واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تحليل بازيگري نويسنده:اميرعطا جولايي آقاي ريپلي با استعداد (آنتوني مينگلا، 1999)فيلم مشهور آنتوني مينگلاي فقيد آقاي ريپلي با استعداد (که کارگردان انگليسي آن را در پي موفقيت جهاني بيمارانگليسي ساخت) براي خيلي از سينمادوستان يادآور زير آفتاب سوزان (رنه کلمان) است.منبع اقتباس مشترک دو فيلم (رمان پاتريشياهاي اسميت که نشرطرح نو آن را با ترجمه فرزانه طاهري منتشرکرده) طبعاً مهم ترين دليل اين دو فيلم در نوع رويکرد به قالب معمايي بالتبع تفاوت هايي ريشه اي با هم دارند.البته اين جا با وجود همه تفاوت ها کليت فيلم به عمق معنا و اهداف مضموني رمان نزديک تراست.فيلم مينگلا درانتخاب بازيگر و ترکيب و شيمي رابطه آن ها چنان دقيق است که پس از بيش ازيک دهه کماکان ديدني و قابل تامل جلوه مي کند:مت ديمن که آن سال ها هنوز تا درخشش در سه گانه پرتعليق و نفس گير بودن،سه گانه هجو آميز و جذاب ياران اوشن، مردگان و چوپان خوب و جايگاه گران ترين بازيگر هاليوود فاصله زيادي داشت،جود لاي حالا ستاره درسال هاي آغازين مطرح شدن به عنوان يک بازيگر خوش چهره و باب دل نوجوانان سينمادوست،گوئينت پالتروي جوان با سابقه حضور متفاوت در هفت (ديويد فينچر)، فيليپ سيمورهافمن سال هاي مکمل هاي درخشان در بوي خوش زن، تقريباً مشهور و بعدتر ساعت 25 اسپايک لي (تقريباً يک دهه قبل ازاسکار کاپوتي،جنگ چارلي ويلسن و ترديد)و بالاخره کيت بلانشت که ديگر کسي در جايگاه استثنايي اش به عنوان يک بازيگر بي همتا در سينماي معاصر ترديد ندارد،درنگاه اول پرت و ناهمخوان به نظر مي رسند،اما فيلم را که ببينيد غافلگير مي شويد.مينگلا توانسته با تعلق دادن چند مورد کلي به بازي تک تک بازيگران مطرحش با حدشناسي ترکيب نامعقول بازيگرانش را روي پرده به سامان برساند.مت ديمن درآغاز راه دشوار پيش رويش براي تثبيت شخصيت حالا جاافتاده اش يعني جوان به ظاهر بي دست و پايي که با سختکوشي و حتي توسل به روش هاي غير انساني به جايگاهي مي رسد، با نگاه خيره؛ کنجکاو و به شدت فرصت طلبش تام ريپلي جوان را بيش از آن که طبق عنوان فيلم با استعداد باشد،علاقمند به کندوکاو در زندگي ديگران نشان مي دهد؛درواقع او به کمک کلوزآپ هاي متعددي که در فيلم از چهره اش داريم توانسته درون متلاطم تام را به درستي مرئي کند.يعني ما اين مساله را از همان ابتدا و در سکانس هاي آغازين پرضرباهنگ فيلم مي پذيريم که ريپلي در درجه اول موجود با ذکاوتي است که ابايي از خرج اين ذکاوت و توانايي اش در راه هاي غير قانوني و رذيلانه هم ندارد.اين را مت ديمن با زيرکي و لبخند سبک سرانه دائمي شخصيت به شکل نهاني به بيننده مي رساند و جلوترکه با ميزان باورنکردني اي از شناعت و دنائت در شخصيت جوان ابتدايي فيلم روبه رو مي شويم به دليل نشست کردن همان رويه نهان گر بازي ديمون اين را پذيرفتني مي يابيم.اين همان تاثير نگاه مينگلاست که با امتداد موتيف هاي کلي و ثابت شخصيت ها از فيلمنامه تا اجرا (که در مورد بازيگران ديگر هم توضيح خواهم داد) به آن ها وجه عيني متناسبي مي بخشد.ضمناً تا پايان عالي فيلم و توجه تمام و کمال به تدريج تغييرابعاد هويتي تام به نسبت فصول مي بخشد. ضمناً تا پايان عالي فيلم وتوجه تمام و کمال به تدريج تغيير ابعاد هويتي تام به نسبت فصول قبلي فيلم نامه؛ديمن بايد همزمان با ظاهرسازي هاي رو به فزوني تام،ما را به شکل خفيفي به سمت اين تصور بکشاند که فيلم درهمه کشمکش هاي دروني شخصيت اصلي بخشي از درون خود ما را به ما نشان داده.فيلم بدون دستاويز بازي ديمن در اين لحظات نمي توانست مضمون به ظاهر تکراري،اما کليدي اش را اين قدر درست به بيننده القا کند.حالا اما ديمن با هر چرخش سر،با هرخيرگي نگاه،با هر لبخند ديگر تلخ (که طبعاً رنگي از سبک سري ابتداي فيلم ندارد) و با هر عرق ريختن آشکاري که نشان از درون پرغوغايش دارد ما را هم مشوش مي کند که ممکن بود جاي ريپلي باشيم و بابت توانايي هاي بالقوه مان متضرر شويم.جودلا هم سير جذبه ابتدايي دو طرفه بين تام و ديکي را با رعايت معقول اندازه هاي صميميت و علاقمند شدن ديکي به تام نشان مي دهد. او تام را مرحله اي از مراحل براي خودش بديهي خوشگذراني هاي روزهاي تکراري و قراردادي اش مي بيند و طبيعي است که پس از مدتي جوان پررو و متجاوز به حريم زندگي شخصي اش را پس بزند.تدريج عصبانيت او قبل از انفجار و قتلش به دست تام فراموش نشدني است.او فکر مي کرده تا آن جا توانسته با خوشرويي از تام پذيرايي کند،اما ظاهراً او دست بردار نيست و اسباب اختلال در آرامشش را فراهم کرده،پس با انزجار تام را از خود طرد مي کند.عنصر تکرار شونده بازي لا در چند صحنه فيلم نگاه متفرعن و از بالاي اوست به تام و اين که در همه حال به اين مساله آگاه است که بايد اندازه هاي رابطه حفظ شود و امر به تام بابت صميميت نشان دادن هاي بي دريغ او مشتبه نشود. لا با پوزخندها و نگاه هاي بي خيال و جوانانه اي که تفريح و دم را غنيمت شمردن از آن ها مي بارد به اين نکته دربازي اش رسيده و آن را در ابعاد مختلف حضورش (فيزيک، بيان و نگاه ها)تسري داده،مثال درخشان بازي اش صحنه اي است که از عمل تام در پوشيدن لباس هايش همزمان عصبي و غافلگير مي شود و او را تحقير مي کند.گوئينت پالترو بين بازيگران فيلم شايد کم ترين جلوه را داشته باشد،اما عملاً با اتکا به عناصر کلي گويانه فيلمنامه و موتيف دلزدگي و حتي انزجار خيلي خوب کار مي کند و مارج را يک پله از زنان هميشگي، آفت زده و کليشه اي آثارهاليوود اين سال ها فراتر مي برد.زناني که انگار به انتظار تصميم گيري تقديرند و شخصيت متوسط شان معمولاً بازي دشواري هم نمي طلبد.فيليپ سيمور هافمن با گرماي غريب صدا، تسلط بر ناديدني ترين خروجي هاي بازي و نقش و بالاخره حس مرموزي که به نقشش مي بخشد،حتي دراين زمان کوتاه به کمال حرفه بازيگري مي رسد حضور به شدت غير سمپاتيک هافمن براي تاييد عمل تام که حالا ديگر با او همراه شده ايم راحت مان مي گذارد!او از عنصر کنجکاوي به صورت متداومي درحضورش بهره مي برد و برگ برنده حضور کوتاهش همين فضولي هاي متعدد شخصيت فردي است. هافمن چند سالي است که اميد اصلي سينما دوستان براي امتداد انگيزه ها و راهکارهاي متديستي بازيگران بزرگ نسل هاي قبلي منتسب به بازيگري روش گرا است.... و بالاخره کيت بلانشت که با خنده هايي به پهناي صورت،بلاهت شخصيتي که اصلاً هست تا همه چيز را خراب کند و خاله زنگي ممتد و پيگيرانه اش درام را هربار با حضورش به مسير ديگري مي کشاند. لحظه اي را به خاطر بياوريد که خودش را در آغاز فيلم معرفي مي کند و بدون توجيه چندان معقولي به تام وصل مي کند جدا تصور مي کنيم حيف است که او را به جهت زمان حضورش در فيلم با بحث دراماتيک لزوم حضورش از ياد ببريم، پيروزي اصلي مينگلاي کارگردان در اين فيلم چه بسا انتخاب او براي نقشي تا اين حد فرعي و کم کارکرده بوده باشد.منبع:نشريه صنعت سينما،شماره 88/ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 922]