واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بده در راه خدا نويسنده:سیده حدیث موسوی بده در راه خدا، به من بدبخت بيچاره كمك كنيد! الهي خير از جوونيت ببيني و پير شي ننه!ـ بيا ننه جون!ـ پنجاه تومن؟ برو بابا اينو جلو بچه بندازي ميندازش تو كوچه!ـ خوب، بيا اينم دويست تومن خوبه؟ـ نه! دلت ميياد دل من پيرزنو بشكني؟ـ بيا ننه، به خدا بيشتر از اين هزار تومان ديگه پولي ندارم!ـ دستت درد نكنه!آهاي پسر بيا ببينم!ـ با مني؟ـ پس خيال كردي با كيم؟ـ چيه، چيكارم داري؟ـ چند تا از اون خوشه انگورا رو كه خريدي بده به من!ـ چرا بايد بدم؟ـ واسه اينكه من دلم انگور ميخواد!ـ خوب برو واسه خودت بخر!ـ اگه پول داشتم ميخريدم!ـ خوب حالا كه پول نداري نخور!ـ چرا؟ مگه من آدم نيستم، دل ندارم؟ يعني تو ميگي بايد تو حسرت يه خوشه انگور بميرم؟ الهي تا آخر عمرت تو حسرت يه خوشه انگور بموني؟ الهي …ـ بس كن ديگه ننه، بيا اينم چند خوشه انگور!ـ ميمردي از اول ميدادي؟ـ اي بابا مردم چه رويي دارن!ـ هي… جوونم جووناي قديم!عجب انگوراي خوشرنگ و خوشمزهاي، ولي به اون خونه دو طبقه خوشگل نميرسه!چرا كسي درو وا نميكنه؟ مردم از بس دستمو گذاشتم رو زنگ. بذار زنگ در بالا رو فشار بدم شايد كسي خونه باشه! نه مثل اينكه كسي خونه نيست، اينم از شانس بد منه!ـ آهاي پيرزن چيكار داري زنگ خونه مردمو ميزني؟ـ خونه بودي؟ـ پس ميخواستي نباشم؟ـ پس چرا درو وا نكردي؟ـ دوست داشتم!ـ بيخود كردي من پيرزنو اينجا نگه داشتي! حالا كه اين كارو كردي بايد يه گوني بهم برنج بدي!ـ زن كه در طبقه دوم خونه بود پوزخندي زد!ـ اگه طبقه اول بودم بهت ميدادم، اما حالا نميتونم بدم!ـ واسه چي؟ـ چقدر سؤال ميپرسي؟ خوب معلومه چون طبقه دومم!ـ خوب بيا پايين بده.ـ نميشه!ـ چرا نميشه؟ـ چون در خونه قفله و من كليدشو نميدونم كجا گذاشتم!ـ نميخواي نده!ـ گفتم كه نميتونم!ـ تو اگه ميخواستي ميدادي!ـ آخه چطوري؟ـ خوب با يك طناب گوني برنجو بفرست پايين!ـ نميتونم سنگينه!ـ الهي ننه همه دندونات بريزه تا هيچ وقت نتوني جز آش چيز ديگهاي بخوري!زن به حالت قهر پنجره خونشو بست.ـ به درك زنيكه ايكبيري!با خودم گفتم چرا به درك، بايد اين زنو از رو ببرم!چند روز بعد در حالي كه باز هم به در همون خونه اومدم زنگ بالا رو فشار دادم ديدم كسي درو باز نكرد، زنگ در پايينو فشار دادم، ديدم همون زنه كه اون روز طبقه بالا بود درو باز كرد.ـ بالاخره اومدي پايين؟ـ باز كه تويي!ـ چيه ميخواستي نباشم؟ـ خوب چيكار داري؟ـ خوبه كمكم داري پير ميشي!ـ حرف دهنتو بفهم پيرزن خرفت، خودت داري پير ميشي!ـ خوب پير شدي ديگه؟ـ كي گفته من پيرم، تو؟ـ خوب معلومه، چون چند روز قبل گفتي بهم يه گوني برنج ميدي ولي حالا يادت رفته خوب پيري و هزار دردسر!ـ چي… هنوز حرف اون روز من يادته؟ـ پس ميخواستي نباشه؟ زود باش گوني برنجمو بده برم كه خيلي كار دارم ننه!ـ شرمندم ننه!ـ ديگه چرا؟ـ چون الان پايينمو و در بالا قفله و من نميتونم برم بالا واست برنج بيارم!ـ نميتوني نه؟ـ نه شرمندم ننه!در حالي كه به شدت عصباني شده بودم رفتم جلو و زنيكه ايكبيري رو گاز گرفتم! البته دندون درست و حسابيام نداشتم اما خوب لااقل تونستم صورتشو زخمي كنم!ـ منو ميزني پيرزن عوضي؟ـ پس ميخواستي نزنم، چون هم طبقه بالا بودنتو ديدم هم پايين بودنتو!عقدهاي طوري منو پرت كرد كه افتادم توي جوي آب!اين كارو كه كرد شروع كردم به جيغ زدن و كل محله رو دور خودم جمع كردم و بعدشم شروع كردم به خودزني و دست آخر به بيهوشي!تو بيمارستانم اونقدر جيغ زدم كه مجبور شدن بهم آمپول بيهوشي بزنن!وقتي به هوش اومدم ديدم زن كودني كه منو مضروب كرد بالاي سرم نشسته و داره اشك ميريزه!ـ چيه رتيل، منو روونه بيمارستان كردي و حالا داري واسم آبغوره ميگيري؟ـ منو ببخش ننه قنجي!ـ به همين راحتي؟ـ خوب پس چيكار كنم تا منو ببخشي؟ـ بايد دو تا گوني برنج بهم بدي و يه شام و ناهار مفصلم دعوتم كني خونت!ـ چي گفتي؟ هي هيچي نميگم پررو شدي ها؟ـ آهاي مردم به دادم برسيد!ـ باشه… باشه… ميدم، فقط جيغ نزن!ـ حالا شدي يه خانوم خوب! خوب حالا پاشو يه ماشين دربستي بگير و پول بيمارستانو بده و يه راست منو ببر خونت!ـ الان؟ـ ميخواي جيغ بزنم؟ـ نه تو رو خدا، پاشو بريم.تا زنه رفت ماشين بگيره با خودم فكر كردم كه بهتره از اين به بعد هر چند روز يه دفعه يه دعوا راه بندازم تا حسابي نونم تو روغن بيفته!يه ساعت، دو ساعت هر چي منتظر شدم نيومد! يعني يه ماشين گرفتن اين همه معطلي داره؟!رفتم پايين قسمت پذيرش بيمارستان:ببخشي دخترم، يه خانومي كه همراه من بود رو نديدي؟ـ نه ننه قنجي، فقط پول بيمارستانو حساب كرد و با عجله رفت.ـ چيزي نگفت؟ـ نه فقط گفت بهتون بگم مگه خوابشو ببيني!منو جا ميذاري ميري؟ صبر كن بيام در خونت يه خوابي نشونت بدم! اگه بيست گوني برنج ازت نگرفتم...منبع: سوره مهر/ادبیات داستانی/ ش 89
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 393]