واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم آنلاين: سيروس مقدم، كارگردان كاملا قابل احترامي است. او با پشتكار فراوان بيوقفه كار ميكند. گاهي نيز تلاش ميكند تا ابداعها و خلاقيتهايي را در آثار خود لحاظ كند اما اين مساله باعث نشده تا در مصاحبههاي خود حرفهاي عجيب و غريب بزند و خود را كارگرداني روشنفكر، نوآور، جسور و خطشكن معرفي كند. اين مساله در زمانهاي كه هر كارگردان تازه از راه رسيده و «نود دقيقهاي» سازي با ساخت يك فيلم عنوان ميكند كه در فيلم خود «براي اولين بار به سراغ اين سوژه رفته» حسن قابل توجهي محسوب ميشود. «لالايي براي بيداري» براي هر مخاطبي اين تصور را پيش ميآورد كه بيننده فيلمي در حال و هواي سريال سال گذشته اين كارگردان - اغماء - است. حتي ميتوان با كمي بد جنسي اين تعبير را هم به كار برد كه فيلمساز راشها و ايدههاي باقيمانده از سريال اغماء را در كنار يك داستان كه ميتوانست به شكل حاشيهاي در آن سريال اتفاق بيفتد را سر هم كرده و نتيجه چيزي شده كه در اين فيلم شاهد آن هستيم. فيلم قصه زندگي زوج جواني است كه در زندگي خود با هيچ مشكل و مسالهاي مواجه نيستند. آنها آهنگساز هستند و در حال تنظيم آهنگي هستند كه قرار است موفقيت فراواني را به دنبال داشته باشد. تنها مشكل آنها اين است كه بچه دار نميشوند. اين مشكل هم به لطف پيشرفتهاي علمي كه مدتي قبل بخشي از آن را در سريال ساعت شني ديديم، حل شده و با كشت خارج از رحم، زوج جوان به آرزوي ديرينه خود يعني پدر و مادر شدن نزديك شدهاند. در چنين شرايطي عدم توجه زن به دستور پزشك خود و سوار شدن بر اتومبيل، سبب ميشود تا او در اولين ماشين سواري خود دچار حادثه شود و به بيمارستان منتقل شود. از قضاي روزگار هم دكتر زناني كه با نام خانم دكتر عباسي در فيلم شناخته ميشود، با انتقال هانا به بيمارستاني كه قبلا در آن كار ميكرده، با دكتري مواجه ميشود كه حالا دكتر معالج زن شده و قبلا خواستگار جدي او بوده است. مهمترين مشخصه آثار سيروس مقدم اين است كه در همه آنها فضاي كلي كار شيك است، به گونهاي كه زن و شوهر ابدا دغدغه مالي ندارند و اغلب در كنار پيانو و در زير نورهاي گرم چراغهاي هالوژن با هم گفتگو ميكنند. مردي مانند سامان حتي در شرايطي كه ممكن است همسرش را از دست بدهد، آنقدر بر ذهن و فكر خود تسلط دارد كه پوشيدن كت شلوار و هماهنگ كردن آن با پيراهني گل بهي را هم فراموش نميكند. در آثار مقدم آدمها همه به نوعي به يك ويژگي «مكش مرگ ما»يي مبتلا هستند و هيچ مشكلي جز عواطف و انسانيت در فيلم ندارند؛ مشكلي كه نمايش درگير شدن شخصيتها آنها با آن سبب ميشود تا اشك مخاطب فوران كند. حتي مذهبي نيز كه در فيلم ارائه ميشود، يك مذهب كاملا شيك مبتني بر امامزاده خلوت، شيك و باصفايي است كه در داخل آن و بر روي آينه كاريهاي آن هم ميتوان شمع روشن كرد تا نتيجه در كادر تصوير شاعرانه از آب در بيايد! در چنين فضايي كه اغراق و سانتي مانتاليزم در اوج خود است، همه چيز به شكلي قرينه در داستان طراحي ميشود. به خاطر يك تصادف يك پزشك زن و مرد كه با هم مشكل عاطفي داشتهاند با هم مواجه ميشوند. به خاطر اين تصادف دو نفر كه گروه خوني كمياب و يكساني دارند در موقعيتي قرار ميگيرند كه ميتوانند به درد هم بخورند. حالا به اين چند قرينه ميتوان حوادثي فرعي را هم اضافه كرد. مثلا قلب هديه درست زماني مشكل پيدا ميكند كه همسر سامان در بيمارستان بستري است. جالب است كه او براي كمك به خانوادههاي بي بضاعت به كوه رفته است. مشخص نيست كه اصلا به چه دليل خانم دكتر عباسي و دختر او هم فرم اهداء عضو پر كردهاند و اين فرم به روئيت سامان رسيده است؟ از سوي ديگر سامان آنقدر علاف است و در بيمارستان پرسه ميزند كه متوجه گفتگوي خانم عباسي با دكتر قلب درباره ماجراي پيوند قلب ميشود. حتي فيلم گفتگوي عاشقانه اين زن و شوهر را هم از دست نداده و در شرايطي كه زن در اغماء است، مرد با او در فضايي عارفانه گفتگو ميكند و درباره اهداء عضو به نتيجهاي معقول ميرسند! در تواناييهاي سيروس مقدم به عنوان يك كارگردان هيچ شكي نيست. او در همين قالب فعلي ميتواند داستان «پيشرفتهاي پزشكي در درمان ميخچه كف پا» را به عنوان افتخاري جهاني در قالبي جذاب با چاشني قرار دادن چند حادثه عاطفي روايت كند. اما چرا كارگرداني مانند مقدم به سادگي توانايي و مهارت خود را در اختيار متنهاي ضعيف و آثاري قرار ميدهد كه ساخته شدن و ساخته نشدن آنها هيچ اتفاقي را رقم نميزند؟ كاش ميشد براي اين سوال پاسخي پيدا كرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 853]