تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 22 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):فريب نماز و روزه مردم را نخوريد، زيرا آدمى گاه چنان به نماز و روزه خو مى كند كه اگر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840366549




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یک دقیقه مرخصی تشویقی!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: یک دقیقه مرخصی تشویقی!فرمانده لشکر گفته بود هیچ کس بدون اطلاع و با مدرک کافی از پادگان، نه خارج و نه وارد شود و من یک دژبان تازه‌ کار نبودم که با اصرار و التماس، ترحم کنم و کسی را به داخل راه بدهم. تا آنکه یک سمج پیدا شد. خیلی هم سمج بود. بلد بود چطور هم حرف بزند که تو دل برو باشد. با لباس شخصی آمده بود و می‌گفت: «با معاون لشکر کار دارم». بعد از نیم ساعت اصرار، زبان به تهدید گشود:
رزمندگان
ـ «حالا صبر کن برم داخل، خودم سفارشت رو به فرمانده لشکر می‌کنم. چنان ذکر احوالاتی از تو بگم که دیگر آرزوی مرگ کنی یا از این پادگان فرار کنی». بهش گفتم تو حتی اگر با فرمانده لشکر هم کار داشته باشی، طبق دستور ایشون باید مدرک داشته باشی که به داخل راهت بدهم، و گرنه من که با شما سر لج ندارم. ول ‌کن نبود. بالاخره عصبانیم کرد. سرش داد زدم. کم مانده بود بزنم توی گوشش: «بشین، پاشو ـ بشین، پاشو». تا سی بار و بعد سینه ‌خیز... «انجام بده یا به عنوان منافق می‌دهمت دست بچه‌ها حسابی مشت و مالت بدهند». در همین لحظه بود که معاون لشکر از راه رسید. دست ‌پاچه شد. به شدت هم ناراحت شد. آشناش بود. کم مانده بود بزند توی گوشم. بدش هم نمی‌آمد کمی سینه‌ خیز و بشین و پاشو نصیبم کند. اما مهمانش در گوشی چیزی به او گفت و آرومش کرد. هیچ نگفت. مهمانش را برد داخل، یکی از سربازها از مرخصی برگشته بود. شاهد آخرین اعمال من و بگو مگوهای معاون لشکر بود. برگه مرخصی دستش بود. براش مهر کنترل زدم. به من گفت: «اگه دارت نزنن خوبه». پرسیدم: «مگه چی شده؟» و او برایم گفت که چه دسته گلی به آب دادم. تمام بدنم یک مرتبه خیس عرق شد. نزدیک بود در جا سکته کنم... چه انسان بزرگواری. می‌خواسته بفهمد ورود و خروج واقعاً کنترل می‌شود یا نه... دیگر واقعاً اشکم درآمده بود. فرمانده لشکر حسین خرازی را اذیت کرده بودم. مانع ورودش شده بودم. اما می‌خواست خودش را معرفی کند تا من با او چنین برخوردی نداشته باشم. شاید می‌خواست مرا امتحان کند. نمی‌دانم. گذشت تا روز بعد باز هم پست من بود که سربازی برایم یک نامه آورد. از طرف فرماندهی لشکر... دست و پایم می‌لرزید. خدا خدا می‌کردم. حتی احتمال می‌دادم حکم تبعیدم همراه چند ماه اضافه خدمت باشد. جرأت باز کردن نامه را نداشتم. گفتم قایمش می‌کنم، می‌گویم کسی به من نامه‌ای نداده. گذشت. تا یک هفته بعد خبری نشد. انگار آب از آسیاب افتاده بود. من هم تازه فشار روانی و افکار منفی‌ام کمی فروکش کرده بود. رفتم یواشکی و با مهارت تمام نامه را باز کردم تا ببینم چه مجازات و تنبیهی برایم بریده‌اند... وقتی حکم را دیدم، زدم پس گردن خودم. عجب احمقی بودم که بی ‌جهت ترسیدم و یک هفته باز کردن نامه را به تعویق انداختم و به همین راحتی تشویقی هفت روزه‌ام به امضای فرمانده لشکر را از دست دادم. دیگر از مرخصی فقط یک دقیقه باقی مانده بود. و من این چند ثانیه را به ذهنم مرخصی دادم تا با یک نفس عمیق همه افکار منفی را برای همیشه بفرستم مرخصی... .  مطالب مرتبط :کلیسایی که سنگر شدسنگر ساندویچی و تركش فلفلیفکر کردند من آدم نیستم!سنگر کاغذیشهادت یک بسیجی از زبان فرمانده عراقیمی دونی اروند یعنی چه؟وقتی آبگوشت عراقی خوردیم!آخرین تیری که به عراق شلیک شدخواندنی ترین خاطره دفاع مقدس  جواد راونجیتنظیم : فرهنگ پایداری تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 484]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن