تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كسى كه از حق دَم مى زند با سه ويژگى شناخته مى شود: ببينيد دوستانش چه كسانى هستند؟ نم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820637356




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سلام بر خرمشهر؛ در این روزگار فراموشی


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: سلام بر خرمشهر؛ در این روزگار فراموشی تهران – ایرنا - نمیدانم در این دوران فراموشی چگونه آغاز کنم، چگونه ساز سخن کوک کنم، چگونه سفره دل از بودن یا نبودن شهری باز کنم که حرفهای زیادی درباره آن برای گفتن و شاید هم نگفتن وجود دارد، شهری که در ظاهر زمینی و در باطن شهر دلاورمردان آسمانی است.


باز هم در دل جنون آغاز شد، زخم میدانهای مین ابراز شد، باز هم مجنون لیلایی شدم، بعد عمری باز شیدایی شدم، ای شهیدان، عشق مدیون شماست، ای شقایق ها و ای آلاله ها، دیدگانم دشت مفتون شماست.
خوشا آنان که جانان می شناسند، طریق عشق و ایمان می شناسند، بسی گفتیم و گفتند از شهیدان، شهیدان را شهیدان می شناسند.
چگونه سوگواره درد افشان شهری را باز کنم که برای رهایی آن از چنگال دشمن بعثی در جای جایش جوانی رعنا و رشید از این مرز و بوم قدسی در خون پاکش غلطیده است؟
چگونه می توانم از شهری سخن بگویم که سبزی و خرمی اش را با سرخی خون مردمش آذین بسته اند؟
چگونه حماسه سبز بازگشت این شهر به آغوش میهن را روایت کنم اما فاجعه اشغال آن را از سوی دشمن غاصب بعثی نبینم.
چگونه بر شورانگیزی آزادی خرمشهر ببالم اما از شوربختی حضور صدامیان در این شقایق خون رنگی که سرخی حماسه را بر سینه دارد، ننالم؟
چگونه می شود بر کبوتر سپید آزادی گلخند زد اما برای بال مجروحش نگریست؟
چگونه می توان به خرمشهر رسید بی آنکه از دل خونین شهر و مردان آسمانی اش نگذشت؟
چگونه می توان از روح اهورایی محمد جهان آرا سردار نام آشنای خرمشهر گفت، اما از پلشتی و زبونی شب کوران خونخواره بعثی سخنی به میان نیاورد و چیزی نشنید؟
با شما آیندگانم، نگویید با حماسه بیگانه اید، نگویید نعمت آزادی را ندیده اید و مبهوت نقمت فاجعه نگشته اید. نگویید تورقی به دفتر قطور اسطوره های با نشان و بی نشان خونین شهر نزده اید.
نگویید پیکار کوی به کوی، کوچه به کوچه و خانه به خانه 400 شهید غریب این زاد و بوم همیشه آشنا را هنگام ایستادگی 44 روزه شان و غربت جانگدازشان برای دفاع از خانه و کاشانه شان را پاک از یاد برده اید.
نگویید از هیبت حماسه آزادی خرمشهر پس از 578 روز سخت اسارت که نمایش بزرگ روح تسلیم ناپذیری ملتی سترگ و زبونی همیشگی جنود تجاوز پیشه حقیر را دوباره اکران کرد، غافل مانده اید.
اینها همه را خوب می دانم اما چه کنم که از عهده ادای شمه ای از حدیث کرانه ناپیدای اقیانوس حماسه قاصرم.
حقیقت این است که سخن گفتن درباره شهری که اسطوره جاودان مقاومت و پیروزی شد و با آزادی اش، زیباترین جلوه های تلالو 2 شین را (شعور و شرف را می گویم) در کالبد قلوب سبز ملتی سترگ به ودیعت نهاد، سخت و البته دلنشین است.
از آزادی و آزادگی سخن گفتن رسالتی است بزرگ و مطالبه ای است که در راه آن باید بهایی بزرگتر پرداخت و قیمت رهایی این شهر، خون مطهر هزاران تن از بهترین رادمردان این آب و خاک است.
این بها بس گزاف است که قلمی "بی تا" می خواهد تا دل انگیزترین و با شکوهترین نظم ها و نثرها را برای اش بسراید.
اما من تازه از ره رسیده بیم آن دارم که قلم الکنم نتواند پاسش بدارد، خوف دارم که بازار متاعم برای عرضه دلاورمردی های سربازان راستین خمینی بت شکن کساد باشد، می ترسم که نتوانم از خجالت ادای دینی که به مقام شامخ شهدا دارم، برآیم.
اما به راستی نیزکدامین ایرانی می تواند حماسه بزرگ محمدحسین فهمیده را در آوردگاه بزرگ خونین شهر بشنود و با غرور برخود نبالد و بر پیشگاه فهم و درک آن دلاور مرد کوچک که نخستین قلمه آزادی را در سبزینه خرمشهر کاشت، فروتنانه سر تکریم نساید؟
چه کسی می تواند حماسه جهان آرا و همرزمان شهیدش درخونین شهر را بشنود و حق شناسانه بر مردانگی شان درود نفرستد!
انصاف دهید که هجی کردن گل واژه های کتاب مقاومت شهری دل آسا و رزم گاهی شورانگیز مالامال از غیرت و پاکبازی، خیلی سخت است: چه، قصه این دیار مظهر یک فرهنگ اصیل جاودانه است که بن مایه اش عشق وایمان و مرامش غیرت و شهادت بوده است.
آری، به راستی از عظمت و مجد جانفزای خرمشهر سخن گفتن آسان نیست. آخر کم نیست، خرمی و شادابی کاشانه های شهری خرم را به یکباره به دست تندباد تطاول سپردن. بند بند وجودش را از هم گسستن. پیوندهای آشنایی اش را از هم بریدن. نخلهایش را ایستاده کشتن. مردمانش را دیار به دیار آواره ساختن. بر پیکر پاک شهیدانش با گامهای خبیث تجاوز هروله کردن.
چه بگویم، تنها خدا می داند مرز جفایی را که خصم بعث بر این دردانه مام میهن روا داشت، کجاست؟
نیک پیداست ژرفای گرد شقاوت اجتماعی و فرهنگی که درآن هنگامه وانفسا بر این سامان نشست، ازمرز روکش ویرانه هایش بس دلگزاتر است چرا که جور تجاوز، بی رحمانه از ادامه حیات یک شهر زنده با 200 هزار سکنه اش جلوگیری کرد و جابرانه آن را ازفراپویی، بالندگی و توسعه تاریخی، فرهنگی و اجتماعی و در یک کلام از زندگی و هستی بازش داشت.
اماآخر چطور می توان باور کرد که خرمشهر با دیدن این همه شداید مادی و معنوی هنوز هم سراپاست و در دامن مهرآگین مام میهن باز غنوده است. چطور می توان از هستی شهری سخن گفت که غاصبانش با رجزآمدن برای ماندن در آن جا خوش کرده بودند و جنون آسا بر نعش گلوله باران شده اش هلهله می کردند.
چطور می شود تاب آوردن شهری را باورکرد که پاکبازترین فداکارانش را درپیش پای قسی القلب ترین فرعون زمان ذبح کرده اند؟
آه ای خرمشهر! براستی، تو چطور تحمل داشته ای که ببینی کاروان اسرای کربلایت را به کاخ سبز یزید زمان می برند؟ چطورآوارگی و بی خانمانی هزاران تن از شهروندانت را شاهد بودی و باز هم از تک و تا نیفتادی؟ چطور دیده ای که نیمی از سه میلیون اصله نخلهایت را سر زدند اما تو دوباره حریر خرمی را به تن کردی؟
از رد خش کینه جوی ظلم بر پیکره پاره پاره ات. از غم جانکاه مظلومیت ات.از سربریدگی اما ایستایی شکوه آسای نخلهایت. از خانه های ویران کوچه هایت. ازآوارگی حزین مردمت. ازهق هق دخترکی سبزه رو که درلابلای خانه ویران شده اش در جست و جوی عروسک چشمان آسمانی اش بود غافل ازاینکه پلکهای چشمان مهربان مادرش در زیرهزاران خروار خاک آوار برای ابد فروافتاده بود.
از خانمانها و یادمانها که به دست نانجیبان غاصب به باد فنا رفت. از فهم، بصیرت و شناخت کودکی 13 ساله که حماسه ای سترگ رهبری یک امت را در نمایشگاه تو جاودانه ساخت.
از ویار آبستن خصم به زایش فجایع بی بدیل بعث. از حماسه پیروزیا ت در ساعت 11 سوم خرداد 1361 شمسی خورشیدی. از وزش نسیم خوشگوار نوسازی ات و بالاخره رجعت دوباره فرزندانت به دامن پاک شهید پرورت.
از چه بگویم؟
بغض جفایی که برتو رفته، بهانه زار زار گریه ای است که به خاطر بزرگی ات و صبوری ات بر پهنه دل غصه گسارم تاول انداخته است.
گستره فاجعه سقوط خونین شهر و عظمت حماسه آزادی خرمشهر آنچنان است که هر چه تقلا کنم تنها می توانم یک چشمه ازآن را نشان دهم که در این حد هم قادر نیستم به مرز اقناع برسم.
آه خرمشهرم، نازشهرم! چه کنم که هرآینه حماسه آزادی و آزادگی را مرورمی کنم بی اختیار در جای جای برهوت دلم رد غزال رخ تو پیداست. جغرافیای آشنای تو کرانه های مرزهای غربت دلم را فرا گرفته است.بیا لحظه لحظه عمرم را قسم بده تا ببینی در غم روزهای فراقت چه ها کشیده ام. بیا از در باغ نگاه نمناک من به سرخی خونفام لاله های ذبیحات و سبزی و خرمی ات بنگر و با غرور بر آنها ببال.
خرمشهر با من سخن بگو تا بفهمم که راست است که دام گه کرشمه شمای رهایی دلربانه ات نه من که هر طعمه زیباجو و آزادی خواهی را ماهرانه صید می کند و رندانه تور جمال را بر سیار خیال وا می کشد و بسط میل را بر تارهای قبض دل مترنم می سازد و سزاوارانه بهت نبودت را در ستاره طلوع بت رویت گم می کند و خواه ناخواه دلباخته می شود و حال من اینچنین شده ام.
شهر حماسه های من خرمشهر. در دامن پاک تو، در روز واقعه، در بساط جمعه بازارت می شد ارزانترین متاع گران بهترین و دست و دل بازترین فروشندگان عالم را یافت.
در جای جای وجود تو درتک تک کوچه ها و محله هایت در پل نو، بند، چهل متری، اردیبهشت، آرش، در منافذ خاک ریزها و سنگرهایت، صحن مسجدهایت، مسجدجامع ات و بستراتاق هایت، سودا پیشگان جان آشنای رستگاری، تحفه دردانه جان را در یک چشم برهم زدن در طبق اخلاص گذاشتند و نه به بهانه که به بها و نه به آز که به راز، مشتری خاص یافتند و در ازای بازستانی گوهر گران وجود تو، جانمایه شیرین خویش را سخاوتمندانه هدیه کردند.
بگذار بگویم که از شاه بوی گنجینه گلستان وجودت که در آن ارغوان سبزترین فرزندان میهن در راه رهایی تو گلچین شده اند، مشام ها را سخت سرمست کرده است.
دراینجا در میان خیل فداییان خال لب دوست چه بسیاربودند دل شدگانی که رهکوره ی کمال را به مدد رقص شعله های آتش جانشان در راه لقای دوباره جمال تو پیمودند.
دراین مصاف دل آسا، مردمان ما، مردمان تو، خرمشهریها، ایرانیها، با شوری سترگ، شعوری شگرف، ارمغانی بزرگ که همانا آزادی تو از بند چنگال جرار غصب بود، به کف آوردند و همین بهانه، بی همتاترین رگه های حماسه را در قالب کشف کنز وحدت یک ملت از معدن زرفام آزادی و استقلال در سوم خرداد سال 61 استخراج کردند.
خرمشهر، ای شهر آزادگی و آزاد مردان!هر چند حدیث تراژیکی داری، اما مجاهدت فرزندان ایران اسلامی و حماسه مانایت بر یادمان حزین فاجعه اشغالت سایه انداخته است.
امروز وقتی خاطرات روزهای آزادیت را مرور می کنم، احساس غرور مقدسی سراپای وجودم را فرامی گیرد و به سزا بر تو می بالم و در بارگاه بیت المقدسیان فروتنانه سر تعظیم فرود می آورم.
خرمشهر، ای شهر نخل های بلند، حماسه گاه حسین فهمیده، رزمگاه جهان آرایان دلیر،کبوترخونین بال پهنه کرانه ناپیدای آزادی، خرمگاه همیشه سبز! ما همه به تو می بالیم و به نام آوریت و نام آورانت افتخار می کنیم.
ای دیار رسته از فرا چنگ غصب بعث! نام آهنگین تو در قاموس ادبیات همه ملل در بند و تشنه آزادی سرزمینشان از زنجیر اشغال و اشغالگری ، جاودانه ترین گل واژه امید را مترنم می سازد.
خرمشهر آزاده! درهنگامه مصاف، دربحبوحه جنگ و گریزها، در گرما گرم شهادتهای سرخ، در تپش ضرباهنگ جبهه ها، آنجا که گل واژه های سرخ شیدا، رسام جلوت و جلای خداگونگی بی مانند بسیجی ها بود،آنجا که هماره اکسیر مستانه برآمده از بوی تند باروت گلوله ها و شمیم دل آرای لاله ها، آدم را هوایی می کرد، سرانجام پرنده در بند وجودت از قفس تنگ ظلم غصب و بلاهت رهید و به اوج رهایی و سعادت پر کشید.
بزرگی حماسه سوم خردادت باعث شد که بسیاری از همکیشان و همراهان متجاوز-چه می گویم- حتی خود جنود بعث هم به احترامت کلاه از سربردارند.
اینک اسم شب تو سرمشق عبور از سخت ترین مخمصه های نظامی گشته است. بیت المقدس، باطل السحر تابوی ماندگی و نرستن و ذلت تسلیم شده است.
ای مبارک خطه نو رسته! وقتی دوباره از چنگال عفریت اشغال رستی، ورانداز تن مجروحت دلهایمان را سخت فسرد، شیاردرنده خویی چنگال خصم بر پیکر پاره پاره ات، توی چشمهایمان زد، سمفونی شوم مرغوای جغد ویرانی در کوچه و پس کوچه هایت گوشخراش بود اما حقیقت این است که این همه فاجعه در قبال آن همه پایداری و حشمت بس حقیر به نظر آمد.
باید منصف بود و گفت با همه این خرابی ها و فجایع، خرمشهر نو رسته از هر آبادی، مدنیت و سرزندگی، خرمتر و زنده تر و متمدنتر بود.
اگرچه با تنی زخم خورده از ضرب هزاران نیشتر و نکبت جراران نحس بازآمد اما بازگشتش خیال انگیزترین سرود بشری را که همانا سرود استقلال و آزادی است که خون بهای گران فداییان عروج کرده اش بود بر سر زبانها انداخت و مگر نه این است که این خود بالاترین نشانه ی خرمی و حیات راستین یک جامعه زنده و پویای انسانی است.
ای خرمشهر دلارا! من این امروز که سالروز رهایی ات را میلیونها تن حق شناسانه به جشن نشسته اند با فرسنگها فاصله از تو جدا افتاده ام و ذورق غم هجرت را به رود مواج دیدگانم سپرده ام.
کاش اینک در نزد تو بودم و در این هنگامه شوق انگیز از نمای نزدیک خاطره افتادن نسیم آزادی در رایت سرخ رقصنده ات را دوباره زنده می کردم و برق رنگین کمان خرمی ات را درامتداد افق سبزت با کیفی بی منتها دنبال می کردم.
آی ذوق می کردم اگر در این روز عزیز ، شمیم جاودیی تربت دلاویزت را که از عطر خون شهدانت برکت یافته است ، دگرباره استشمام می کردم.
خدا می داند امروز درآنجا در گنجینه روسفیدی ملت و آیت سیاه رویی شقاوت چه خبرهاست؟
شهر من خرمشهر! چه کنم که مهرت از دلم بیرون نمی رود. موکب جانم به دیدنت شتاب دارد.
نوسرایی شعر حماسی ات پاک هوایی ام می کند. بغض بی تو نماندن در وجودم مزمن گشته است.
تو حرف حرف گل واژه شکیبایی را درقاموس فرهنگ اصیل خود دوباره هجا کردی، پس رحمی کن و رسم تابداری در برابر فراقت را نیز بر من بنما.
ای شهر همیشه آزاد و همیشه آباد! من یک تار موی غبار گرفته وجود دلربایت را به گیسوان دلاویز این عروس خاورمیانه هم نمی دهم. من یک شاخه سوخته از نخلهای سر بریده ات را با انبوه کاجهای پرپشت این دیار معاوضه نمی کنم. من یک قطره از آب شور شده اروندنت را به زلال پهنه مدیترانه نمی دهم. من نیزارهای پوشیده جزیره مینویت را به گلزارهای رنک و وارنک دیار غریب مبادله نمی کنم. من گرمای آغوش همیشه سبزت را با عشوه ها و کرشمه های فریفتارانه هیچ کجای عالم غریب عوض نمی کنم.
من شرجی هایت را، قهقه کودکان برشته رویت را، کرجی های غرق شده ات را و یک دنیا نداریت را با خنکای نسیم بهاری ترین آب و هواها،کودکان اتو کشیده فراسوی مرزها، بزرگترین و خیال انگیزترین اقیانوس پیماها وثروت همه بانکهای دنیا معاوضه نمی کنم.
قدرتو را نمی توان با هیچ پیمانه یی اندازه گرفت چرا که تو را خدا آزاد کرده است.
خرمشهر! من اینک در این روز نزدیک به سی و سومین سالروز حماسه آزادیت در سپهر خیال چشمک ستاره های جانسوز آسمان تو را می جویم.
من خوب می دانم که بیت المقدس جواز سرخ آزادی سبز ما از بند سیاه اشغال بود؟
من خوب می دانم که اگر امروزه روز می توان به دور از هوای متعفن اشغال نفسی به راحتی کشید، باید آن را رهین منت پاکبازان راه آزادسازی تو دانست.
من خوب می دانم که اگر ما اکنون از نعمت آزادی و استقلال برخورداریم باید آن را وامدار آزادمردان کریمی که برای رهایی تو و دیگر شهرها وروستاهای رسته از چنگال غاصبان به آب و آتش زدند، بدانیم.
بدی کردیم، خوبی یادمان رفت، زدلها لای روبی یادمان رفت، به ویلای شمالی خو گرفتیم، شهیدان جنوبی یادمان رفت.
از: فرهاد شرف پور
اجتمام(2)**7029 ** 1418



30/02/1394





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن