تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
بهترین سایتهای خرید تیک آبی رسمی اینستاگرام در ایران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1815438804
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: من بدبخت هستم و مثل شيطان شدهام
فيتزجرالد ميخواست کنترل کامل بر فيلمنامهها داشته باشد و در نامههاي فراواني بيزاري خود را از کار دستهجمعي فيلمنامهنويسي، کار کردن در تيمهاي مشترک يا در گروههاي سهنفره و يا بيشتر نشان داده است.ابوالحسن علوي طباطبايي: اف. اسکات فيتزجرالد (1940-1896) در سراسر عمر خود شيفته فيلم و سينما بود، گرچه هرگز در هيچ فيلمي ظاهر نشد. او سالهاي آخر عمر خود را در هاليوود گذراند و خاطراتش از آن روزها را به صورت غيرمستقيم در ميان «آخرين نواب» رمان ناتمام خود نوشته است. نامههايي که فيتزجرالد به افراد مختلف نوشته در واقع نشانه ارتباط مشکلدار او به طور کلي با سينما و به طور ويژه با هاليوود است. اين نامهها در واقع هم تأييدکننده و هم تکذيبکننده سالهاي هاليوودي او هستند. او از يک سو کمي بيش از يک فيلمنامهنويس مزدور بود و از سوي ديگر هنرمندي اصيل بود که توسط کارفرمايان بيعاطفه خود درک نشد و مورد طعنه و استهزا بود.هيچ يک از فيلمنامههايي که خود فيتزجرالد با اقتباس از آثارش نوشت به صورت فيلم درنيامد و در ميان دهها طرحهاي سينمايي که کار کرد تنها يک فيلمنامه يعني «سه رفيق» (1938) برايش اعتباري به عنوان فيلمنامهنويس کسب کرد. اين مسئله براي يکي از بزرگترين نويسندگان صاحب سبک طعنهآميز و قابل استهزاست. هرچند نبايد نتيجه گرفت سالهاي هاليوودي فيتزجرالد يک شکست کامل بود، زيرا واقعيت امر چنانچه از نامههاي او برميآيد بسيار پيچيدهتر بود.به نظر ميرسد فيتزجرالد از ابتدا به زندگي و کارش به عنوان يک فيلم سينمايي ميانديشيد و اين را ميتوان از نامهاي که به يک دوست صميمي و هماتاق کالج خود در سال 1919 نوشت، دريافت. توصيف او از خودش مانند يکي از سناريوهاي سريع و غيراحتمالي هاليوودي است: «من به نحو وحشتناکي ناراضي و بدبخت هستم و مثل شيطان شدهام. اگر تا دو ماه آينده زنده بمانم، ظرف 12 ماه بعد مشهور خواهم شد.»فيتزجرالد 24 فوريه 1920 در نامهاي به همسرش، زلدا نوشت که کمپاني مترو نخستين داستانش «سر و شانهها» را که در نشريه «ستردي ايوينيگ پست» منتشر شده بود به مبلغ 2500 دلار خريداري کرده است. اين فيلمنامه سال بعد با عنوان «عشق دخترک گروه سرودخوانان» با شرکت ويولا دانا و گارت هيوز ساخته شد.همان سال دو فيلم ديگر يکي «راهزن دريايي» با شرکت ويولا دانا که اقتباس از داستان ديگر فيتزجرالد به همين نام بود و فيلم «شکارچي همسر» با شرکت آيلين پرسي نيز که اقتباسي از داستان «مايرا به ديدن خانوادهاش ميرود» بود، ساخته شد و نسخه سينمايي دومين رمان او به نام «زيبا و نفرينشده» نيز سال 1922 با شرکت ماري پروست توليد شد.خودبيني بيش از حدفيتزجرالد با اين چند فيلم ترغيب شد و آن طور که نامههايش نشان ميدهد در پي ادامه اين کار بود. او زمستان سال 1921 در نامهاي که به يک هماتاقي در کالج پرينستون نوشت مدعي شد مشغول نوشتن سناريويي براي دوروثي گيش بازيگر معروف است و قرار است 10 هزار دلار دريافت کند، ولي چنين چيزي اتفاق نيفتاد. بعد قرار شد براي ديويد سلزنيک فيلمنامهاي آماده کند که آن هم ساخته نشد.فيتزجرالد در آوريل 1926 در شرايطي که بابت نوشتن هر داستان در «ستردي ايونينيگ پست» مبلغ 3000 دلار دريافت ميکرد به يکي از دوستانش چنين نوشت: «من بيش از اندازه خودبين هستم. به علاوه به اندازه کافي سياستمدار نيستم که در سينما موفق باشم و با جسارت عليه اين و آن و ماجراهايشان مطلب بنويسم».با وجود اين او در سال 1937 خود را براي نخستين بار در هاليوود يافت و طي 13 سال بعد تنها سه بار مسافرت کرد. به او مأموريت داده شد يک فيلمنامه ارژينال براي کنستانس تالماج ستاره معروف دوران صامت بنويسد، ولي پس از آماده شدن کار، پروژه تا اطلاع بعدي معوق ماند.فيتزجرالد 24 فوريه 1920 در نامهاي به همسرش، زلدا نوشت که کمپاني مترو نخستين داستانش «سر و شانهها» را که در نشريه «ستردي ايوينيگ پست» منتشر شده بود به مبلغ 2500 دلار خريداري کرده است. اين فيلمنامه سال بعد با عنوان «عشق دخترک گروه سرودخوانان» با شرکت ويولا دانا و گارت هيوز ساخته شد.او در نامهاي که جولاي 1927 به دخترش نوشت، اين ناموفق بودن را به دليل خطاي خودش دانست: «من براي نخستين بار در زندگيام شش ماه وقتگذراني کردهام و در اين نکته مطمئن بودم که هاليوود سر و صداي زيادي بر پا خواهد کرد.»فيتزجرالد سال 1931 دوباره به کار فراخوانده شد. اين بار او در کمپاني مترو گلدوين مهير تحت مديريت ايروينگ تالبرگ کار ميکرد. دوران مشکلي بود. فيتزجرالد نياز به پول داشت. زلدا همسرش از سال قبل در بيمارستان به خاطر اولين سکته مغزياش بستري بود و مشکلات نوشخواري خود او نيز روز به روز بيشتر ميشد، ولي در نهايت تلاشهايش مورد پذيرش واقع نشد و آنيتا لوس نويسنده باتجربه و معروف به جاي او قرار گرفت.او در نامهاي به ماکس پرکينز در تاريخ 8 نوامبر 1934 از اين شکايت دارد که ساير پروژهها يعني کارهايي مانند «شب آرام است» و پروژهاي براي گراسي آلن کمدين آن زمان نيز به ناکامي رسيد. فيتزجرالد پروژه را با پول دريافتياش ترک کرد.او در نامهاي که قبلاً به آن اشاره شد به دخترش اسکاتي نوشت: «سرخورده و بيزار شدهام و قسم ميخورم هرگز دوباره برنگردم. ميخواستم وقتي قراردادم انجام شد به شرق بروم و به مادرم که مريض است رسيدگي کنم ولي اين قصه نيز به زيان و ضرر من تعبير شد».بدهيهاي رو به افزايش فيتزجرالد او را مجبور کرد در سال 1937 درمورد بازگشت به هاليوود تجديدنظر کند. درآمد اندک او از داستانهايي که براي مجله پست مينوشت، قطع شده بود و نميتوانست چيز قابل فروشي بنويسد. نوميدي او براي کار فيلم در چند نامه که به هارولد اوبر، مدير برنامههايش نوشته آشکار است که شامل نامهاي به تاريخ 8 فوريه 1936 است. او در اين نامه از اوبر ميخواهد با استفاده از رابطين خود برايش شغلي دست و پا کند.او نوشت: «عجيب است که مجبور شدم چنين پيشنهادي به تو بدهم. پس از سه سال ناکامي لازم به نظر ميرسد تو را مجدداً مطمئن کنم براي انجام آن انگيزه دارم و اجازه نميدهم اين فرصت با اين شايعه که نوشخواري ميکنم يا به پايان خط رسيدهام، از دست برود».شما هرگز مرا نخواهيد شناختفيتزجرالد مدت شش ماه با کمپاني مترو گلدوين مهير به مبلغ هفتهاي يک هزار دلار کار کرد. او در نامهاي به آن اوبر در تاريخ 26 جولاي 1937 اعتراف کرد مجبور بوده در برابر شکوه و عظمت گيجکننده آنجا مقاومت کند.او نوشت: «از حالا به بعد به هيچ جا نميروم و هيچ کس را نميبينم، زيرا کار مانند جهنم سخت است، حداقل شايد براي من چنين باشد. من 10 پوند از وزن خود را از دست دادهام؛ بنابراين خدا نگهدار ميريام هاپکينز که وقتي صحبت ميکني تا اين اندازه صميمي هستي. خدا نگهدار کلودت کولبرت که تاکنون تو را نديدهام. اي گرتا گاربوي اسرارآميز، مارلنه ديتريش باشکوه و شرلي تمپل مرموز، شماها هرگز مرا نخواهيد شناخت.»او پس از انجام چند اصلاح روي فيلمنامه يک آمريکايي در آکسفورد بالاخره اولين و تنها اعتبار فيلمنامهنويسياش را براي اقتباس از داستان «سه رفيق» (1938) اثر اريش ماريا رومارک را به دست آورد و خوشحال شد زيرا پس از سه سال آن را کسب کرده بود.او خطاب به جوزف ال. منکهويتس تهيهکننده و کارگردان معروف هاليوود درخصوص ميزان کردن فيلمنامه چنين نوشت: «از اينکه بگويم آن را امري متوسط گرفتهام سرخورده هستم. براي 19 سال - با حساب دو سال که بيمار بودم - پرفروشترين سرگرميها را نوشتهام، ولي تو ناگهان تصميم گرفتهاي بگويي، "اين ديالوگ خوبي نيست و تو ميتواني چند ساعت مرخصي بگيري و کار بهتري ارائه کني، تو نويسنده خوبي بودي و يا هستي، ولي..." جو، آيا تهيهکنندگان نميتوانند اشتباه کنند؟ آيا نميخواهي منطقي فکر کني؟»او بعد در نامهاي که به تاريخ فوريه 1938 به آن اوبر نوشت درخصوص سانسور در فيلمها شکايت کرد و نامه را چنين به اتمام رساند که: «بنابراين آنچه براي من باقي ميماند ديگر زياد به فيلمنامهاي که در آن مردم هنوز به خاطر آن به من تبريک ميگويند، مرتبط نيست. گرچه من اعتبار سينماييام را حالا چه خوب و چه بد در خارج از آن دارم و تو هميشه ميتواني يک شکست را در مورد فرد ديگري مورد حمله و سرزنش قرار دهي.»تمام پروژههايي که بعد از آن به فيتزجرالد سفارش داده شد، همگي آثار ساير نويسندگان بود که بنا به گفته خودش يا آنها را نپذيرفت يا بدون ذکر نام کار کرد. اين فهرست شامل آثاري چون «بيوفايي» با بازي جون کرافورد بود که از سانسور دفتر «هيز» جان سالم به در برد.پروژه «زنها» براساس يک نمايش کمدي معروف در برادوي اثر کلر بوت لوس ساخته شد. فيتزجرالد براي گرتا گاربو فيلمنامه «مادام کوري» و «لاتاري» را پيشنهاد کرد که پروژهاي از مترو گلدوين مهير با شرکت ديويد نيون بود و نوعي دستکاري در فيلم «بربادرفته» ديويد سلزنيک محسوب ميشد.او تابستان 1940 فيلمنامهاي را براساس داستاني به قلم خودش به نام «ديدار مجدد از بابل» تنظيم کرد که با عنواني ديگر در سطح بينالمللي ارائه شد، ولي عملاً بيهوده بود. کمپاني مترو گلدوين مهير سال 1954 يک نسخه سينمايي از «ديدار مجدد از بابل» را با عنوان «آخرين باري که پاريس» را ديدم ساخت که فيلمنامه آن جوليوس اپستاين و فيليپ اپستاين نوشته بودند.فيتزجرالد هرگز نتوانست با صنعت سينما همکاري اساسي در کار فيلمنامهنويسي داشته باشد. او ميخواست کنترل کامل بر فيلمنامهها داشته باشد و در نامههاي فراواني بيزاري خود را از کار دستهجمعي فيلمنامهنويسي، کار کردن در تيمهاي مشترک يا در گروههاي سهنفره و يا بيشتر نشان داده است.آخرين فرصت براي رسيدن به شهرتاو 31 دسامبر 1935 به هارولد اوبر چنين نوشت: «در اين گونه موارد هيچ فرد تنهايي با شهرت ادبي جدي نميتواند کاري انجام دهد. من تنها با فرد ديگري آن هم اگر او يک کارشناس فني باشد ميتوانم کار کنم، کسي که نه تنها بازي را بلد باشد بلکه مردم را بشناسد و به من کمک کند داستانم را بگويم و آن را در قالب فيلمنامه به فروش برسانم، نه اينکه داستان او را چنان خوب جلوه دهم تا همه چيز به نام او تمام شود.»بيشتر مأموريتهاي فيتزجرالد در هاليوود نوشتن فيلمنامه از آثار ديگران يا دوبارهنويسي فيلمنامههايي بود که به وسيله ديگران کار شده بود و اين براي بهتر و درستتر جلوه دادن آنها و کاهش ديالوگهاي اضافي بود. جالب اينجاست که عليرغم اين شکستها هاليوود هنوز هم براي فيتزجرالد آخرين فرصت براي به دست آوردن شهرت و ثروت بود.او بيش از افرادي مانند ناتانيل وست (1940- 1903) و بعداً ويليام فاکنر درآمد داشت. نامهها اين نکته را آشکار ميسازد که درآمد فيتزجرالد در سالهاي 40-1939 بيش از 40 هزار دلار بود، به طوري که براي نخستين بار براي تقريباً يک دهه، کليه بدهيهايش پرداخت شد.اين فيلمها اميدهايي براي کارهاي سينمايي بيشتر و تصويرگر مردي بودند که سعي ميکرد مجدداً کنترل زندگياش را به دست آورد؛ يعني با نوشخوارياش مبارزه کند، در نوشتههايش به يک باور برسد و بکوشد ارتباط خود را با مطبوعات تثبيت کند. با اين حال در يکي ديگر از نامههايش به تاريخ 29 جولاي 1940 دنياي فيلم و سينما را نفرتانگيز ميداند.او در نامه خود نوشت: «آيا هاليوود يک زبالهداني نيست؟ شهري پنهان که به وسيله باغهاي افراد ثروتمند احاطه شده و در ابتذالي جديد و توهينآميز پر از ارواح انساني است؟»فيتزجرالد همچنين در 8 مه1940 به همسرش زلدا نوشت که ترجيح ميدهد براي فيلمها چيزي بنويسد تا آنکه براي نشريات مقاله و داستان تهيه کند، زيرا: «استاندارد نوشتن درباره بهترين فيلمها مانند «ربکا» در حال حاضر بسيار بالاتر از حقالتحرير مجلات تجاري است».همچنين آشکار است سالهاي اقامت در هاليوود به فيتزجرالد مجموعهاي از مطالب جديد براي نوشتن داد. چنانچه تام دانيلز در کتاب «گاهي در زير آفتاب» درباره فيلمنامهنويسان هاليوود نوشت: «نثر داستاني فيتزجرالد از اوايل دهه 1930 کهنه و مبتذل شده بود. او واقعا استعداد خود را در نوشتن از دست نداده بود، آنچه بيشتر احتياج داشت... چيزي تازه بود که بايد درباره آن مينوشت: زماني که در هاليوود بود توانست تجربياتي به دست آورد که غناي داستاني او را شکل داد.»ميل به نوشتن «آخرين نواب» به عنوان يک داستان کوتاه آغاز و به يک رمان کامل ختم شد. «ميترسم اين اطلاعات ناصحيح در ستونهاي ادبي منتشر شود. اين رمان درباره حوادثي است که در دو سال اخير در اطراف من اتفاق افتاده است».البته اسکات با دورانديشي کتاب «آخرين نواب» را نوشت. او نميخواست به کارگيري او در آينده و نحوه همکارياش با سيستم دچار خطر شود. مونرو استار، قهرمان داستان يک تهيهکننده هاليوودي و در واقع نشاندهنده شخصيت ايروينگ تالبرگ تهيهکننده معروف بود.»او درباره رمان خود نوشت: «چيزي نيست که به خاطر آن براي رمان نگران باشم. چيز نامطمئني به نظر نميرسد... اميدوارم موضوع تازهاي باشد، شايد حتي با روش جديدي از نگريستن به پديدههاي معين و مشخص، عواطف جديدي برانگيخته شود».وقتي فيتزجرالد 21 دسامبر 1940 درگذشت، تنها شش فصل از کتاب نوشته شده بود. وقتي يک سال بعد اين کار ناتمام به چاپ رسيد، ارنست همينگوي آن را اثري هنرمندانه خواند و از ظرافت آن گفت. فيتزجرالد مانند گذشته استعداد خود را به دست آورده بود. قهرمانان آثار معروف او همگي مانند خودش مفهوم و مقصود جديدي در رؤياهاي هاليوودي را دنبال ميکردند. آنها افرادي مطمئن به خود، خوشنيت، خودساخته و شخصيتهايي تراژيک بودند که بر رؤياهاي خود حکومت ميکردند.منبع : خبرآنلاين تنظيم براي تبيان : مسعودعجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 260]
صفحات پیشنهادی
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-من بدبخت هستم و مثل شيطان شدهام فيتزجرالد ميخواست کنترل کامل بر فيلمنامهها داشته باشد و در نامههاي فراواني بيزاري خود را از کار ...
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-من بدبخت هستم و مثل شيطان شدهام فيتزجرالد ميخواست کنترل کامل بر فيلمنامهها داشته باشد و در نامههاي فراواني بيزاري خود را از کار ...
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-وبلاگ > علوی طباطبایی، ابوالحسن - فیتزجرالد میخواست کنترل کامل بر فیلمنامهها داشته باشد و در نامههای فراوانی بیزاری خود را از ...
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-وبلاگ > علوی طباطبایی، ابوالحسن - فیتزجرالد میخواست کنترل کامل بر فیلمنامهها داشته باشد و در نامههای فراوانی بیزاری خود را از ...
من مثل شما هستم
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-من بدبخت هستم و مثل شيطان شدهام فيتزجرالد ... شما هرگز مرا نخواهيد شناختفيتزجرالد مدت شش ماه با کمپاني مترو گلدوين مهير به .
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-من بدبخت هستم و مثل شيطان شدهام فيتزجرالد ... شما هرگز مرا نخواهيد شناختفيتزجرالد مدت شش ماه با کمپاني مترو گلدوين مهير به .
حکایت من و شیطان
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-وبلاگ > علوی طباطبایی، ابوالحسن - فیتزجرالد میخواست کنترل کامل بر فیلمنامهها داشته باشد و در نامههای فراوانی بیزاری خود را از .
من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-وبلاگ > علوی طباطبایی، ابوالحسن - فیتزجرالد میخواست کنترل کامل بر فیلمنامهها داشته باشد و در نامههای فراوانی بیزاری خود را از .
من انسان زيباي ديگري شده ام
دیگر واقعا" نا امید شده ام و احساس میکنم وحید دیگر هیچ جذابیتی برای من . من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-وبلاگ > علوی ...
دیگر واقعا" نا امید شده ام و احساس میکنم وحید دیگر هیچ جذابیتی برای من . من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام من بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام-وبلاگ > علوی ...
شیطان هم از او بیزار است
این نامهها در واقع هم تأییدکننده و هم تکذیبکننده سالهای هالیوودی او هستند. ... غیراحتمالی هالیوودی است: «من به نحو وحشتناکی ناراضی و بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام.
این نامهها در واقع هم تأییدکننده و هم تکذیبکننده سالهای هالیوودی او هستند. ... غیراحتمالی هالیوودی است: «من به نحو وحشتناکی ناراضی و بدبخت هستم و مثل شیطان شدهام.
شيطان را زندگي مي کنم گفتگو با حامد کمیلی
شيطان را زندگي مي کنم گفتگو با حامد کمیلی-اين مرد درباره شيطان با کسي حرف ... احادیث و روایات: حضرت مهدی (عج):من وصىّ آخرين ام، به وسيله من بلا از خانواده و .... چطور به جزئياتي مثل لحن، حالت گرفتن دست و. ... البته نمي خواهم بگويم آدم شکاک و منفي بيني شده ام، اما جهان بيني ام دچار ... الان شديداً از لحاظ روحي تحت تاثير نقش هستم.
شيطان را زندگي مي کنم گفتگو با حامد کمیلی-اين مرد درباره شيطان با کسي حرف ... احادیث و روایات: حضرت مهدی (عج):من وصىّ آخرين ام، به وسيله من بلا از خانواده و .... چطور به جزئياتي مثل لحن، حالت گرفتن دست و. ... البته نمي خواهم بگويم آدم شکاک و منفي بيني شده ام، اما جهان بيني ام دچار ... الان شديداً از لحاظ روحي تحت تاثير نقش هستم.
صد سال تنهايي
شدهام. اگرچه خيال ندارم مثل سردار اشجع با آمدن قشون روس و انگليس فرار كنم. به وزن شاه گويا پانزده من زيادتر باشم. [يك من شاه شش كيلوست؛ بنا براين حدود 90 كيلو بوده ...
شدهام. اگرچه خيال ندارم مثل سردار اشجع با آمدن قشون روس و انگليس فرار كنم. به وزن شاه گويا پانزده من زيادتر باشم. [يك من شاه شش كيلوست؛ بنا براين حدود 90 كيلو بوده ...
ای خانم فاطمه رجبی که توفیق و گلآقا می خواندی، میشه بسه؟!
البته دلیل وسوسه من برای نوشتن مطلبی در. ... مطلبی درباره شما یا انصرافم از آن، ربطی به شیطان لعینِ بدبخت ندارد و بیشتر برمی گردد به شغل من و کارهای ... این احتمال وجود داشت که چون شما مثل من فکر نمی کنید، طور دیگری برداشت کنید و عکس العمل نشان بدهید. ... من یك زن مسلمان در عرصهی اجتماعی و با روحیهی لطیف و مهر مادرانه هستم.
البته دلیل وسوسه من برای نوشتن مطلبی در. ... مطلبی درباره شما یا انصرافم از آن، ربطی به شیطان لعینِ بدبخت ندارد و بیشتر برمی گردد به شغل من و کارهای ... این احتمال وجود داشت که چون شما مثل من فکر نمی کنید، طور دیگری برداشت کنید و عکس العمل نشان بدهید. ... من یك زن مسلمان در عرصهی اجتماعی و با روحیهی لطیف و مهر مادرانه هستم.
دو کبوتر
نامه بر گفت:«نه، من مي خواهم راست دنبال کارم بروم ولي تو نمي تواني با من همراهي کني. ... راستش را بخواهي من صدتا کبوتر جلد را هم به شاگردي قبول ندارم و چهل تا مثل تو را ... که خيال مي کنند زرنگتر از ديگرانند و آنقدر بلهوسي مي کنند که بدبخت مي شوند. ... نخ گفت:«من بنده اي از بندگان خدا هستم و از بس عبادت مي کنم اينطور لاغر شده ام.
نامه بر گفت:«نه، من مي خواهم راست دنبال کارم بروم ولي تو نمي تواني با من همراهي کني. ... راستش را بخواهي من صدتا کبوتر جلد را هم به شاگردي قبول ندارم و چهل تا مثل تو را ... که خيال مي کنند زرنگتر از ديگرانند و آنقدر بلهوسي مي کنند که بدبخت مي شوند. ... نخ گفت:«من بنده اي از بندگان خدا هستم و از بس عبادت مي کنم اينطور لاغر شده ام.
-
گوناگون
پربازدیدترینها