تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تکمیل روزه به پرداخت زکاة یعنى فطره است، همچنان که صلوات بر پیامبر (ص) کمال نماز است. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813107033




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بهایی سنگین


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بهایی سنگین
بره
طراری روزی ساده دلی در کمال خستگی و گرسنگی از بیابانی می‏گذشت که ناگهان چشمش به بره تپل و سفیدی افتاد. حیوان زبان بسته که گویی از گله جدا افتاده بود، حیران و سرگردان بع بع کنان به هر طرف می‏گشت. ساده دل خوشحال و خندان با فکر گرفتن حیوان به سویش دوید و با تلاش زیادی بره را گرفت و با خود به منزل برد. بعد با کمک عیالش حیوان را کشته و طعامی بسیار لذیذ درست کرد. آنها تمام دوستان و آشنایان خود را برای صرف غذا دعوت کردند.بعد از خوردن غذا یکی از مدعوین از ساده دل پرسید: «راستی تو این حیوان چاق و چله را چگونه به دست آورده‏ای که این‏طور بذل و بخشش به خرج دادی و ما را میهمان خود کردی؟»ساده دل همه ماجرا را تعریف کرد و توضیح داد که چه‏طور بعد از کلی دوندگی حیوان را به چنگ آورده است.شخصی که این سوال را کرده بود، با نگرانی گفت: «ای وای! این کار که دزدی است و مجازات بزرگی در پی خواهد داشت. در قیامت حتماً تو را مورد سرزنش قرار داده و کیفر می‏کنند.»ساده دل سری تکان داد و خیلی جدی گفت: «اگر شماها هوای مرا داشته باشید، من تمام ماجرا را منکر می‏شوم و اتهام دزدی بره را رد می‏کنم.»یکی از مهمانان گفت: «اما در قیامت حیوان بعد از زنده شدن به زبان می‏آید و تمام واقعیت را می‏گوید.» ساده دل خنده‏ای سر داد و گفت: «حتماً وقتی بره زنده شد، خودم گوشش را گرفته و آن را به چوپانش پس می‏دهم!» بهایی سنگین
بهایی سنگین
یک روز ساده دل که دوران طولانی و سخت بی‏پولی کلافه‏اش کرده بود، تصمیم گرفت تنها الاغ خود را به بازار برده و بفروشد.اما زنش که با این فکر ساده دل مخالف بود، با اعتراض گفت: «ای مرد! مگر عقل از سرت پریده؟! این حیوان عصای دست توست. اگر آن را بفروشی، چه گونه به کارهایت رسیدگی خواهی کرد؟»ساده دل خندید و گفت: «خانم عزیز! خودم این را بهتر از تو می‏دانم و قصد دارم بهایی برایش قرار دهم که کسی توان خریدش را نداشته باشد.»تنظیم:بخش کودک و نوجوان *********************************** مطالب مرتبطکدخدا و دوستش گنج درویش بار خر روی دوش قاطر کلاغ و کوزه دزد پنبه درس خوب حیوان حرف نشنو دزد و گوسفند یک ماجرای بامزه





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 236]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن