تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):ما اهل بيت، وعده‏هاى خود را براى خودمان، بدهى و دِين حساب مى‏كنيم، چنانكه رسول اكر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805588440




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

این است راز آرامش !


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اين است راز آرامش
آرامش
کشيش سوار هواپيما شد.  کنفرانسي تازه به پايان رسيده بود و او مي‎رفت تا در کنفرانس ديگري شرکت کند؛ مي‎رفت تا خلق خدا را هدايت کند و به سوي خدا بخواند و به رحمت الهي اميدوار سازد.  در جاي خويش قرار گرفت.  اندکي گذشت، ابري آسمان را پوشانده بود، امّا زياد جدّي به نظر نمي‎رسيد.  مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودي شروع خواهد شد. هواپيما از زمين برخاست.  اندکي بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمي بياسايند.  پاسي گذشت.  همه به گفتگو مشغول؛ کشيش در درياي انديشه غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎ها بايد گفت و چگونه بر مردم تأثير بايد گذاشت.  ناگاه، چراغ بالاي سرش روشن شد: "کمربندها را ببنديد!"  همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زياد موضوع را جدّي نگرفتند.  اندکي بعد، صداي ظريفي از بلندگو به گوش رسيد، "از نوشابه دادن فعلاً معذوريم؛ طوفان در پيش است"  موجي از نگراني به دلها راه يافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثري ظاهر نشد، گويي همه مي‌کوشيدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمي گذشت و صداي ظريف ديگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمي‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد" نگراني، چون دريايي که بادي سهمگين به آن يورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه يافت و آثارش اندک اندک نمايان شد.
هواپيما، سفرهوايي
طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشيد، نعره رعد برخاست  و صداي موتورهاي هواپيما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشيش نيک نگريست؛ بعضي دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتي مرگبار بر تمام هواپيما سايه افکنده بود؛ طولي نکشيد که هواپيما همانند چوب‎پنبه بر روي دريايي خروشان بالا رفت و ديگربار فرود افتاد، گويي هم‌اکنون به زمين برخورد مي‎کند و از هم متلاشي مي‎گردد. کشيش نيز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که براي گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هيچ باقي نماند؛ گويي حبابي بود که به نوک خارک ترکيده بود؛ پنداري خود کشيش هم به آنچه که مي‌خواست بگويد ايماني نداشت. سعي کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودي نداشت.  همه آشفته بودند و نگران رسيدن به مقصد و از خويش پرسان که آيا از اين سفر جان به سلامت به در خواهند برد. نگاهي به ديگران انداخت؛ نبود کسي که نگران نباشد و به گونه‎اي دست به دامن خدا نشده باشد.  ناگاه نگاهش به دخترکي افتاد خردسال؛ آرام و بي‎صدا نشسته بود و کتابش را مي‌خواند؛ يک پايش را جمع کرده، زير خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنياي او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌ خاطر نشسته بود.  گاهي چشمانش را مي‎بست، و سپس مي‎گشود و ديگر بار به خواندن ادامه مي‎داد.  پاهايش را دراز کرد، اندکي خود را کش و قوس داد، گويي مي‎خواهد خستگي سفر را از تن براند؛ ديگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشي زيبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود. هواپيما زير ضربات طوفان مبارزه مي‎کرد، گويي طوفان مشت‎هاي گره کرده خود را به بدنه هواپيما مي‎کوفت، يا مي‎خواست مسافران را که مشتاق زمين سفت و محکمي در زير پاي بودند، بترساند.  هواپيما را چون توپي به بالا پرتاب مي‎کرد و ديگربار فرود مي‎آورد.  امّا اين همه در آن دخترک خردسال هيچ تأثيري نداشت، گويي در گهواره نشسته و آرام تکان مي‎خورد و در آن آرامش بي‎مانند به خواندن کتابش ادامه مي‎داد.
دختر
کشيش ابداً نمي‎توانست باور کند؛ در جايي که هيچ يک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه مي‎توانست چنين ساکن و خاموش بماند و آرامش خويش حفظ کند.  بالاخره هواپيما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسيد، فرود آمد. مسافران، گويي با فرار از هواپيما از طوفان مي‎گريزند، شتابان هواپيما را ترک کردند، امّا کشيش همچنان بر جاي خويش نشست.  او مي‎خواست راز اين آرامش را بداند.  همه رفتند؛ او ماند و دخترک.  کشيش به او نزديک شد و از طوفان سخن گفت و هواپيما که چون توپي روي امواج حرکت مي‌کرد.  سپس از آرامش او پرسيد و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهي نبود آنگاه که همه هراسان بودند. دخترک به سادگي جواب داد، "چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه مي‎برد؛ اطمينان داشتم که هيچ نخواهد شد و او مرا در ميان اين طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بوديم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهري است."  گويي آب سردي بود بر بدن کشيش؛ سخن از اطمينان گفتن و خود به آن ايمان داشتن؛ اين است راز آرامش و فراغت از اضطراب! باشگاه کاربران تبيان – ارسالي از  aftab





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 367]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن