تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 8 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بدانيد هر كس قرآن را بياموزد و به ديگران آموزش دهد و به آنچه در قرآن است عمل كند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802583941




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

-عکسی بدون شرح


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:

برای استاد بزرگ روزنامه‌نگاری ایران عکسی بدون شرح استاد خبر‌نویسی پنج سال بود در بی‌خبری به سر می‌برد... یادش که می‌کردم جستجو در اینترنت هم سودی نداشت خبرهایی محدود یا همان بی‌خبری محض... تنها آثارش می‌درخشید و خدماتش. حالا اما خبر همه جا پیچیده... سلطان تیتر سرانجام بار سفر بست.
 

وقتی مطلبی می خواند سر کلاس... جدی تر از همیشه می شد. سرش روی کاغذ می رفت و سریع بالا می آمد. از زیر عینکش کلمات را می کاوید و سپس نگاهش می رسید به ته کلاس... شاید نقطه ای در افق... یا مکانی برای یافتن خبر که ما نمی دید یم آن را... جایی که فقط خودش می دید... تنها حسین قندی. کمتر دیدم سر کلاس بنشیند... می ایستاد بدون خستگی و با عشقی بیکران. آن قدر جدی از روزنامه نگاری حرف می زد که نمی شد جدی اش نگرفت. تند و صریح حرف می زد بدون ملاحظه ای محافظه کارانه. اما مهربان بود. آراسته می آمد با لبخندی بر لب که از ابهت استادی اش نمی کاست و سریع می رفت سر اصل مطلب. آن قدر مثال می آورد برایت که تا ابد یادت بماند برای خبرنویسی چه باید کرد. شوخی نداشت با روزنامه نویسی و چقدر شرح عکس برایش مهم بود. می گفت روزنامه نگاری یک هویت مستقل دردانه است. علمی که باید آن را آکادمیک آموخت و قواعدش را یاد گرفت. می گفت عمر روزنامه کوتاه است می خوانند آن را و بعد فراموش می شود و چقدر این را خوب فهمیده بود... خواندند او را و بعد پنج سال استاد در سکوت مطبوعاتی فرو رفت! حافظه اش بسیار دقیق و غریب بود. بعد از اتمام دوره ام در مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه ها هر سال روز خبرنگار یا معلم زنگ می زدم دفتر روزنامه... اسمم را که می گفتم در دم می شناخت مرا. می گفتم «واقعا منو شناختید استاد؟» می گفت: «می خوای اسم مجله تو بگم؟ یا طرح رو جلدشو؟» و بعد می خندید. کوتاه حرف می زد و صریح و برای حسین قندی بودن و محبوب بودنش تنها به خود باور داشت. عنوان استادی برایش کم است... نه این که این را بگویم به خاطر ستایش های متداول بعد از هجرت یک استاد... نه... این را می گویم چون در گذر 12 سال گذشته همواره استادی تمام عیارش در ذهنم خوش نشسته است و جزوه خبرنویسی اش همواره در بهترین جای کتابخانه ام بوده و چه شایسته تورق گاه به گاهش برایم کم از زیارت نبوده است! مردی آشنا به ادبیات ، رفیق با مطالعه که با کلمات روی کاغذ می رقصید و می خرامید... قندی را نمی توان از یاد برد... او در تاریخ مطبوعات این سرزمین ثبت شده است بی آن که به ستایش چون منی نیازمند باشد. فلاش بک سال 83: گفتم: «استاد... نمی رسم در یک روز و یک ساعت... دو تا امتحان پایان ترم دارم. میشه بعد از امتحان دانشگاه، بیام برای امتحان مرکز مطالعات؟» نگاهم کرد بدون لبخند و گفت: «نه.» گفتم «راهی نداره استاد؟» گفت بدون لبخند: «نه... یکی شو باید انتخاب کنی!» و من بی اندازه رنجیدم... روز آخر کلاس صدایم کرد و گفت: «گفتی دو تا امتحان داری؟ سریع امتحان دانشگاه رو بده بعد بیا اینجا.» گفتم: «سوال امتحان من با بچه ها فرق داره؟» گفت: «نه» این بار لبخندی زد و من ذوق مرگ شدم از مهربانی پر قند و شکرش... خبر را می شنوم کوتاه. چون شلاق باد سرد در زمستان مطبوعات. حالا باید باور کنم استاد در آرامش ابدی آرمیده. با لبخندی بر لب در کلاس مرکز مطالعات می بینم او را... استوار ایستاده چون سرو بی هیچ خستگی... یک پایش را به عادت همیشه کمی بالا نگه داشته. به تریبون تکیه داده... مقاله ای برای ما می خواند... آن سوتر از دیوار کلاس را می بیند... متن تمام می شود عینکش را برمی دارد لبخندی می زند . به چشم های مبهوت ما که با نثرش مسحورمان کرده نگاهی می اندازد. از کلاس می رود بیرون تا سیگاری آتش بزند. من پی اش می دوم بیرون کلاس... و می پرسم: «استاد می شود برای بعضی عکس ها شرح ننوشت؟ عکس هایی که خودشان حرف می زنند با آدم؟ و حرف هایشان در تاریخ می ماند ؟» نگاهم می کند، می گوید: »مثلا چه عکسی؟» می گویم: «عکس حسین قندی... این یکی که دیگر شرح نمی خواهد. می خواهد؟» پگاه امیری - جام جم


 


یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 ساعت 10:04





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 110]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن