واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: هموطن-برنامه تماشاخانه یک حوزه هنری استان تهران در ادامه نقد و بررسی آثار فیلمسازان مطرح ایرانی، این هفته به "خانهای روی آب" بهمن فرمانآرا میپردازد؛ کارگردانی که سه فیلم "بوی کافور، عطر یاس"، "خانهای روی آب" و "یک بوس کوچولو" را پس از انقلاب ساخته است. "خانه ای روی آب" دومین فیلم فرمان آراست که به همجواری نزدیک مرگ و زندگی و سیر درونی شخصیتی دچار بحران روحی می پردازد. دکتر سپیدبخت از همان ابتدا به عنوان پزشکی معرفی می شود که احساس می کند حالش خوب نیست و به گونه ای بی انگیزه روز را می گذراند. علت خوب نبودن حال او بدون آنکه در ادامه جواب عینی و محض پیدا کند، در رفت و آمد و ارتباطات روزانه اش شکافته می شود و در نهایت به مردی می رسیم که در تیرگی و تباهی غرق شده است. یک بیماری روحی مزمن که در موقعیت طراحی شده فرصت بروز پیدا کرده و او را یک انسان به انتها رسیده معرفی می کند. فیلم با کابوس سوررئال زیر کردن فرشته آغاز می شود و پس از آن با یکسری ارتباطات بی نتیجه و عقیم زندگی سپیدبخت برخورد می کنیم که قسمت اعظم آن در ارتباط با زنان است. زن خیابانی که در خانه او حضور دارد و در گفتگوی تلفنی نوکر خانه با دکتر، کاسه عتیقه را طلب می کند، سوپروایزر بیمارستان که رابطه عاطفی ناکامی با او داشته و در مدت شیمی درمانی شدن دکتر خبری از او نگرفته، منشی جوانی که به خاطر سقط جنین اجباری، فرصت بچه دار شدن را از دست داده، چون دکتر تمایلی به تعهد نداشته و ... اینها وجوهی از شخصیت مردانه دکتر سپیدبخت هستند که در رفتار او با زنان اطرافش نمود پیدا کرده است. وقتی به رابطه ناموفق او با پدر و پسرش می رسیم، شرایط از این هم بدتر است. دکتر با وجود داشتن امکان نگهداری از پدری که روپا و سالم است، او را به خانه سالمندان تبعید کرده و به خواسته او برای بازگشت وقعی نمی گذارد. البته در گفتگو با پدر به وجود گره هایی در کودکی او اشاره می شود که حاکی از رفتار مشابه پدر در جوانی و تأثیر آن بر سپیدبخت است. بازگشت پسر دکتر از خارج هم این حلقه را تنگتر می کند، در شرایطی که پسر برای همراه داشتن مواد مخدر در فرودگاه بازداشت شده و پدر به اعتیاد او و فاصله عمیق بین شان پی می برد. با چنین چیدمانی چهره دکتر به عنوان یک مرد، فرزند، پدر و انسان خدشه دار می شود و در واقع نقطه امیدی در سونوشت او به چشم نمی خورد. تنها نقطه روشنی که در سپیدبخت می توان در نظر گرفت آگاهی ضمنی است که به خوب نبودن حال و نادرستی عملکردش دارد و آن را هم ابراز می کند. مثلاً جایی که در مقابل گله سوپروایزر بیمارستان، اعتراف می کند که حداقل می توانسته حالش را بپرسد، ولی اینکار را نکرده است. با این معرفی از شخصیت، فیلمساز در رویکردی نامتعارف قصد دارد رستگاری این شخصیت را امکانپذیر و به نوعی باورپذیر کند. فیلم با وارد کردن یک کودک حافظ قرآن به ماجرا که پرداخت ظریفی هم ندارد به جستجوی نقاط روشن درون دکتر سپیدبخت برمی آید و می خواهد این ارتباط ناملموس را با توسل به نمادهایی که کارکرد خوبی پیدا نکرده اند، باورپذیر کند. هر چند همواره در فیلم های ماورایی آدم های مستعد ارتباط با ماواراء به گونه ای کلیشه ای ساده دل و تنها و معصوم هستند و این وجه نمی تواند همه شمول باشد، ولی رویکرد فرمان آرا هم در رستگار کردن چنین شخصیت تیره ای، نتوانسته کلیشه را با ورود یک تعریف جدید احیا کند. همانطور که هر سیر درونی و بیرونی برای شخصیت مستلزم ترسیم مناسب دوران گذار است، پس نمی توان هر تعریف اولیه ای را صرف گذشتن از کلیشه ها معنا کرد. رستگاری هم مانند همه مفاهیم که نیاز به سیری خاص دارد، آداب خاصی می طلبد. مولفه های ماورایی که فیلمساز از آنها استفاده کرده، جز پسرک حافظ قرآن، حضور پیرزنی است که از سکانس خانه سالمندان دیده می شود و در حال بافتنی بافتن است. تصویر انتزاعی تقدیری که در حال رقم زدن و به نوعی بافته شدن است با تمهیدات فیلمساز نمی تواند در رویه رئال فیلم وارد شود و به عنوان نمادی فرامتنی باقی می ماند. در فیلم به واسطه شغل دکتر که یک پزشک زنان است و زندگی پرماجرایی که داشته و دارد، یکسری شخصیت های فرعی حضور دارند که پرداخت پررنگ ولی کوتاه آنها نشان از تسلط فیلمساز به زوایای زندگی شان است. شاید برای کاراکتری که (رویا نونهالی) آن را ایفا می کند، نتوان مشابه و مانندی پیدا کرد. زنی که فقط در یک سکانس حضور دارد بدون آنکه دیالوگی داشته باشد. همه حرف ها را شوهرش می زند و حتی ریسک چندمین زایمان زن را او می پذیرد تا دکتر زنش را قبول کند. اما وقتی سپیدبخت قبول نمی کند و زن و شوهر مطب را ترک می کنند، موقع بستن در، زن نگاهی به دکتر می کند که چند لحظه بیشتر طول نمی کشد، اما عمق و حرف های ناگفته بسیاری دارد. تأثیرگذاری همین نگاه است که دکتر را پشیمان می کند و به جستجوی او می رود تا با جسد در حال تشییع شدن زن مواجه شود. برخی شخصیت های فرعی هم هستند که حضورشان جنبه رو و شعاری پیدا کرده تا این بخش از معضلات اجتماعی هم طرح شوند. دختری که روی تخت بیمارستان از بی آیندگی جوان امروز و ... انگیزه عملش حرف می زند و نام فیلم هم برگرفته از حرف های اوست، نمونه ای از آن است. به نظر می آید دنیای سیاه دکتر سپیدبخت کفایت نمی کرده و نقبی بر تیرگی جوانان هم مکمل آن شده است. در جستجوی دکتر برای یافتن پسرش که از مرکز ترک اعتیاد فرار کرده، فیلم به جهت مفهومی و پرداخت بسیار نزدیک به سکانس مشابهی در فیلم "قاچاق" سودربرگ می شود که البته نمی تواند همان کارکرد را پیدا کند. جستجوی پدر در "قاچاق" منجر به حضور در مکان و برخورد با آدم هایی می شود که تا به حال آنها را نادیده گرفته و به گونه ای روتین به مشغله خود در برخورد با مواد مخدر پرداخته، در حالی که فاجعه در خانه اش است. اما جستجوی پدر در "خانه ای ..." منجر به ارائه تصویری خبری از معضلات اجتماعی، اعتیاد، فقر و ... شده، در حالی که سپیدبخت نمی تواند به تحلیل خاصی هم در جهت جستجویش برسد. حضور تهدیدی که از ناحیه منشی وارد زندگی سپیدبخت می شود و نهایتاً او را قربانی می کند هم از نکاتی است که نیاز به پرداخت بطئی و ورود به لایه های درونی تر قصه دارد، ولی زیر سایه مفاهیم نمادین فیلم رنگ می بازد و کمتر به آن پرداخته می شود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 195]