واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
ايران :خسرو تقديم مى كند اگه اشتباه نكنم سه سال و نيم ام بود كه براى اولين بار پام به سالن سينما باز شد، يعنى راستشو بگم قبلاً هم چند بارى با مامان و بابام رفته بودم اما جلوى بوفه سينما متوقف شده بودم و نتونسته بودم جلوتر برم! اما اون شب براى اولين بار داخل سالن سينما شدم و هنوز اسم كارگردان و فك و فاميل هاش روى پرده نيومده بود كه يه دفعه يه آقاى خشمگين ناكى كه تاريك هم بود روى پرده ظاهر شد. يعنى آقاهه تاريك نبودها اما چون پشت سرش دو تا چراغ تريلى روشن كرده بودن هيچى ازش معلوم نبود. «دفعه ى آخر گفتم دفعه آخريه كه مى گم؛ دفعه بعد نفس ندارى!!» همون موقع احساس كردم شلوارم داره خيس مى شه ها اما اين قدر مجذوب فضاى خفن فيلم و اين آقا تاريكه شده بودم كه اصلاً نمى تونستم جُم بخورم. «نپرس داداش، نپرس كه يه جور ناجورى شده. دارن مى آن... دلم مى خواد مراسم ختم و شب هفت آبرومندانه برگزار بشه...» اين صحنه اون قدر تأثير بزرگى روى من گذاشت كه همون شب بعد از اينكه شلوارمو عوض كردم با خودم عهد كردم وقتى بزرگ شدم بزنم تو خط سينما. البته الاًنشم با اينكه فكر مى كنم از نظر ابعاد به اندازه كافى بزرگ شدم اما هنوز چند سالى مونده كه بهم اجازه كارگردانى بدن و براى اينكه بيكار نباشم گفتم يه مشاوره اى هم به شما بدم تا هم حال منصور و چنگيز رو گرفته باشم كه بدونن فقط خودشون بلد نيستن از اين راهنماهاى درپيت بنويسن، هم اينكه اگه بين شما هم كسى بود كه به سينما علاقه مند بود بتونه از دانش بالاى من استفاده كنه. (خراب رفيقيم ديگه.) ۱ - اگه مى خواين بازيگر بشين اولين كارى كه مى كنين اينه كه شماره تلفن يه بازيگر معروف رو گير مى آرين و هر پنج دقيقه يه بار زنگ مى زنين بهش و مى گين من چه جورى مى تونم بازيگر بشم. احتمالاً دفعه اول و دوم خيلى محترمانه به شما مى گه بهتره برين دانشگاه و درسشو بخونين و مثل آدميزاد وارد اين رشته بشين. تابلوئه كه مى خواد شما رو از سرش وا كنه وگرنه كدوم آدم موفقى از درس خوندن به جايى رسيده كه شما دوميش باشين؟! سريع نااميد نشين و باز هم سؤال تونو تكرار كنين. بعد از اينكه چند بار ديگه هم بهش زنگ زدين، احتمالاً قاطى مى كنه و يه چند تا حرف ضايع بهتون مى زنه اما شما بايد با اعتماد به نفس و پشتكار اين كار رو ادامه بديد. موفقيت در هنر به همين راحتى ها كه نيس. تبصره: اگه چشم هاى آبى و موهاى روشن داريد از اينجا به بعد رو اصلاً نخونين! شما از همون لحظه اى كه به دنيا اومدين وارد سينما شدين و خودتون خبر ندارين! فقط كافيه يه بيست سى تا عكس از خودتون بگيرين و به نشونى همه تهيه كننده هاى سينما بفرستين. دو روز نشده جلوى خونه تون صف مى كشن تا نقش اول فيلم شون رو بازى كنين. ۲ - به كلاس هاى بازيگرى هم بد نيس يه سرى بزنين اما راستشو بخواين خيلى اميدوار نباشين. چون اونجا احتمالاً يه آقايى كه خودشو تو هيچ فيلمى بازى ندادن مى آد براتون نقش بازى مى كنه و آخرش يه سرى خالى براتون مى بنده كه استانيسلاوسكى اينجا درس خونده و خودم به مسعودخان معرفيش كردم و اين حرف ها. ديگه خيلى بخواد بهتون لطف كنه يه عكس ازتون مى ذاره تو آلبوم كه اگه يه وقت يه كارگردان از اون طرفا رد شد بهش نشون بده. مشخصه كه سر كارتون گذاشته! ۳ - يه راه ديگه هم هست و اون هم اينه كه با پسر يه كارگردان معروف دوست بشين و از قضا يه روز كه باباى دوست تون دربه در دنبال يه چهره خاص مى گرده تا توى فيلمش بازى كنه، دوست تون باباش رو توجيه مى كنه شما خيلى خاص هستين. اين روش تضمين شده ترين شيوه بازيگر شدنه. ۴ - اما اگه مى خواين كارگردان بشين قضيه يه خورده سخت تره و بايد اول با انواع فيلم هاى سينمايى يا به قول منصورخان «ژانر»هاى سينمايى (واقعاً منصور خيلى حاليشه و با اينكه خيلى آدم بى جنبه ايه و از وقتى دماغشو عمل كرده كمتر محل مى ذاره اما خداييش آدم باسواد و پُريه!) آشنا بشين. آخه همين طورى كشكى نيس كه، شما وقتى مى خواين فيلم بسازين بايد تكليف تون معلوم باشه كه چه جور فيلمى مى خواين بسازين. الف - فيلم فارسى: فيلم فارسى ها خيلى رديفن. تقريباً نود درصد كارگردان ها از اين فيلم ها مى سازن اما نود درصدشون هم مى گن كه عمراً فيلم من فيلم فارسى باشه! از خصوصيات اين گونه پرطرفدار مى شه به يه خانوم ژيگول و دو تا پسر عاشق (در نمونه هاى نادر اين تركيب برعكس مى شه!)، مقاديرى مرام و معرفت و رفاقت و اين حرف ها، دو سه تا بزن بزن مشتى، يه تصادف ماشين و چند تا آهنگ درپيت سوزناك اشاره كرد. البته معمولاً يه پدر و مادر مريض هم مى شه توشون پيدا كرد. اما از همه باحال تر اينه كه وقتى همه فكر مى كنن پسر فقيره الآن به دختر محبوبش مى رسه و مى رن سر خونه و زندگيشون، پسره بايد از دره پرت بشه پايين و تريپ آه و ناله بشه. تذكر جدى: اگه فكر كردين مى تونين تو اين فيلم ها روشنفكربازى دربيارين و مثلاً پسر فقيره كه از دره مى افته پايين واقعاً بميره، كور خوندين! در آخرين لحظه بايد يه چتر نجات تو جيبش بذارين كه با اون نجات پيدا كنه، مردم مسخره شما نيستن كه! ب - فرانسوى پسند: ساختن اين فيلم ها مقاديرى به رنج و مشقت نياز داره اما آينده روشنى در انتظارتون خواهد بود. سختيش به اين برمى گرده كه يا بايد برين توى كوير و توى گرماى شونصد درجه دنبال شترهايى كه بدون آب زندگى مى كنن راه بيفتين و فيلم بردارى كنين، يا اينكه برين توى كوه و كمر لب مرز (افغانستان و عراق بيشتر جواب مى ده!) و از لاك پشت هاى بال دار فيلم بسازين. با اينكه اين جور فيلم يه خرده سخته، اما عوضش هم كلى كلاس داره و همه مى گن اين فيلمو فقط مخاطب خاص مى فهمه، هم اينكه يه قرون پول بازيگر نمى دين و همه ش از آدم هاى معمولى استفاده مى كنين كه اصلاً نمى دونن سينما يعنى چى. تازه آخرش هم فيلم تون رو مى فرستين براى بعضى از اين فرانسوى هاى بيكار و اونا هم كلى براتون نقل و نبات مى فرستن. با اينكه احتمالاً ۱۰ نفر هم تا آخر فيلم تون رو تماشا نمى كنن، اما عشق است و صفا! ج - خانوادگى: يه زن و شوهر در حال طلاق، يه بچه زبون نفهم (تو مايه هاى همين سهيل)، يه باباى پول دار بدجنس كه داره مى ميره و از اول هم با ازدواج اين دو تا مخالف بوده و يه منشى شركت. بدون اين عوامل ساختن يه فيلم خانوادگى از محالاته. البته بد نيس مثلا وسطاى داستان يه دفعه برادر گمشده يكى از شخصيت ها هم پيداش بشه، همچين هيجان داره. راستى يادتون نره كه چون فيلم خانوادگيه زن و شوهر داستان بايد آخرش بفهمن كه عشق چه چيز خوبيه و به خاطر اين گل نوشكفته زندگى شون (كه سهيل باشه) هم كه شده بايد سال هاى سال با خوبى و خوشى با هم زندگى كنن. اين جور مواقع معمولاً بابا پول داره مى فهمه تا حالا چه اشتباهى مى كرده و مى آد همه پولاشو مى ده بهشون، در ضمن آخر فيلم هم بايد اون منشيه رو از شركت اخراج كنين! د - اكشن: يه آقاهه از زندان آزاد مى شه و مى خواد از اون يارو نامرده كه بهش نارو زده و انداخدتش زندان انتقام بگيره، يا اينكه مثلاً مى خواد با دختر مورد علاقه ش عروسى كنه و پول نداره و مجبوره دوباره بره سراغ خلاف. يه داستانى تو همين مايه ها انتخاب كنين چون خيلى مهم نيس. مهم اينه كه دو تا دعواى درست و حسابى و يكى دو تا ماشين سوارى بذارين تو فيلم. سعى هم نكنين اين صحنه ها واقعى و طبيعى دربياد، شما كه نمى خواين هشدار براى كبرا بسازين! هـ - روشنفكرانه: اين فيلم ها يه مقدار براى سن و سال ما تلخه چون همه ش يا يكى مى خواد بميره و فرت فرت از مرگ حرف مى زنه و مى ره براى خودش قبر مى خره و اين حرف ها، يا اينكه مثلاً چهار تا ماشين تو چهارراه گرومپى مى كوبن به هم و بعدش ما داستان تلخ زندگى اون راننده هاى بدبختو مى بينيم. روشنفكرها همه ش تو مايه هاى مرگ و آه و ناله فيلم مى سازن ديگه! و - دفاع از حقوق زنان: اين گونه فيلم ها نياز به چند تا مرد بى ريخت شيطان صفت داره كه يا شاخ داشته باشن يا دُم، از دماغ شون هم آتيش بزنه بيرون. يه چند تا زن مظلوم و كتك خورده هم كه هميشه گوشه خونه دارن گوبلن دوزى مى كنن يا آموزش گل چينى نگاه مى كنن مورد نيازه. فقط كافيه يه زن آزادى خواه خوش تيپ كه شوهرش عاشقشه هم بذارين تو داستان كه اون زن هاى مظلوم رو توجيه كنه كه اين زندگى كه نشد زندگى؛ پاشيد با جفت پا بريد تو صورت شوهرهاى بى رحم تون! درضمن براى اينكه فيلم الگوسازى هم بكنه بايد يه شوهر مهربون كه صبحا مى ره سبزى مى خره و پاك مى كنه و بعدش هم خونه رو جارو مى زنه تو فيلم بذارين. توضيح: كارگردان اين فيلم ها معمولاً زنه و تهيه كننده هم معمولاً شوهرشه! همين! ۵ - بعد از اينكه فيلم تونو ساختين يا همين طورى سرتونو مى ندازين پايين و به اولين سينمايى كه رسيدين مى دين اكرانش كنه يا اينكه صبر مى كنين تا جشنواره شروع بشه و تو جشنواره نمايشش بدين. اون قديم ترها كه من هنوز طفل شيرخواره اى بودم يادمه همه مى گفتن جشنواره چه خوب بود و محبت و صميميت و دوستى و اينا به راه بود؛ اما الآن همه بچه مچه ها اومدن جشنواره رو گرفتن و اصلاً حال نمى ده و كى اينا رو راه مى ده تو سينما و اينا. خواستين شركت كنين، خواستين نكنين؛ اما در هر حال بد نيس موقع نمايش فيلم يه مقاديرى خالى ببندين. مثلاً بگين كلى از فيلم منو حذف كردن يا بگين فيلممو توقيف كردن و اين حرفا. تجربه نشون داده كه رابطه مستقيم با فروش فيلم داره. تبصره: اگه احياناً ۱۵۰ ميليون خرج فيلم تون شد و فقط ۲۰ ميليون تو سينماها فروش كرد خيلى ناراحت نشيد، كاملاً طبيعيه. نكته: اگه مثلاً وسط نمايش فيلم دو تا بچه منتقد زبون نفهم (امثال همين چنگيز و منصور) پا شدن از سينما رفتن بيرون اصلاً به روى خودتون نيارين. آخه اونا چيزى حالى شونه از سينما؟!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]