقعاً آدم عجيبي بود. من فکر مي کنم او معلم خيلي از نويسندگان کنوني انگلستان باشد. مي دانستم که پيش از من «رنه کلمان» از داستان آقاي ريپلي با استعداد خانم هاي اسميت، اقتباسي براي سينما انجام داده است. با اين حال خيلي علاقه مند بودم که من نيز آن داستان را منبع الهام خود قرار دهم. دوست داشتم نسخه خودم را بنويسم، اما مي دانستم که کار پرخطري را شروع کرده ام. چرا که هاي اسميت آدم کاملاً شناخته شده اي است و محصول تلاش من همواره به داستان ارجاع داده خواهد شد. البته در جايي خوانده بودم که خود هاي اسميت اعتقاد دارد که فيلم هرگز نمي تواند مطابقت کاملي با منبع الهام خود (داستان) داشته باشد. اين موضوع تا اندازه اي خيال مرا راحت مي کرد. وقتي من فيلمنامه را شروع کردم، او چند سالي بود که در قيد حيات نبود وگرنه شايد از او نيز مي توانستم کمک بگيرم. من فکر مي کنم او يکي از بهترين جنايي نويساني است که من تا به حال ديده ام. آميختگي حوادث جنايت آميز با روش هايي که او براي بازتاب روان شخصيت هايش برمي گزيند، از ويژگي هاي آثار او محسوب مي شود و اين باعث مي شود که آثار او را دوست داشته باشم. من البته به طور تمام و کمال به داستان او وفادار نبوده ام و چيزهايي را جابه جا کرده ام. مثلاً بخش آمريکايي رمان خيلي بيش تر از چيزي است که در فيلم مي بينيد و يا وقتي پليس کار خود را شروع مي کند. رمان تمرکز زيادي بر اين بخش دارد، از طرفي شخصيت ديگري در رمان وجود دارد که در حد چند بار پرسه زن در مسير داستان از او نيز نامي برده مي شود. اين شخصيت پيتر اسميت کينگزلي نام دارد و يک نوازنده است. من اين شخصيت را در فيلمنامه پررنگ تر کردم، چرا که گمان مي کردم از او مي توانم استفاده اي کاربردي در جهت شخصيت پردازي ريپلي بکنم. در فيلم، ريپلي مرتکب چند قتل مي شود که آخرينش کشتن پيتر است. قتل پيتر را من به داستان اضافه کردم. احساس مي کردم که ريپلي استعداد اين را دارد که دست به هر کاري بزند. کشتن پيتر به دست ريپلي را بايد پاک شدن کامل عشق و محبت در دنياي تام فرض کنيم. شما فکر مي کنيد مقتول بعدي، مرديت باشد؟ شايد، به هر حال ريپلي يکي بداهه پرداز تمام عيار است. بي آن که فکري از قبل داشته باشد، مسحور شرايط مي شود و به شکلي خلق الساعه، حوادثي را رقم مي زند که او را به سوي پرتگاه شخصيتي سوق مي دهد. در واقع اين مسئله بيش تر از روحيه احساساتي ريپلي ناشي مي شود. او آن قدر از روي احساسات دست به کنش مي زند که ديگر قادر به کنترل خود نيست. البته خود من نيز تا حد زيادي همين طوري هستم. گاهي اوقات بيخودي عصباني و تند مي شوم و گاهي از سر هيچ، قهقهه سر مي دهم. گاهي وقت ها احساس مي کنم دوست داشتني ها و دوست نداشتني هاي ريپلي نيز از سر هيچ است. گويا نمي توان دليل مشخصي براي کنش هاي او پيدا کرد. البته اگر خيلي سخت گير باشيم و بخواهيم علت احساساتي گري مفرط او را بيان کنيم، لازم است که کمي در او فرو برويم و پس زمينه اش را دنبال کنيم. البته من چندان دوست نداشتم پس زمينه اي از او ارائه دهم. به اين ترتيب هر کس مي تواند او را به گونه اي که خود تصور مي کند، بيان کند. اما بي شک نبايد از يک چيز غافل شد و آن اين که، او فردي است در تعارض با طبقه اي که به آن تعلق دارد و همين است که او را به حرکت وامي دارد؛ ولو اين که جهت اين حرکت منفي باشد. او از واقعيت هراس دارد. دنياي واقعي براي او جايگاه بالايي را در نظر نگرفته است. بنابراين او تلاش مي کند تا به شکلي تقلبي به جايي برسد که در دنياي واقعي به آن نرسيده است. بنابراين مي توانم بگويم فيلمنامه را طوري نوشتم که نمودار اختلافات طبقاتي در آن، به شکلي بارز وجود نداشته باشد. اساساً آن چه سبب خيزيش و عصيان ريپلي مي شود، درک حقارتي است که به واسطه طبقه اش به او تحميل شده است. او گريزان از هويت خويش است و ديکي بهترين کسي است که مي تواند هويتي ديگر به او بدهد؛ آن هويتي که جزو رؤياهاي ريپلي در زندگي بوده و همواره برايش دست و پا زده است. مهم نيست که اين هويت واقعي باشد يا جعلي؛ مهم آن است که ريپلي چند صباحي را با آن خوش باشد. البته او مي داند که به زودي آن را از دست خواهد داد، ولي من فکر مي کنم که بداهه پردازي او دوباره به سراغش مي آيد تا ريپلي بار ديگر حادثه اي را رقم زند. منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار / مهر 1382 / سال دوم / شماره 14 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 382]