واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد فيلمنامه « استخوان هاي دوست داشتني» نويسنده:کنت توران استخوان هاي دوست داشتني کتابي بود که به دليل گرماي احساسي بودنش، سنگدلي قاتل زنجيره اي اش و فانتزي علمي - تخيلي بودنش احتمال به شهرت رسيدنش در جهان پايين بود. در فيلم اين عناصر ناهمگن باز هم داستان را تسخير کرده اند و نتيجه فيلمي شده است که گاه مي گيرد و گاه نمي گيرد و فاصله بعيدي با موفقيتي بي چون و چرا دارد. پرفروش بودن رمان آليس زبالد تنها دليل بالا رفتن انتظارها براي ديدن نسخه سينمايي اش نبود. يکي از دلايل اصلي همکاري دوباره پيتر جکسون با تيم فيلمنامه نويسان هميشگي اش يعني فرن والش و فيليپا بوينز بود که پيشتر سه گانه ارباب حلقه ها را ارائه داده بودند.جکسون در بازگويي بخشي از اين داستان که راوي اش دختري 14 ساله است، موفق بوده. دختر در سال 1973 به شکلي وحشيانه به قتل مي رسد و سال ها از جايي که به نظر برزخ مي آيد و به قول خودش جايي که افق آبي ميان بهشت و زمين است، زندگي خانواده، دوستان و قاتلش را پس از مرگ خويش مشاهده مي کند و براي ما تعريف مي کند.بهترين حرکت جکسون در اين فيلم انتخاب بازيگر جوان ايرلندي، سائورس رونان( که پيشتر براي ايفاي نقش دشوار دختر نوجوان فيلم تاوان نامزد اسکار شده بود) براي ايفاي نقش سوزي سالمون ، راوي استخوان هاي دوست داشتني است. رونان ذاتا يک بازيگر است و کسي است که دقيقا مناسب براي نقشش انتخاب شده. او موفق مي شود صداقت، هيجان و باورپذيري را به اين نقش بيفزايد. نقشي که با توجه به مختصات فيلمنامه چندان نقش راحتي نبوده.ديگر عناصر فيلم، از جمله بخش تخيلي مربوط به زندگي پس از مرگ سوزي بسيار قدرتمندانه خلق شده اند. اما تمام اين خوبي ها به دليل تأکيد بيش از حد بر يک بعد ماجرا( هرچند اين بعد ضروري بوده) و تسلط يافتن آن بر کل پيکره داستان، موجب ضعف فيلم شده است.اين تصميم نويسندگان بوده که بخش هاي غريب، وهم آلود و تکان دهنده را پر و بال دهند و اين بخش ها را به زندگي قاتل يعني جورج هاروي ترجيح بدهند؛ شخصيت جذابي که با بازي استادانه استنلي توچي، که زير حجم عظيمي از گريم رفته، لايه هاي شخصيتي اش دو چندان شده. هاروي فردي چنان ناآرام و غريبي است که خود توچي در مورد اين نقش گفته نزديک بود. نقش را بي خيال شوم. اين نقش دشوار که در کتاب بيشتر روي آن مانور داده شده، متأسفانه در فيلم کمتر ديده مي شود. نقشي که به تنهايي براي نوشتن يک فيلمنامه روان شناختي ايده در خود دارد.البته چيزهاي غريب فيلم فقط مختص خود شخصيت هاروي نمي شود. طراحي صحنه محل زيرزميني که هاروي در آن به قتل هايش دست مي زند نيز بسيار دقيق تصوير توصيف شده. ما هاروي را در حال ساخت اين مکان با تمام جزئياتش مي بينيم، همچنين بدن قربانيان پيشين هاروي را که تزيين محل زيرزميني او هستند.اما جاي تأسف دارد که اين دقت نظر چندان کساني را که با کارنامه سينمايي جکسون آشنايي دارند شوکه نمي کند. کارگردان( که حضور کوتاهي در فيلم دارد و لنز دوربيني را در فروشگاهي تنظيم مي کند) کارش را با نوشتن و ساختن فيلم هاي حال به هم زن و خونين آغاز کرد؛ فيلم هايي چون بد سليقه و مغز مرده. آن فيلم هاي جمع و جور، محلي بودند براي شيطنت هاي جکسون نويسنده و فيلم ساز جوان آن دوران . شايد فکر تکرار همان شيطنت ها در مقياسي بزرگ تر دليل جذب شدن او به اين رمان بوده.اما توجه و تأکيد بسيار وجوه بصري اين بخش موجب شده که ريتم فيلمنامه کند شود و گاه ريتم کلاً بر هم زده شود. نبود توازن ميان بخش هاي فيلمنامه و شخصيت ها مشکل اصلي اين فيلمنامه است. اما ممکن است گفته شود اين عناصر و برگردان هاي تصويري آنها نکته اي کليدي در رمان و در نتيجه در فيلمنامه بوده اند، اما معتقدم ديدن اين تصاوير روي پرده تأثير معکوسي مي گذارد و فيلم را از مسير خارج مي کند. اگر رمان زبالد که در نهايت تأثيري آرامش بخش دارد، به اندازه فيلمنامه و به تبع آن فيلم بر وجوه نچسبش تأکيد مي کرد، هيچ گاه به اين موفقيت نمي رسيد.وقتي سوزي در فيلم جملات تعيين کننده و در واقع امضاي کتاب را به زبان مي آورد - سوزي با اين مسئله کنار مي آيد که دنيا بدون او هم ادامه دارد - احساسي به ما بينندگان مي دهد که در سراسر فيلم منتظرش بوديم، اما حيف که اين لحظات مؤثر بخش اندکي از فيلم را شکل مي دهند.منبع:فيلم نگار، شماره 88/ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 465]