واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: محمدرضا اصلانی در "آتش سبز" که جمعه در سینما صحرا به نمایش درآمد، با تکیه بر افسانه و مقطع تاریخی ایران باستان میتوانست فیلمی تازه و جذاب بسازد. ولی با مهار نکردن تخیل و احساسزدگی در انتخاب اصلح، فیلمش از زبان سینما چندان بهره نبرده است. به گزارش خبرنگار مهر، اصلانی "آتش سبز" را به عنوان دومین فیلم سینمایی خود پس از 31 سال در کارنامهاش ثبت کرده است. فیلمی که به مدد تکیه بر افسانه کهن "سنگ صبور" هفت روایت کهن با محوریت دختری به نام ناردانه را روایت می کند. وی در این فیلم به مدد روایتهای هفتگانه و امکانی که این شیوه روایت در اختیار او گذاشته، با عده ای بازیگر ثابت کار کرده است. تمهید حضور ناردانه در قلعه تنهایی که با خواندن روایتهای کتاب به گونهای افسانهای میخواهد مرد مرده را زنده کند، امکان بازسازی هر کدام از قصهها را در مقاطعی مختلف از ایران باستان فراهم کرده است. فیلم با صحنهای از دادگاه در زمان حال آغاز میشود و کاراکترهای حاضر در این دادگاه، شخصیتهای ثابت این هفت روایت هستند. روایتهایی که خط داستانی آنها کمرنگ و تصویرسازی در آنها ارجح است. تصاویری که فقط به بازسازی چهره مردمان و مناسبات ایران باستان میپردازد و گاه کنشمندی و حرکت هم از اجزاء آنها گرفته میشود تا تصویری محض و عکسوار از کاراکترها ارائه شود. واقعیت این است که نسبت "آتش سبز" با سینما را نمیتوان به روشنی پیدا کرد. هر چند برشهای مقطعی و تکرارشونده و حضور چند بازیگر ثابت قصد دارد به گونهای اشتراک در مفاهیم و پل ارتباطی آنها را برقرار کند، ولی این نسبت بسیار دور است. صرف بازسازی تصویری نامفهوم از مناسبات و مردمان ایران باستان را نمیتوان به نزدیک شدن به زبان سینما تعمیم داد. نماهای متعدد فیلم از تصویر بدون کنش بازیگران که با ژستهای مختلف ثابت ماندهاند تا دوربین در اطراف آنها حرکت کند یا از تک کنشهای آنها تصویر ثبت کند، شاهدی بر این مدعاست. به علاوه "آتش سبز" در روایت افسانهای کهن که در مناسبات و فرهنگ ایران باستان محلی از اعراب دارد، نیاز به پرداخت و تعریفی روشن از فضا و شرایط عمومی دارد که از ارائه آن غافل شده است. به همین دلیل است که مخاطب نمی تواند با قصههای کوتاه در مقاطع مختلف ارتباط برقرار کند و در بسیاری موارد به جهت گویا نبودن چیدمان و پرداخت، مخاطب درک نمیکند که این آدمها دنبال چه چیزی هستند، چرا اینگونه رفتار میکنند، حرف میزنند و ... به این ترتیب وقتی مثلاً قرار است رابطه یک ملکه با مردمان سرزمینش ترسیم شود که چگونه مشکلات آنها را حل میکند یا دستور مرگ برادرش را میدهد، چون تعریف دقیق و روشنی از ابتدا ارائه نشده، همه چیز گنگ و نامفهوم میماند، بدون آنکه بتوان این تک قصهها را به هم مرتبط کرد (صرفنظر از حضور بازیگران مشترک در نقش کاراکترهای مختلف). در همین مقطع داستانی دوربین به جهت موقعیت گفتگویی که بین ملکه (مهتاب کرامتی) و برادرش (مهدی احمدی) ترسیم میشود، شروع به حرکتی سیالگون بین دو طرف میکند که وجه کاربردی آن مشخص نیست. حرکت دوربین بین این دو بازیگر چیزی فراتر از ابتداییترین شکل حرکت دوربین نیست که هر کدام شروع به صحبت میکند دوربین به سمت او میرود و وقتی دیگری آغاز به حرف زدن میکند، دوربین فضای بین آن دو را با حرکتی سریع طی می کند تا به دیگری برسد. نکته دیگری که ارتباط برقرار کردن با فیلم را مشکل میکند دیالوگهای پرطمطراق است که در مقاطعی قابل فهم نیست در مقطعی هم به ورطه شعارزدگی می افتد. شعارهایی که به خصوص در سکانس درد دل کنیزک (پگاه آهنگرانی) و ناردانه (مهتاب کرامتی) درباره تغییر جایگاه بانو و کنیزک، بیشتر خودنمایی می کند و البته ناخوشایند است. اصلانی با انتخاب شیوه خوانده شدن هفت روایت و تصویر کردن آن از ذهن ناردانه، برای خود این امکان را فراهم کرده که با تکیه بر تخیل و مجاز حال و گذشته را در هم ادغام کند، بدون آنکه تقدم و تأخر پرداختن به گذشته و حال بتواند اهمیتی خاص پیدا کند. به عنوان مثال حضور عکاس که در زمان حال با مردان و زنان باستان رو به رو شده و از آنها عکس می گیرد، نه در روال داستانی منطق پیدا میکند و نه اهمیتی درخور دارد، تنها صف آرایی گذشته و حال در مقابل یکدیگر است. اصلانی در "آتش سبز" با تکیه بر وجه افسانه و مقطع تاریخی ایران باستان می توانست فیلمی تازه و جذاب بسازد. به خصوص که فقدان آثار سینمایی در این حیطه کاملاً احساس میشود. ولی به نظر میآید او با مهار نکردن تخیل و احساسگرایی در انتخاب اصلح، فیلمی را در کارنامه خود ثبت کند که از زبان سینما بهره کمی برده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 139]