واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چشم ها سخن مي گويند نويسنده: مازيار فکري ارشاد بررسي فيلمنامه « راز چشمان آنها» فيلم آرژانتيني راز چشمان آنها به کارگرداني خوان خوزه کامپانلا فيلمي است که به ادبيات داستاني وابستگي هايي مستقيم و غير مستقيم دارد. در وهله اول راز چشمان آنها اقتباسي است از رماني به همين نام نوشته ادواردو ساجري، که در مرحله نگارش فيلمنامه هم با کامپانلا همکاري کرده است.از سوي ديگر پيرنگ داستاني فيلم ماجراي يک کارآگاه بازنشسته پليس را روايت مي کند که قصد دارد براساس يکي از پرونده هاي جنايي قديمي که روزگاري آن را تعقيب مي کرده، رماني بنويسد. نوشتن اين رمان به بهانه اي تبديل مي شود تا کارآگاه اسپوسيتو نقبي به گذشته هاي دور خود زده و خاطراتي تلخ و شيرين را به ياد آورد. هر چند نگارش اين رمان به نوعي موتور محرک قصه فيلم و يا مک گافين فيلمنامه محسوب مي شود. چرا که در انتها حتي به پايان رساندن اين رمان توسط اسپوسيتو را شاهد نيستيم. نوشتن رمان در عمل به نوعي خاطره درماني براي کارآگاه بازنشسته تبديل شده است. چرا که پرونده جنايي ياد شده او را به درون خاطرات تلخ دهه 1970 آرژانتين و دوران حکومت ديکتاتوري نظامياني مي برد که براي حفظ قدرت دست به هر نوع تباه کاري مي زدند. خاطرات تلخي که سه دهه بعد، هنوز هم ذهن مردم اين کشور را مي آزارد. علاوه بر اين، پي گيري اين پرونده بسته شده کارآگاه را با عشق نافرجام قديمي اش پيوند مي دهد. اسپوسيتو در زمان فعاليت در اداره پليس،عشقي فروخورده و ناگفته نسبت به ايرنه افسر مافوق خود داشته که به دلايل عديده همواره کوشيده سرپوشي بر آن بگذارد. اما اينک در آستانه سالخوردگي خاطرات اين عشق کهنه بار ديگر براي او زنده مي شود. راز چشمان آنها بيش و پيش از هر چيز فيلمي است درباره طبقه بندي خاطرات تلخ و شيرين آدم ها، به ويژه آنها که مي کوشند پس از سال ها خاطرات تلخ خود را با آوردنشان روي کاغذ به دست فراموشي بسپارند و خاطرات شيرين گذشته را با يادآوري مکرر در ذهن ماندگار کنند. فيلم با نمايي از نوشتن افتتاحيه قصه توسط اسپوسيتو آغاز مي شود. او بارها قصه خود را شروع مي کند و پس از چند سطر، نوشته ها را پاره کرده و نوشتن را از نو شروع مي کند. شب هنگام اسپوسيتو روي قطعه کاغذي اين جمله را مي نويسد:« مي ترسم». اين جمله ساده نمايانگر همه هراس هاي دروني و بيروني اوست. ترس هايي گاه موهوم و گاه حقيقي که از دوران تلخ گذشته در جان او رخنه کرده و هر از گاه چون هيولايي از درون اسپوسيتو سر بيرون آورده و خاطرش را مي آزارد. او در ادامه پس از سال ها به ديدار ايرنه مافوق سابقش مي رود و با يادآوري پرونده کذايي و قصدش براي نوشتن رماني درباره آن، عشق نافرجام قديمي را به ياد مي آورد. به همين دليل است که قصد نوشتن اين رمان براي اسپوسيتو حکم خاطره درماني را پيدا مي کند؛ آنجا که در اواخر فيلم اسپوسيتو کاغذي که جمله « مي ترسم» را روي آن نوشته بود مي يابد و جمله را به « دوستت دارم» تغيير مي دهد. گويي بازگشت و مرور خاطرات بيش و کم مبهم گذشته، عاملي براي غلبه بر هراس هاي دروني او شده و دوباره آتش عشق را در وجودش شعله ور مي سازد. در اين فيلم شخصيت هاي اصلي با چشم هايشان سخن ها مي گويند و رازها را پنهان مي کنند. بخش مهمي از درام فيلمنامه در حالت چشم ها و نگاه هاي شخصيت ها رقم مي خورد. وقتي زني جوان به شکلي وحشيانه به قتل مي رسد، کارآگاه اسپوسيتو که مأمور رسيدگي به اين پرونده شده، به سراغ همسر مقتول مي رود و از لابه لاي عکس هاي يادگاري زن به چهره مرد ناشناسي بر مي خورد که در تمامي عکس ها نگاهي حسرت بار و سرشار از عشق به زن دارد. همين نکته عامل کنجکاوي کارآگاه مي شود و پس از پي گيري هاي فراوان مشخص مي شود که حدس او درست از کار درآمده و قاتل کسي نيست جز همان جواني که در عکس ها خيره به زن نگاه مي کرد. از سوي ديگر خود کارآگاه اسپوسيتو نيز وقتي عکس هاي قديمي محل کارش را مي يابد، در تمام عکس ها نگاهي سرشار از عشقي فروخورده و ستايشگر به رئيسش انداخته است. همان گونه که نگاه هاي ايرنه به اسپوسيتو نيز سرشار از غمي پنهان و عشقي مکتوم نسبت به اوست. در اين فيلمنامه چشم ها نقشي محوري در پيشبرد وجه دراماتيک قصه دارند. چشم هايي که هريک رازهايي را درون خود پنهان کرده اند. بخش ديگري از فيلم به نمايش بوروکراسي سيستم بيمار پليس کشور آرژانتين در دهه سياه و دهشتناک 1970 اختصاص دارد. فساد جاري در دستگاه پليس نه تنها باعث مي شود که پرونده سير طبيعي خود را طي نکند، بلکه با مداخله عوامل بيروني کار را به جايي مي رساند که همسر مقتول، خود در صدد اجراي عدالت بر آيد. حتي اسپوسيتو و همکار نزديکش ساندوال نااميدانه مي کوشند از راه هاي فراقانوني به کشف حقيقت نائل آيند و آن گاه که معماي قتل زن را به شيوه اي اتفاقي حل مي کنند، مورد عتاب و توبيخ مقامات مافوق نيز قرار مي گيرند. اما وجه انتقادي فيلمنامه از آنجا پر رنگ مي شود که قاتل به دليل همکاري با دولت و لو دادن چريک هاي مخالف نه تنها از زندان آزاد شده و از عقوبت جرم خود مي گريزد، که به مدارج بالايي نيز مي رسد و بالاتر از قانون مي ايستد. در طول فيلم بارها به يک دستگاه تايپ کهنه و خراب اشاره مي شود. وقتي اسپوسيتو به ايرنه مي گويد که مشغول نوشتن قصه اي براساس پرونده قديمي است، ايرنه ماشين تايپي کهنه را به او مي دهد تا قصه را با آن تايپ کند. همين موضوع اسپوسيتو را به دوران گذشته مي برد و به ياد مي آورد که اين دستگاه از همان ابتدا خراب بوده و در مرحله تنظيم گزارش هاي کاري چقدر او و همکارانش را آزار داده است. اين ماشين تايپ کهنه و خارج از رده به نمادي از سيستم بيمار اداري کشور بدل مي شود و در طول فيلم بارها به آن اشاراتي مستقيم مي رود. اشاره کردم که اين سيستم بيمار اداري صاحبان حق را وادار مي کند تا خود به تنهايي و به شکل مستقيم در صدد ايفاي حق خود و اجراي عدالت برآيند. همسر زن مقتول بيش از يک سال به تنهايي به دنبال متهم مي گردد که البته ناموفق مي ماند. تا اين که پس از آزادي قاتل او را مي يابد که اکنون در دستگاه امنيتي کشور مشغول به کار شده و از کيفر گناهش گريخته است. اما مرد همسر از دست داده شبي او را مي ربايد. سال ها بعد وقتي اسپوسيتو او را در مکاني دور افتاده مي يابد و سراغ قاتل را از او مي گيرد، مرد مي گويد که قاتل را کشته و به دست خود او را به سزاي عملش رسانده است. حتي فيلم با نمايش صحنه قتل مرد تماشاگر خود را فريب مي دهد تا آن چه را که مرد ادعا کرده بپذيرد. اما در پايان تماشاگر همراه با اسپوسيتو در مي يابد که مرد،قاتل را به اسارت خود درآورده و ساليان دراز او را در شرايطي غير انساني محبوس کرده تا به زعم خود انتقام قتل وحشيانه همسرش را از او بستاند.اين غافلگيري نهايي نه تنها مسير روايت خشک و خطي قصه را با چالشي اساسي تغيير مي دهد،که با وارد کردن شوکي به تماشاگر، ريتم کند و ملال آور فيلم به ويژه در نيمه دوم را به نوعي جبران مي کند. حيف است به نماي فوق العاده اي از فيلم اشاره نکنم که مي تواند بديلي قدرتمند بر نماهاي خيره کننده و بهره گرفته از فناوري هاي نوين فيلم هاي هاليوودي، در فيلمي از قاره فقير و فاقد امکانات کافي آمريکاي جنوبي باشد. در طول قصه اسپوسيتو و همکارش ساندوال که پنهاني و غير قانوني به منزل مادر قاتل رفته و نامه هاي او را ربوده اند، در مي يابند که قاتل به فوتبال علاقه فراوان دارد. پس رد پاي او را در استاديوم خانگي باشگاه راسينگ که قاتل هوادار آن است مي جويند. در نمايي هوايي دوربين از فاصله اي دور به ورزشگاه لبالب و خروشان از تماشاگر نزديک مي شود. وقتي دوربين بر فراز زمين چمن مي رسد، لحظه اي از بازي در حال برگزاري را تعقيب مي کند.سپس به آرامي به ميان تماشاگران مي رود و روي چهره گيج و مبهوت اسپوسيتو توقف مي کند. او و ساندوال ميان هزاران تماشاگر به دنبال قاتل مي گردند، اما لحظه اي که او را مي يابند، قاتل پا به فرار مي گذارد. از اينجا دوربين روي دست در تعقيب و گريز کارآگاهان و قاتل شريک مي شود. قاتل پس از فرار به سمت دست شويي هاي استاديوم عاقبت به داخل زمين مي گريزد و پس از برخورد با يکي از بازيکنان در حين بازي زمين مي خورد. دوربين هم که گويي در اين تعقيب و گريز چند دقيقه اي از نفس افتاده مقابل چهره مرد روي زمين مي افتد. اين پلان - سکانس چند دقيقه اي را مي توان از جمله بهترين و خوش ساخت ترين لحظات فيلم دانست که علاوه بر جذابيت بصري، توانايي بالاي کامپانلا را در کارگرداني صحنه هايي پر تنش و سرشار از تحرک نشان مي دهد. از جمله نکات مهم و محوري فيلمنامه راز چشمان آنها مي توان به شخصيت پردازي قرص و محکم شخصيت هاي اصلي يعني اسپوسيتو، ايرنه، ساندوال، مرد همسر از دست داده و قاتل اشاره کرد. هريک از اين پنج شخصيت اصلي داراي جزئيات و ريزه کاري هاي رفتاري فراواني هستند که آنها را براي تماشاگر باورپذير مي کنند. ضمن آن که هيچ يک از آنها حتي اسپوسيتو و ايرنه به عنوان محورهاي اصلي قصه چندان همدلي برانگيز نيستند و تنها شخصيت هايي معمولي به نظر مي رسند که مثل هر آدم عادي ديگر ضعف ها و قدرت هايي دارند. شايد بتوان اين شخصيت پردازي هاي پرورده و کار شده را از عوامل اصلي دريافت جايزه اسکار بهترين فيلم غير انگليسي زبان در مصاف با رقباي قدرتمندي چون پيشگو ساخته ژاک اوديار فرانسوي و روبان سفيد ميشائيل هانکه اتريشي دانست. منبع:نشريه فيلم نگار، شماره 92 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 425]