واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شاه و گدا در ادبيات منظوم عرفاني (1) نويسنده: رجب توحيديان چکيده از جمله مضامين و موضوعات مهم و اساسي موضوع شاه و گدا (سلطان و درويش، غني و فقير) مي باشد که در کنار ساير موضوعات عرفان ساز، باعث به وجود آمدن و شکل گيري ادبيات غني و پربار عرفاني شده و در برگ برگ صحيفه پر نقش و نگار و پر رمز و راز و پرسوز و گداز عرفان و ادبيات ما تأثير عميق و بسزايي گذاشته و به جرأت تمام مي توان مدعي شد که بخش اعظم ادبيات روح نواز عرفاني ايران زمين را به خود اختصاص داده و همچون اختري پرفروغ و تابناک بر آسمان ادب عرفاني ما درخشيدن گرفته است، که نگارنده در اين نوشتار به بحث و تفحص در اين زمينه پرداخته است. کلمات کليدي: شاه و گدا، سلطان و درويش، فقر و غنا، قصر و کلبه و...مقدمهموضوع و مبحث شاه و گدا از همان اوايل شکل گيري ادبيات، جسته و گريخته و به صورت ساده و ابتدائي در ادبيات ما مشاهده مي شود ولي از آغاز قرن ششم -که مباحث و مفاهيم عرفاني و صوفيانه براي نخستين بار توسط سنايي غزنوي در دوره ي دوم زندگاني وي مطرح مي شود و در ادبيات فارسي شور و حال تازه اي مي يابد- و هفتم و هشتم به بعد، در اشعار و آثار شعراي عارف مسلک ما نظير: سنايي- نه به آن اندازه که در اشعار شعراي بعد از وي مطرح مي شود- عطار، مولانا، سعدي، همام تبريزي، عراقي، خواجو، حافظ، عماد فقيه کرماني، شاه نعمت الله ولي (شاه عرفان)، منصور حافظ، پير جمال اردستاني، وحشي بافقي، حزين لاهيجي، هاتف اصفهاني، نور عليشاه اصفهاني، صائب تبريزي، وصال شيرازي، طالب آملي، اهلي شيرازي، کليم کاشاني، فروغي بسطامي و ديگران، از آن صورت و شکل ساده و ابتدائي خود خارج شده و در معنا و مفهوم کاملاً عرفاني، در جاي جاي ادبيات فارسي خودنمايي کرده، گويي که جزو اصول و ارکان اساسي و بايسته عرفان شده و با روح و جان آن عجين شده است. علت و انگيزه اين که در اشعار شعراي عرفاني ما از آغاز ادبيات عرفاني تا به حال، موضوع شاه و گدا به عنوان موضوع اصل و مرکز تفکر و جهان بيني خاص عرفاني آنان قرار گرفته است، اين است که مي خواستند قدرت ناچيز و قطره سان آدمي و نيازمندي او را در برابر درياي عظمت و قدرت بيکران خداوندي و اقيانوس کرم و بخشش او در معرض نمايش گذاشته و با زبان نمادين و سمبليک که خاص عرفان مي باشد، آدمي را به مانند گدا و درويشي نشان دهند که نيازمند آن شاه حقيقي بوده و خواهد بود و نيز مي خواستند اين نکته مهم عرفاني را متذکر شوند که تنها از طريق گدايي در جانان و فقر معنوي است که مي توان بر نفس خود غالب شده و به مقام و منزلت پادشاهي و سلطنت فقر در عالم عرفان دست يافت و با نواي بي نيازي از خلق و نيازمندي به حق، گوش جانها را سيراب کرد. شاه (سلطان):آنکه بز کشور پادشاهي و سلطنت کند، تاجدار، شهريار، خسرو، صاحب تاج. اين لفظ در پهلوي هم شاه بود و ريشه اش در سنسکريت «شاش» به معني حکومت کردن است و در اوستا «ساستر» بوده از همان ريشه، و «تر» در اوستا و سنسکريت ملحق به لفظ شده است و معني فاعل در ماده آن لفظ احداث مي کند پس معني ساستر حکم راننده است (لغت نامه دهخدا)لقب بعض شيوخ صوفيه ها و مرشدها. لقب عام که دريشان و صوفيه به مراد و مرشد و شيخ و پير که ظاهراً نسب به سادات مي رسانيده اند داده اند و بيشک مأخوذ از معني سروري و برتري و ممتاز بودن افراد جنس است: شاه نعمت اله، شاه قاسم انوار (لغت نامه دهخدا) و در ادبيات عرفاني و در اصطلاح عارفان و صوفيان، شاه (پادشاه) مظهر و نماد حق تعالي است که بر کشور عشق حکم مي راند و نيازمندان و گدايان طريق عشقش چشم اميد به کرم و بخشش او دوخته، گدايي درش را به ملک و پادشاهي عالم ترجيح مي دهند. گدا (درويش):در اوستايي گدا (خواهش کردن، خواستن) دريوزه گر، راهنشين و سائل، گداي، فقير، درويش، محتاج (لغت نامه دهخدا)و در اصطلاح عرفاني کسي که فقير تجليات الهي است و گداي کرشمه ي يار است و گداي فيوضات باقي حق است (1)گاهي نيز در مفهوم صوفي و عارف است زيرا آنان نيز خود را درويش و فقير مي نامند، زيرا که معتقد به فقر محمديه اند که «الفقر فخري و به افتخر» (2)و در اصطلاح صوفيان کسي است که نياز به حق دارد و بي نياز از خلق است. (3)موضوع شاه و گدا به لحاظ اهميت و گستردگيش و نيز به لحاظ اين که جهان بيني خاص عرفا و شعار اساسي آنان يعني اعتقاد به وحدت وجود و قدرت مطلقه خداوند و اعتقاد به نيازمندي آدمي در برابر خالق لايزال را در خود گنجانيده است، در اشعار شعراي عرفاني در صوتها و اشکال مختلفي جلوه گري و خودنمايي مي کند که در اين نوشتار نمونه هايي از آن محضر دوستداران و علاقمندان فضل و ادب و عرفان تقديم مي گردد: - دسته اي از اشعار شعراي عرفاني ما که بار عرفاني بيشتري را بر دوش مي کشند، از اين نکته حکايت مي کنند که: در عالم عشق و محبت و وحدت و يکرنگي بر خلاف عالم عقل و نيز در ديده ي حق بين عارف و عاشق واقعي که مولاناوار نواي حق را براي همه سر داده و حقيقت را در ميان خوشحالان و بدحالان جويا مي شود، ميان شاه و گدا و ديگر موجودات اين عالم، هيچ تقدم و تضادي وجود ندارد. 1- عشق بيفزا که وصل دوست بيابي پيش محبت گدا و شاه نباشد (وصال غ 429ب8)2- عشق است و بس که در دو جهان جلوه مي کند گاه از لباس شاه و گه از کسوت گدا (جامي، ص233)3- چون عقل احول است دو بيند غريب نيست بنگر به عين عشق که شاه و گدا يکي ست (شاه نعمت الله ولي، غ325ب6)4- عشق جز بخشش خدايي نيست اين به سلطاني و گدايي نيست (عطار، ص66)5- بي خود از باده عشقند چه هشيار و چه مست همه مست مي وصلند چه شاه و چه گدا (اسيري لاهيجي، غ8 ب4)6- ديدم که مست باده عشقند هر که هست گر پير و جوان و اگر شاه و گر گداست (اسيري لاهيجي، غ72،ب5)7- چون نسيمي، طلب گنج بقا کن که يقين شاه و درويش در اين منزل ويرانه يکي ست (عماد الدين نسيمي، غ41ب9)8- پيش تو شهان خاک نشينند چو اهلي در عشق تفاوت نبود شاه و گدا را (اهلي شيرازي، غ53 ب آخر)9- شاه و گدا به ديده ي دريا دلان يکيست پوشيده است پست و بلند زمين در آب (صائب، غ916ب2)10- پادشاهي و گدايي بر ما يکسان است که بر اين در همه را پشت عبادت خم ازوست (سعدي، غ109ب7)- قسمتي ديگر از ابيات عبرت انگيز عرفاني اين عقيده را بيان مي دارند که سلطان و پادشاه، هر چند که از لحاظ شأن و شوکت و عظمت مقام والاتر باشد، درويش و گداي خاک نشين بر او ترجيح دارد زيرا که به استناد حديث معروف نبوي: «الشهره آفه و راحه في الخمول» (4) گدا يا درويش داراي آرامش روحي و رواني بوده و از هر چه رنگ و بوي تعلق و دلبستگي، آزاد است و نشاط و شادي و خرمي را بايد در درويش جستجو کرد نه در پادشاه: 1- امن و آسودگي و راحت و آرام و فراغ دل بسي سلطنت از دولت درويشي کرد (وصال، غ394 ب5)2- قدرت شاهان زتسليم فقيران بيش نيست قصر سلطان امن تر از کلبه ي درويش نيست (بهار، غ25ب1)3- قدر درويشي کسي داند که شاهي کرده است راحت ساحل شود ظاهر، به طوفان ديدگان (صائب، غ5998 ب10)4- سلطان و فکر لشکر و سوداي تاج و گنج درويش و امن خاطر و کنج قلندري (حافظ، غ451 ب6)5- زحال خسرو و قارون، گدا گر باخبر گردد به گنج خسرواني کي دهد کُنج فقيري را (توران، ص302)6- مي نشاط نه جام جم جهان نما دارد که کيمياي طرب کاسه ي گدا دارد (طالب کليم کاشاني، غ195ب1)7- فراغت ملک آسوده است و بي تشويش و اين دولت ميسر نيست سلطان را که آن وصلت گدا دارد (ناصر بخارائي، غ192ب6)8- دوش يک تن بار عالم چون کشد اي مرد هوش چون فقيران تن به درويشي ده و شاهي مخواه (طالب آملي، غ1523ب3)9- گوهري کوست به گنجينه ي شاهان اکسير خاطر امن و دل خرم درويشان است (شهريار، ص287)10- گر کلاه کهنه فقرت کرامت کرد گردون به که گيري تاج خون آلوده اي از پادشاهي (رياضي يزدي، ص295)- دسته اي ديگر از ابيات شعراي عرفاني ما که بخش عظيمي از عرفان و مفاهيم عرفاني برتر و والاتر را در بر مي گيرند، آنهايي هستند که مخاطبان و عارفان و سالکان طريق عشق را به گدايي حضرت عشق و کوي خرابات فراخوانده و با زبان حال و با سوز و اشتياق دروني بيان مي دارند که تنها با گدايي در دوست است که مي توان به مقام سلطنت و پادشاهي عالم و مرحله استغنا و بي نيازي از ماسوي الله نايل شد نه با چيز ديگر: 1- گر گداي عشق باشي پادشاه عالمي حکم تو گردد روان گر تو بري فرمان ما (شاه نعمت الله ولي، غ58ب3)2- سالها بانگ گدايي بر در دلها زديم لاجرم بر پادشاهان پادشاهي يافتيم (خواجو، ص309)3- مقام فقر و فنا را به سلطنت مفروش گداي کوي خرابات باش و سلطان باش (صفي عليشاه، ص51)4- عجب نه گر که شوم پادشاه ملک وفامنم که بر سر کوي توام گدايي هاست (معارف، ص195)5- هر که عشقت بخرد هر دو جهان بنده ي اوست بنده ي عشق شو و بر دو جهان سلطان باش (اهلي شيرازي، غ922ب3)6- تو بندگي بگزين شهريار بر در دوست که بندگان در دوست شهريارانند (شهريار، ص201)7- گر شوي خاک نشين بر در ميخانه چوما ملک جاويد بدست آري و شاهنشاهي (عماد الدين نسيمي، غ286ب2)8- جام جم گر طلبي مجلس ما را درياب کز گدايي در ميکده سلطان شده ايم (فروغي، ص268)9- گدايي در ميخانه به ز سلطاني است گداي بر در ميخانه باش و سلطان باش (ملاهادي سبزواري، ص272)10- بر دو عالم پادشاهي مي کنم گر چه از ايزد گدايي مي کنم (محمد شيرين مغربي، غ135ب1) پي نوشت:1- فرهنگ لغات و اصطلاحاتا و تعبيرات عرفاني، سيد جعفر سجادي، ذيل واژه گدا.2- پيغام اهل راز، دکتر رضا اشرف زاده، شرح 60 غزل از حافظ شيرازي، ص 70.3- آب آتش افروز، دکتر رضا اشرف زاده، گزيده حديقه سنايي، ص 170.4- احاديث و قصص مثنوي، بديع الزمان فروزانفر، ص 75.منبع:پایگاه نور - شماره5
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1062]