محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855657004
روششناسى انديشه سياسى در فلسفه غربِ تمدّن اسلامى
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روششناسى انديشه سياسى در فلسفه غربِ تمدّن اسلامى نويسنده:داود فيرحى مقاله حاضر به «روششناسى انديشه سياسى در فلسفه غربِ تمدن اسلامى» اختصاص دارد. فلسفه غرب تمدن اسلامى به انديشههاى فلسفى در آرا و آثارِ فيلسوفانى چون ابن طفيل، ابن باجه و ابن رشد اطلاق مىشود. اينان برخلاف متفكران شرق تمدن اسلامى، مانند ابنسينا، روششناسى ويژهاى در حوزه دانش سياسى داشتند. بنيادى شرعى براى عقل در حوزه سياست قائل بودند و در عين حال احكام شرعى سياست يا سياست شرعى را به اعتبار يافتههاى عقل برهانى، حمايت و نقد مىكردند. از اين حيث نوعى روششناسى معطوف به «روش تأويل» در فلسفه غرب اسلامى شكل گرفت، كه امروزه به هرمنوتيك اسلامى يا هرمنوتيك ابن رشد معروف است. مقاله حاضر به توضيح روش شناختى اين نظريه و نتايج آن در حوزه دانش سياسى پرداخته است. واژههاى كليدى: روششناسى، انديشه سياسى، فلسفه غرب تمدن اسلامى، نظريه تأويل، هرمنوتيك اسلامى، ابنرشد، ابن طفيل، ابن باجه. مقدمه گزارش روششناختى از انديشه سياسى در فلسفه غرب تمدّن اسلامى، كارى ممكن ولى دشوار است. امكان ساختارى چنين پژوهشى از آن روى فراهم است كه بسيارى از منابع و حتّى تمايزات انديشه فلسفى در غرب تمدّن اسلامى، شناسايى و تحقيق شده است، امّا گزارش روششناختى، دشوارىهاى بسيارى هم دارد. شايد بتوان مهمترين دلايل اين دشوارى را در دو نكته عمده خلاصه كرد: نخست آن كه فلسفه سياسى در جهان اسلام، به تبع مجموعه توليدات فكر فلسفى، از انبوه مفاهيم افلاطونى و ارسطويى و نو افلاطونى انباشته است. بدين لحاظ، فلسفه سياسى اسلامى، به طور شگفتانگيزى، اين سه جريان عمده فلسفى را وحدت بخشيده است. سه جريان افلاطونگرايى اسلامى، ارسطوگرايى اسلامى و نو افلاطونى اسلامى در نظام دانايى فيلسوفان مسلمان، همنشين شده است.3 اين پديده (تركيب سه جريان فلسفى) - كه البته به اعتبار خصايص معرفتى مسلمانان انجام شده است - پيامدهاى معرفتشناختى و روششناختى ويژهاى در عرصه انديشه سياسى داشته است. نظام فلسفى افلاطون، سياست را در حوزه فلسفه نظرى مىبيند و از اين حيث، فلسفه سياسى افلاطونى، در ذيل نظرىترين مباحث وى در باب مابعدالطبيعه، با تمام لوازم روششناختى آن مندرج است4 و برعكس اين نظريه، ارسطو، سياست را در عملىترين بخش فلسفه عملى قرار مىدهد و البته اين گونه تعيين مكان براى فلسفه سياسى، پيامدهاى روش شناختى خاص خود را دارد.5 روشن است كه تلفيق مفاهيم اين دو ديدگاه درباره سياست، در فلسفه اسلامى، گزارش روششناختى از فلسفه سياسى در جهان اسلام را پيچيده و مشكل كرده است. فلسفه سياسى اسلامى، علاوه بر اين نكته، وجوهى از ايدههاى نو افلاطونى را نيز جذب كرده است.6 دوم، تلاشهايى است كه اين نحله از فلسفه اسلامى در جداسازى خود از فلسفه سياسى در شرق تمدّن اسلامى انجام داده است.7 اين كوششهاى تمايزآفرين، در حالى است كه بسيارى از مفاهيم اساسى فلسفه سياسى در شرق تمدّن اسلامى، همچنان حضور فعّال خود را در نظام دانايى فيلسوفان بخش غربى جهان اسلام حفظ كرده است. بدين سان، همواره اين پرسشهاى اساسى مطرح است كه «آيا فلسفه سياسى ابن باجه، ابن طفيل و ابن رشد، به لحاظ روششناختى امتداد طبيعى فلسفه سياسى در نزد كندى، فارابى، ابن سيناست يا اين كه علىالاصول، تكرار و توضيح فلسفه شرق است؟»، «آيا به طور كلّى و از ديدگاه روششناختى، مىتوان به تقسيم فلسفه سياسى اسلامى به دو گرايش شرق و غرب تمدّن اسلامى حكم كرد؟»، «آيا اين دو نوع فلسفه، قطع نظر از تفاوت مكانى فيلسوفان، بنياد روششناختى واحدى ندارند؟». در اين نوشتار، به طرح و توضيح اين پرسشها مىپردازيم، البته تأكيد بيشتر بر فلاسفه غرب تمدّن اسلامى است. فيلسوفان غرب تمدّن اسلامیابن باجه، ابن طفيل و ابن رشد سه فيلسوف شناخته شده در غرب تمدّن اسلامى هستند كه هر كدام به گونهاى به تأمّل فلسفى در سياست پرداختهاند. تاريخ زندگى و اشتغالات ذهنى اين سه متفكّر اسلامى نشان مىدهد كه آنان نه از روى اتّفاق، بلكه به طور معنادارى، هم در يك عصر مىزيستند و هم انديشه و مسائل مشتركى در باب سياست و فلسفه داشتهاند. هر سه فيلسوف، علاوه بر معاصرت و جغرافياى مشترك، دغدغههاى اجتماعى و سياسى و فكرى واحدى دارند: هر سه به طبابت اشتغال دارند، در مناصب عالى دولتى حضور دارند، برداشت اضطرابآميزى از شرايط اجتماعى زمانه خود منعكس مىكنند، منتقد مشرب اجتماعى - سياسى فقيهان هستند، حداقل دو تن از آنان سرنوشت مشتركى از حيث كينهورزى رقبا و ناملايمات زندگانى دارند. ابوبكر محمّد بن الصائغ، معروف به ابن باجه، در تاريخ نامعلومى در حدود سال 478 قمرى در سرقسطه متولّد شد. گفته مىشود مدّتى (بيست سال) وزير على بن يوسف بن تاشفين و سپس ابوبكر (از بينانگذاران دولت مرابطين) بوده است.8 ابن باجه در سال 509 يا 512 قمرى سرقسطه را به مقصد اشبيليه ترك كرد. از آنجا به Xativa رفت و وزير ابو اسحاق ابراهيم بن تاشفين و سپس زندانى او شد. پس از آزادى، به فاس رفت و همان جا در تاريخ 533 قمرى، با زهر كشته شد.9 مهمترين اثر سياسى ابن باجه، كتاب مشهور تدبير المتوحّد است. ابوبكر محمّد ابن طفيل قيسى، حدود سال 500 قمرى در منطقه آش (نزديك غرناطه) متولّد شد. از زندگى علمى او، اطّلاع چندانى در دست نيست. وى مدّتى طبيب و سپس وزير ابو يعقوب يوسف ابن عبدالمؤمن (از اميران دولت موحّدين) بود. ابن طفيل دوست نزديك ابن رشد و واسطه آشنايى ابن رشد با امير يعقوب براى انجام دادن سفارش امير در شرح كتب ارسطو بوده است. گفته مىشود با افزايش سنّ و اشتغالات ابن طفيل، وى همچنان وزير خليفه باقى ماند. ابن طفيل در 581 قمرى درگذشت و تنها اثر فلسفى باقى مانده او رساله حى بن يقظان است.10 ابو الوليد محمّد بن رشد در سال 520 قمرى در قرطبه اندلس به دنيا آمد. وى به اقتضاى پدر و جدّ خود كه مناصب قضايى شهر را به عهده داشتند، در سالهاى 563 قمرى، به سِمَت قاضى اشبيليه و نيز قاضى جماعت11 قرطبه از جانب امير موحّدى ابو يعقوب يوسف منصوب شد. ابن رشد در همين ايّام به تحقيقات خود در علوم سهگانه شريعت، فلسفه و پزشكى توسعه داد. وى طى سالهاى 578 تا 580 به اشاره ابن طفيل، طبيب و مشاور نزديك دربار موحدين (امير ابو يعقوب يوسف و پسرش يعقوب منصور) بود، امّا به دلايل نامعلومى كه شايد ريشه در اختلاف وى با فقيهان داشت، از دربار موحّدين طرد شد و به دنبال صدور فرمانى مبنى بر تحريم و تكفير فلسفه و فيلسوفان،12 به روستاى يهودىنشين «يُسانه» در حوالى شهر قرطبه تبعيد شد. وى بقيه عمر خود را در عزلت به سر برد و در سال 595 قمرى، در حالى كه مورد عفو منصور موحّدى قرار گرفته بود، شور و شر زندگى را وداع كرد. گفته مىشود كه ابن عربى (عارف شهير مراكشى) در مجلس بزرگداشت او حضور داشت.13 ابن رشد هر چند در دوره حيات ابن باجه، در سن نوجوانى به سر مىبرد و هنوز در سنّ آموزش فلسفه و علوم قرار نداشت، امّا بعدها با ملاحظه تدبير المتوحّد ابن باجه، به شدّت شيفته اين انديشه شده و صاحب تدبير را «پدر فلسفه در اندلس» لقب داد.14 وى چنان كه گذشت، دوست و همفكر ابن طفيل بود. انديشههاى ابن رشد به زبانهاى اروپايى ترجمه شد و تحت نام «ابن رشدگرايى اروپايى» يا «آكوينيسم جديد»، دستمايه نهضت فكرى جديد و رنسانس اروپا گرديد. درست به همين دليل، ابن رشد به همان شدّت كه مورد تكفير فقيهان مسلمان اندلس بود، از طرف سران كليسا نيز تكفير شد و آثار او را مطلقاً تحريم كردند.15 به هر حال، اشاره اجمالى به اشتراكات زمانى و فكرى و پيامدهاى اجتماعى - نظرى انديشه ابن باجه و ابن طفيل و ابن رشد، نشان مىدهد كه اين انديشه، يك سرى ويژگىهاى متمايزى به طور كلّى، و شايد به ويژه در انديشه سياسى دارد. ارزيابى منابع شناخت هر دانش و انديشهاى لاجرم بر منابعى ويژه براى تأمين شناختشناسى خود نيازمند است تا بتواند با اعتبار بخشيدن به ملاكهاى دانايى خود، در برابر هجومهاى شكّاكيّت مقاومت كند. فلسفه سياسى غرب تمدّن اسلامى، به اين دليل كه در شرايط سيطره گرايشهاى سلفى و مكاتب صوفيانه قرار داشت، كوششهاى زيادى در براى توجيه و اعتبار نظام دانايى خود نشان داده است. در زير به گزارش برخى از اين ارزيابىها مىپردازيم: الف) نقد شناخت شهودى فلاسفه غرب تمدّن اسلامى، اعتبار شناخت شهودى را كه از آن به «شناخت صوفيانه» تعبير مىكنند، مورد ترديد قرار دادهاند. به نظر ابن رشد، طريق شناخت در صوفيه، طريق نظرى، يعنى تركيبى از مقدمات و قياسها نيست. به گمان آنان، شناخت خداوند و ديگر موجودات، چيزى است كه وقتى نفس از شهوتها تجريد شده و به انديشه درباره مطلوب پرداخته، صرفاً به نفس القا مىشود.16 ابن رشد اضافه مىكند صوفيه در احتجاج به صحت ديدگاه خود، البته بر بسيارى از ظواهر شرع مانند آيات «و اتقوا اللَّه و يعلمكم اللَّه»17 و «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» 18 و «إن تتقوا اللَّه يجعل لكم فرقاناً»19 نيز استناد مىكنند.20 ابن رشد سپس به ارزيابى انتقادى اين مشرب فكرى مىپردازد و مىنويسد: ما مىگوييم اين روش حتّى اگر وجودش را بپذيريم، شامل همه مردم، از آن حيث كه مردم هستند نيست. هر گاه، چنين روشى مقصود بعض مردم باشد، البته روش نظر باطل مىشود و وجودش در انسان بيهوده مىنمايد، در حالى كه قرآن تماماً، مردم را به نظر و اعتبار فرامىخواند و بر راههاى نظر آگاه مىسازد. آرى ما هرگز انكار نمىكنيم كه كشتن شهوتها، شرطى در صحّت نظر است، چنان كه سلامتى نيز شرط آن است، نه اينكه ميراندن شهوتها بالذات مفيدِ شناخت باشد، هر چند شرط آن است، چنان كه سلامتى (بدن) شرط يادگيرى است، هر چند مقيد به آن نيست. درست به اين جهت است كه شرع به اين روش فرا مىخواند و فى الجمله، به آن تشويق مىكند؛ يعنى، عمل (به زهد) بر خلاف آنچه اين قوم (صوفيه) گمان بردهاند، به تنهايى، كفايت نمىكند، بلكه اگر نفعى در (شناخت) نظرى داشته باشد بر وجهى است كه گفتيم. اين نكته براى اهل انصاف و اعتبار روشن است.21 اين عبارت، هر چند طولانى است، امّا تمام انديشه اين فيلسوف را در اعتبار شناخت شهودى نشان مىدهد. ابن باجه، پدر فلسفه اسلامى اندلس نيز نظرى همانند ابن رشد دارد. وى ظاهراً كتاب تهافت الفلاسفه غزّالى را نديده است، امّا با استناد به المنقذ من الضلال غزالى، روش شناخت صوفيانه را به شدّت مورد انتقاد قرار مىدهد. به نظر ابن باجه، صوفيان بىآن كه در ادعاى خود در نيل به سعادت برتر، صادق و قابل اعتماد باشند، دچار توهّم شدهاند.22 ابن باجه در داورى نهايى خود در مورد اعتبار روش شناخت صوفيه در مدينه و زندگى مدنى متوحّد مىنويسد: صوفيه چنين گمان مىكند كه ادراك سعادت برتر، نه از راه آموزش، بلكه با فراغت (نفس) ممكن است و اينكه لحظهاى نبايد از ذكر مطلوب خالى باشد، زيرا در اين صورت است كه قواى سهگانه (حس مشترك و قوه تخيّل و ذاكره) جمع مىشوند و شناخت حاصل مىشود، در حالى كه اين انديشه، يك ظن و گمان است و انجام دادن آنچه كه آنان گمان بردهاند، خارج از طبع (بشر) است. اين هدف و غايتى كه صوفيه گمان بردهاند، اگر هم درست بوده و هدفى براى متوحّد باشد، ادراك آن بالذات نيست، بلكه عرضى است. اگر هم ادراك شود، مدينهاى از آن شكل نمىگيرد و البته اشرف اجزاى انسان [تعقّل و نظر] زايد و بيكاره و وجودش باطل خواهد بود و همه فعّاليّتهاى علمى و علوم سهگانهاى كه حكمت نظرى هستند، باطل و تعطيل مىشوند. نه فقط اينها، بلكه حتّى صنايع ظنّى (ظنونيه) مانند ادبيات و نحو و امثال آن نيز چنين سرنوشتى پيدا مىكنند.23 به هر حال، فلسفه سياسى غرب اسلامى، روش شناخت اشراقى را از اين لحاظ كه اولاً، قابل تعميم و ميسّر براى همه انسانها نيست و ثانياً، با كمالِ طبيعى انسان ناسازگار است و حواس و قواى عقلانى را تعطيل مىكند، مورد انتقاد قرار مىدهد. فلاسفه اسلامى به دو طريق به اتّصال به معرفت يا عقل فعّال نظر دارند: برهانى يا صعودى و اشراقى يا هبوطى. طريق صعودى، به اين ترتيب است كه از محسوسات آغاز مىشود و به صور هيولانيه و سپس به صور خياليه و آنگاه به صور معقوله مىرسد. هنگامى كه اين معقولات در عقل آدمى آيد، اتصال حاصل شده است و عقل هيولانى با صور معقولهاى كه فعل محض است، متصل شدهاند. اين طريق، براى هر انسانى ميسّر است. طريق هبوطى، آن است كه وجود صور معقوله را فرض كنيم و فرض كنيم كه به ما متصل شدهاند و آنگاه به اكتساب آنها بپردازيم. اين خود موهبتى است كه براى هر انسانى فراهم نمىشود. فيلسوفان غرب تمدّن اسلامى با اندك تفاوتى عموماً طريق اوّل را ترجيح دادهاند.24 ب) عقل و شرع (راه دوگانه حقيقت) فلسفه غرب اسلامى، با ترديد در روش شناخت اشراق و شهود، روش شناخت دانش سياسى خود را به دو طريق عقل و شرع يا فلسفه و دين منحصر مىكند. ابن رشد، مهمترين فيلسوفى است كه در امتداد ابن باجه و ابن طفيل، تلاشهاى گستردهاى را در توجيه اين «راه دوگانه» انجام داده است. وى با ارائه نظريه «تطابق حكمت و شريعت» از يك سو، به وجوب شرعى تحقيقات فلسفى و وجوب شرعى فلسفه مىپردازد و از سوى ديگر، به تأسيس نوعى دانش فقهى بر مبناى فلسفه اخلاق همّت مىگمارد. مفهوم تطابق حكمت و شريعت توفيق ميان دين و فلسفه، هدف اساسى فلسفه سياسى در غرب تمدّن اسلامى است، زيرا زمانه ظهور اين مكتب، چنين تلاشى را ايجاب مىكرد. گفته مىشود، مبارزهاى سخت پديده آمده بود و فقيهان، فلسفه و فيلسوف را تحريم و تكفير مىكردند و كوشش فلاسفه بر تفهيم اين نكته بود كه فراگرفتن حكمت، حكمت است و عقل، نورى از جانب خداوند، و شريعت، وحى است، پس خداوند، هم منشأ دين است و هم مصدر فلسفه، چون ذات احديّت ممكن نيست كه مصدر دو چيز متناقض باشد. پس محال است كه عقل و دين مخالف هم باشند و اگر اختلافى هست در ظاهر است و نه در باطن.25 ابنرشد اين انديشه را با تكيه بر مبناى افلاطون و فارابى و ابن سينا، به تفصيل در «طبايع انسانها» توضيح داده است: بديهى است كه طبايع آدميان، متفاوت است. پارهاى از مردم، از راه برهان، معرفت حاصل كنند و بدان گروند، و پارهاى ديگر، راه گفتارهاى جدلى، و گروهى نيز از راه گفتارهاى خطابى، همان معرفت را حاصل كنند، زيرا طبيعت هر انسانى، آن پذيرد كه استعداد نهفته اوست.26 بر اين اساس، ابن رشد نوع بشر را به اعتبار انواع قياسها (برهانى، جدلى و خطابى) به سه دسته تقسيم مىكند: نخست، اهل برهان يعنى فلاسفه كه انديشه و استدلال آنان بر مقدمات عقلى و يقينى استوار است؛ دوم، اهل جدل يعنى متكلّمان كه به ساحل يقين رسيدهاند، ولى در آن غوطهور نشدهاند، زيرا قياس آنان، مقدّمات و نتايج احتمالى دارد و جز جدل يا مناظره، به كار ديگرى نيايد؛ سوم، عامه مردم كه داراى عقول تاريك و فطرت ناقصند و قياس خطابى، بيش از آن كه جنبه عقلى يا اقناع داشته باشد، جنبه عاطفى دارد و هدفش تأثيرگذارى است. به نظر ابن رشد، چون خداوند مردم را در امكانات عقلى، اين چنين متفاوت آفريده است، و نيز چون خطاب دين همگانى است، پس بايد تعاليم دين نيز متفاوت باشد تا همگان از آن سود برند.27 ابن رشد بدين ترتيب به نظريه تقسيم و تفكيك شريعت به دو قسم ظاهر و باطن مىپردازد. مسأله ظاهر و باطن در شريعت به نظر ابن رشد، عامه مردم و كسانى كه به اندكى از ايشان فراترند، يعنى جدليان (متكلّمان)، به ظواهر نصوص و عمل به آنچه از آن درك مىكنند، ايمان دارند، زيرا هدف و غايت شريعت، معرفت حقيقت نيست، بلكه ايجاد فضيلت و تحريض بر خير و نهى از منكر است.28 وى در فصل المقال مىافزايد: اصولاً علّت ورود ظاهر و باطن در شريعت، اختلاف فطرتهاى مردمو متباين بودن نيروى فهم آنان در ايمان و قبول است، و علّت ورود ظواهر متعارض در الفاظ شرع، توجّه دادن كسانى است كه راسخ در علماند بر امر تأويل.29 ابن رشد و مكتب فلسفى غرب تمدّن اسلامى، به دو قضيه بنيادين اصرار مىكند: اوّل آن كه «حكمت، دوست و همگام شريعت و خواهر رضاعى آن است... شريعت و فلسفه، دو امرند كه بالطبع همراهاند و ذاتاً و در غريزه آنها دوستى است،30 زيرا هيچ گاه حق، مضادّ حق نيست، بلكه موافق و گواه آن است؛31 دوم آن كه شريعت، ظاهر و باطنى دارد و قهراً، ميان ظاهر و باطن، نوعى ناسازگارى و تعارض وجود دارد. روشن است كه عامه مردم و اصحاب جدل (متكلّمان و فقها) به ظواهر شريعت نظر دارند و فيلسوفان به باطن آن. بدين سان، اين نتيجهگيرى قطعى است كه به رغم ادعاى اتّصال دين و فلسفه، فيلسوفان و متكلّمان و فقيهان همچنان اختلاف بنيادى خواهند داشت. به نظر مىرسد كه فلسفه سياسى غرب تمدّن اسلامى با معماى معرفتشناختى مهمّى مواجه است: از يك سو، بر مبناى كلّيّات مكتب فارابى و فلسفه سياسى شرق اسلامى و فقه (به ويژه فقه مدنى) و جايگزين فلسفه مدنى در انديشه اسلامى است32 و از سوى ديگر، اعتمادى به تحليلهاى فقيهانه، اعم از فقه نظرى (كلام) يا فقه عملى (فقه مدنى) ندارد و آنان را به قشرىگرى و تصلّب نامعقول در ظواهر نصوص دينى متهم مىكند. فلاسفه غرب تمدّن اسلامى، براى حلّ اين معمّا، البته، پافشارىهاى زيادى مىكنند. آنان بىآن كه همانند فلسفه شرق تمدّن اسلامى، ناگزير تسليم تحليلهاى فقيهانه و جدلى شوند، بر اعتبار و حضور عقل در زندگى مدنى اصرار مىكنند. اين اصرار، نتايج روششناختى مهمّى دارد كه به اجمال اشاره مىكنيم: اتفاق فلسفه و باطن شرع: فلسفه سياسى غرب تمدّن اسلامى با تكيه بر اين تحليل، به دستهبندى مسلمانان مىپردازد و چنين مىانديشد كه در جامعه اسلامى، ظاهر شريعت، از آنِ جمهور (عامه و اصحاب جدل) و باطن آن، براى خاصّه و فلاسفه است. فلسفه به باطن شرع نظر دارد و با آن موافق است. ابن طفيل در قصه فلسفى حىّ بن يقظان توضيح مهمّى دارد. به سخن او، حى بن يقظان وقتى استدلالهاى دينى سلامان فرستاده آبسال را شنيد، آن را موافق يافتههاى عقلى خود يافت و بدين سان، با اتّفاق معقول و منقول در نظر او، به دين آبسال ايمان آورد؛ امّا وقتى حىّ وارد جزيره شريعتمداران شد، از ظاهرسازىها و انحرافات وارد شده در شريعت متعجّب گرديد. از جمله موارد تعجّبآور براى او، عقايدى درباره صفات خداوند، ثواب و عقاب و مبدأ و معاد از يك سو، و اقتصار شريعت بر بعض فرايض و عبادات، گسترش برخى حيلههاى شرعى و مباح كردن انواع اعمال و لذايذ ناروا، از سوى ديگر است.33 ابن طفيل گزارش مىكند كه حىّ بن يقظان با مشاهده اين پديده كه به نام ظاهر شريعت انجام مىگرفت، در صدد هدايت و اصلاح خلق به يارى آبسال و سلامان آمد، امّا به تدريج از اقدامات اصلاحى خود مأيوس شد، زيرا مردم از قبول سخنان او امتناع مىكردند: «فيئس من إصلاحهم، و انقطع رجاؤه من صلاحهم لقلة قبولهم».34 ابن طفيل مىنويسد: و حىّ سپس به جست و جو در احوال طبقات مردم پرداخت. ديد كه هر حزبى به آنچه دارد، دلخوش است. آرزوهايشان، خدايشان است و شهوتهايشان، معبودشان. در جمعآورى مال دنيا، يكديگر را هلاك مىكنند و حتّى در زيارت قبور نيز با هم تفاخر مىكنند. موعظه به دلشان نمىنشيند. سخن نيكو در آنان كارساز نيست. از جدل، چيزى جز اصرار بر عقايد خود نمىافزايند. حكمت، راهى به آنان ندارد و جهالت، آنان را در خود گم كرده است. «ختم اللَّه على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم». ... ملاحظه كرد كه اكثر آنان، جز اندكى، از دين و عقايدشان، جز دنيا را نمىخواهند و با آن به قيمت اندك معامله مىكنند. تجارت و بيع، آنان را از ذكر خداوند غافل كرده است و از روز قيامت هراسى ندارند. به طور قطع، بر حىّ بن يقظان آشكار شد كه تكليف مردم به كارهايى فراتر از آنچه اتّفاق افتاده است، ممكن نيست و بهره بيشتر مردم در انتفاع از شريعت، منحصر در زندگى دنيايى آنان است تا امور معاش آنان تأمين شود.35 از نظر حىّبن يقظان، هيچ شقاوت و خسرانى بدتر از آن نيست كه آدمى از لحظهاى كه از خوابش بيدار مىشود تا بازگشت به رختخواب، هدفى جز تحصيل امور محسوس و پست نداشته باشد يا مالى به دست آورد يا به لذتى برسد يا شهوتى را برآورده كند يا خشم ورزد يا جاهطلبى خود را تأمين كند يا عملى از اعمال شرع را براى ظاهرسازى يا دفاع از منافع خود انجام دهد. حىّ، آن گاه كه احوال مردم را در جامعه دينى فهميد و اينكه اكثر آنان به منزله حيوان غير ناطق هستند، دانست كه حكمت، به طور كلّى، و توفيق جمع ميان فلسفه و آنچه پيامبران به زبان شريعت سخن مىگويند، در چنين جامعهاى، ممكن نيست.36 مدينه فاضله و مضادّات آن فلسفه سياسى غرب تمدّن اسلامى با تكيه بر اين تحليل، به بازپرداخت جديدى از مدينه فاضله و مضادّات آن مىرسد. طبق اين انديشه، جامعهاى كه در آن، فقط ظاهر شريعت حاكم است و توفيق جمع ميان فلسفه و شريعت ممكن نيست، از مصاديق بارز مدينههاى غير فاضله تلقى مىشود. ابن طفيل، به طور نمادين، توضيح مىدهد كه حىّ بن يقظان (فيلسوف خودساخته) با مشاهده احوال مردم و يأس از اصلاح آنان، تصميم به عملى تقيهآميز مىگيرد: با سلامان و اصحاب او كه همگى به ظاهر شريعت تحفّظ داشتند و از تأويل به شدت دورى مىكردند، ملاقات كرد و اعلام كرد كه مثل آنان مىانديشد و رأى آنان را دارد و آنان را به التزام به حدود شرع و اعمال ظاهرى شريعت توصيه كرد و از تعمق بيشتر در بسيارى از آنچه بدان آگاهى ندارند، نهى كرد و به اعراض از بدعتها و اقتداى به سلف صالح و ... سفارش نمود و توصيه كرد كه مردم را از اِهمال شريعت و اقبال به دنيا باز بدارند. آن گاه حىّ بن يقظان به سراغ آبسال (دين شناس غوّاص در باطن شريعت و علاقهمند به تأويل) رفت و به اتّفاق، جزيره ملتزم به ظاهر شريعت را به عنوان مدينهاى غير فاضله ترك كردند.37 ابن باجه اين تحليل را با تكيه بر اصطلاحات فلسفى بيان مىكند. وى به اقتفاى افلاطون و فارابى، مدينهها را به «فاضله» و «غير فاضله» تقسيم مىكند. به نظر او، مدينه كامله يا فاضله، خالى از هر گونه گمراهى و شرور است: در مدينه فاضله كامله، هر انسانى به نهايت آنچه كه مستعد آن است، مىرسد. آراى آن مدينه، به كلّى صادق است و هيچ رأى كاذبى وجود ندارد و همه اَعمال آن، صرفاً و مطلقاً، فاضله است.38 امّا مدينههاى ديگر انباشته از گمراهى و شرّ است: پس هر گاه در چنين مدينهاى، كسى بر انديشه درستى باشد كه در آن شهر رايج نيست و يا نقيض آن انديشه رايج است، چنين انسان يا انسانهايى را «نوابت» و يا متوحّد گويند.39 به نظر ابن باجه، در مدينه كامله هرگز «نوابت» وجود ندارد، بلكه نوابت در مدينههاى غير كامله ظاهر مىشوند. بدين سان منظور از متوحّد كسى نيست كه منفرد از مردم و در خلوت زندگى كند، بلكه متوحّد از نظر فكرى است. متوحّد معتقد يا راه يافته به حقيقتى است كه از اهل مدينه غايب است و يا حتّى نقيض آن رواج دارد: وجود سعادتمندان، اگر وجودشان در اين گونه مدينهها [ى غير فاضله ]ممكن باشد، فقط از نوع سعادت فردى [مفرد] است، و درستى تدبير، منحصر در تدبير مفرد است. خواه اين مفرد، واحد و يگانه باشد يا بيش از يكى، مادام كه بر رأى آنان، امت يا مدينهاى اجتماع نكرده است.40 ابن باجه با استناد به افلاطون، چنين مىانديشد كه از مختصات مدينه فاضله، عدم نياز به صناعت پزشكى و قضاوت است. سپس بلافاصله، با اشاره به زمانه خود كه «اصناف سهگانه نوابت و حكام [قضات] و پزشكان وجود دارند، نتيجه مىگيرد كه جامعه زمانه وى عموماً، غير فاضله است».41 بدين ترتيب ابن باجه نيز همانند ابن طفيل، در موقعيّتى استراتژيكى قرار مىگيرد كه با تكيه بر پيوند عقل و شرع، فلسفه را مصدر سعادت و كمال مدينه فاضله ببيند و جوامع ملتزم به ظواهر شريعت را خارج از مدينه كامله قرار دهد. اين نتيجه، به رغم وحدت مبانى، آشكارا با نتايج فلسفى فارابى و ابن سينا فاصله دارد. البته اين داورى، فقط ناظر به تقدّم فلسفه بر ظاهر شريعت است و نه تقدّم مطلق فلسفه بر شريعت و يا به ويژه باطن شريعت. ابن رشد در اين باره ديدگاه ويژهاى دارد كه به اجمال اشاره مىكنيم. ضرورت وحى و شريعت در مدينه به نظر ابن رشد، شرايعى كه مبادى آنها از عقل و شرع اخذ مىشود، صنايع ضرورى مدنى هستند: «و بالجمله إنَّ الشرائع هي الصنائع الضرورية المدنية التي تأخذ مبادؤها من العقل و الشرع».42 نگاه ابن رشد به اين ضرورت، از دو جهت است: يكى ضرورت شناخت شناسانه و ديگرى اهميّت عملى و اجرايى شريعت در مدينه. ابن رشد درباره اهميّت شناخت شناسانه وحى، بر دو پيش فرض اساسى متّكى است: نخست آن كه شرايع لزوماً بايد مأخوذ از عقل و وحى باشند. اين لزوم يا وجوب، وجوب هستىشناختى است. در نتيجه، هر شريعت وحيانى، لاجرم، آميخته با عقل است: «و كلُّ شريعةٍ كانت بالوحي فالعقل يخالطها»؛43 دوم آن كه اگر بپذيريم شريعت و قانونى هم ممكن است وجود داشته باشد كه صرفاً مبتنى بر عقل تنها باشد، ضرورتاً، چنين شريعت عقلانى تنها، ناقصتر از شرايعى است كه با عقل و وحى استنباط مىشوند.44 ابن رشد بدين سان در موقعيت معرفتى ويژهاى قرار مىگيرد كه به او امكان مىدهد نقادى دو سويهاى از فلسفه يونان و وضعيّت زندگى شرعى مسلمانان در زمانه خود داشته باشد. به نظر او، به همان سان كه زندگىِ مبتنىِ بر عقلِ تنها ناقص است، شريعت تخليه شده از تأويلات عقلى نيز - كه وى در زمانه خود با آن مواجه است - نارساست. فيلسوف اندلس، با تكيه بر همين پيشفرضها و داورىها، وحى را رحمت و مكمّل علوم عقلى در زندگى مدنى تعريف مىكند و مىنويسد: در همه آنچه كه عقول انسانى از ادراك آن عاجز است، واجب است كه به شرع حق رجوع كنيم، زيرا علمِ القا شده از قِبَل شرع، منحصراً، براى تتميم علوم عقل آمده است، يعنى هر كجا كه عقل انسان از آن عاجز است، خداوند آن را از جانب وحى به انسان اِفاده مىكند، و عجز از ادراك آنچه كه آگاهى از آن در زندگى و هستى انسان ضرورى است يا عجز به اطلاق است، يعنى در طبيعت عقل نيست از آن حيث كه عقل است آن را ادراك كند، يا عجز به حسب طبيعت صنفى از مردم است، و اين نوع عجز، يا در اصل فطرت است و يا اينكه به لحاظ امرى عارض شده از خارج، از قبيل عدم تعلّم است. [به هر حال] دانش وحى براى همه اين اصناف، رحمت است.45 اين بخش حاوى نكات روششناختى مهمّى است. چنان كه گذشت، ابن رشد به اعتبار اقسام قياسات سهگانه (برهانى، جدلى و خطابى) انسانها را به اصناف سهگانه فلاسفه و متكلّمان و اهل جدل و عامه مردم تقسيم مىكند. فقره فوق، نشان مىدهد كه در نظر ابن رشد، فلاسفه، هر چند فطرت برتر دارند و اهل تعقّل هستند، امّا از آن حيث كه طبيعت عقل بما هو عقل، به اطلاق، از درك برخى مسائل ضرورى براى حيات و وجود انسان عاجز است، فلاسفه نيز بالضرورة و فى الجمله، نيازمند علم و وحى هستند. بقيه اصناف مردم نيز بنا به اقتضاى فطرتشان يا عوارض خارجى، نيازمند وحىاند؛ از اين روست كه ابن رشد، علم وحى را براى جميع اصناف مردم، رحمت مىداند. ارزيابى اين فقره، نشان مىدهد كه عقلگرايى ابن رشد، نه تنها به معناى تعطيل وحى نيست، بلكه بنا به ضرورت معرفتشناختى، فيلسوف و فلسفه نيز نيازمند شريعت است. از اين سخن، آشكار مىشود كه جميع حكيمان، در باب شرايع، اين رأى را درست مىبينند كه بايد از انبيا و واضعان مبادى عمل و سنّتهاى مشروع، در تك تك ملّتها و اديان، تقليد كنند، و اين مبادى ضرورى [مثلاً نمازهاى روزانه] چنان كه براى جمهور مردم فضيلتآور است، [چون از فحشا و منكر باز مىدارد] براى آنان فضيلتآورترين است.46 ابن رشد اضافه مىكند: چون فلسفه، فقط موجب شناسايى سعادت عقلى صنف خاصّى است، لازم است كه آنان علاوه بر حكمت، شرايعى را كه قصد تعليم جمهور عامه دارند، بياموزند، زيرا اوّلاً، هيچ شريعتى از شرايع نيست كه آگاهى بخشى خاصّى ويژه حكيمان و آنچه با ديگران مشترك است نداشته باشد، و ثانياً، چون اين صنف خاص از مردم، وجود و تحصيل سعادتشان جز با مشاركت صنف عام، تمام نيست، تعليم اسباب سعادت عامه براى وجود و حيات صنف خاص [فلاسفه] نيز ضرورى خواهد بود. خواه در دوره كودكى كه كسى در ضرورت اين آموزش ترديد ندارد و خواه پس از انتقال به زندگى تخصّصى خود كه «از ضرورت فضيلتش» است.47 به هر حال، ابن رشد، حضور وحى و شريعت در مدينه را حتّى براى فيلسوفان ضرورى مىداند. درست به همين دليل است كه در توضيح و تلخيص جمهور افلاطون، حضور فقه در مدينه را يكى از اقسام مدينه فاضله برمىشمارد. در تلخيص السياسة مىنويسد: گاه احياناً اتفاق مىافتد كه رئيس اين مدينه، به مرتبه پادشاهى برسد، و لكن صاحب علم به سننى باشد كه شارع آنها را وضع كرده، دارنده قوه استنباط درباره احكامى باشد كه شارع در قضاياى جزئيه نصّى درباره آن ندارد. اين نوع از علم، در نزد ما، علم فقه ناميده مىشود. پس اگر كسى چنين خصلتى داشته و همراه آن، قدرت بر جهاد نيز داشته باشد، چنين مردى، پادشاه سنن خوانده مىشود. با اين همه، اگر اين دو خصلت، در مرد واحدى يافت نشود، يعنى قدرت جهاد و اجتهاد، تفكيك شود، ممكن است كه رياست به دو حاكم واگذار شود، چنان كه حال كثيرى از خلفاى مسلمان است.48 اين نكات اهميّت شريعت و فقه را در مدينه نشان مىدهد. با اين حال، ابن رشد به اين لحاظ كه اكثر اهداف شرايع را تعليم و فضيلتمندى جمهور مىداند، به تغليب، مىگويد: «و الشرائع تقصد تعليم الجمهور عامةً».49 به نظر وى، قصد اوليه شارع، تفهيم جمهور است.50 به همين دليل، صاحب شرع، جمهور را صرفاً به مقدارى از امور آگاه مىكند كه براى تحصيل سعادتشان لازم است و البته در امور عملى نيز توصيههاى شارع تا اين حد است.51 ابن رشد از اين تحليل، دو نتيجه مهمّ مىگيرد: اوّل آن كه صاحب شرع، همه حقايق را در نصوص شرعى براى جمهور بيان نمىكند و فقط به اندازه تحصيل سعادت جدلى و كسب فضيلت عملى، كفايت مىكند؛ دوم آن كه چون خطاب شرع، غالباً، به جمهور است، با زبان جمهور سخن مىگويد، از اين حيث، شريعت، باطنى دارد كه جز براى خواص قابل كشف نيست. ابن رشد براى توضيح ديدگاه خود، نظريّهاى را طرح مىكند كه به «نظريه تأويل» مشهور است. نظريه تأويل تأويل يا تفسير در انديشه ابن رشد، تلقّى ظواهر الفاظ شرع به مثابه يك نشانه و تلاش در درك معناى غايب و مكنون آن است. ابن رشد با تكيه بر ديدگاه معرفتشناختى خود در باب ضرورت وحى و شريعت در مدينه، مبناى مهمّى را براى نظريّه تأويل، يعنى تفسير ظاهر شريعت تأسيس مىكند. منظور از «تأسيس مبنا» در اين جا، اخذ و اعتقاد به مبادى شرايع به مثابه يك پيشفرض، و در ادامهتحليلهاى شناخت شناسانه ابن رشد است. وى در تهافت التهافت مىنويسد: به راستى، حكيمان از فلاسفه هرگز اجازه نمىدهند كه نزد آنان در مبادى شرايع گفت و گو و جدل شود... اين امر، بدان جهت است كه اگر هر صناعتى، مبادى ويژهاى دارد و بر ناظر در آن صناعت لازم است كه نسبت به مبادى تسليم شود و در نفى و ابطال آن نكوشد، صناعت عمليّه شرعى، در رعايت مبادى، سزاوارتر است، زيرا مشى بر فضايل شرعى در نزد فلاسفه، نه تنها براى همهانسانها از آن حيث كه انسانند، بلكه براى فلاسفه نيز از آن حيث كه عالمند، ضرورى است. بنابراين بر هر انسانى واجب است كه مبادى شريعت را بپذيرد و در آن تقليد كند. البته، لازم است كه هر شريعتى، واضع [پيامبرى ]داشته باشد. پس انكار شريعت و مناظره در آن، باطل كننده هستى انسان است و به همين دليل است كه قتل زنديقها، واجب است. پس آنچه مىتوان در اين باره گفت، اين است كه مبادى شريعت، از امور الهى است كه فراتر از عقول انسانى است و عقل، به رغم جهل به اسباب اين مبادى، ناگزير به اعتراف به آنهاست... زيرا همين مبادى، باعث تثبيت شريعتها، و شرايع مبادى فضايل هستند... و اگر به مرور زمان، سعادت يار شده كه كسى از علماى راسخ در علم باشد و براى او تأويل در مبدئى از مبادى شريعت حاصل شد، بر او واجب است كه به چنان تأويلى تصريح نكند و سخن خدا را بگويد كه «و الراسخون فى العلم يقولون آمنّا به كل من عند ربّنا»؛ اين است حدود شرايع و حدود علما.52 اين بخش بسيار طولانى است، امّا تمام انديشه اين فيلسوف را به اجمال نشان مىدهد. ابن رشد اوّلاً، مبادى شريعت را به مثابه امور الهى فراعقلى - فرابشرى مىپذيرد و ثانياً، مىپذيرد كه اكثر طرق بيان شرع، خطابى و ناظر به جمهور است، هر چند خواصّ را نيز از نظر دور نمىدارد، و ثالثاً، ابن رشد، شريعت را مبدأ فضايل مىداند و هر گونه اخلال در آن، موجب اضرار به وجود انسان و مدينه است؛ بنابراين تلاش در حفظ اعتبار شريعت، از وظايف فيلسوف است، و رابعاً، هر چند بخشهايى از نصّ، نيازمند تأويل است، امّا نه همگان قادر به تأويل هستند و نه همه نص، تأويلپذير است و نه تأويل، قابل افشا براى غير اهل آن. بدين سان، ابن رشد ناگزير است تا روش شناسى و قواعد ويژهاى براى نظريّه تأويل خود تدارك كند. شايد بتوان تلاشهاى ابن رشد را تحت عنوان عناصر و اركان نظريّه تأويل گزارش كرد. اركان نظريه تأويل روشن است كه محور اصلى نظريه تأويل در انديشه ابن رشد، ضرورت حضور عقل در نظام شريعت و زندگى است. ابن رشد با چند پرسش اساسى مواجه است: چه كسانى اهل تأويل هستند؟ چه قسمت از ظواهر نصّ، قابل تأويل است؟ شيوه تأويل چه گونه است؟ پاسخ به اين پرسشها، اركان سهگانه نظريّه تأويل را تشكيل مىدهد. الف) تأويل و اصناف سهگانه مردم ابن رشد انسانها را به لحاظ قواى ذهنى، به سه قسم عمده تقسيم مىكند. او در خصوص تأويل نيز اين تقسيم سهگانه را حفظ مىكند و مىنويسد:53 1. كسانى كه مطلقاً اهل تأويل نيستند. اينان عامه مردمند كه فهم آنان، صرفاً در حدود خطابيات است. البته هيچ انسان سليم العقلى از اين نوع شناخت تصديقى، بىبهره نيست؛ 2. كسانى كه اهل تأويل جدلى هستند. اينان را [از لحاظ قوّه ادراكى] جدليّان نامند، اعم از اينكه اين امر، يعنى استعداد و فهم اين مسائل، ناشى از طبع يا عادت آنان باشد؛ 3. كسانى كه اهل تأويلات برهانى يقينى هستند. اينان را اهل برهان گويند، به طبع باشد يا به عادت و صناعت، يعنى از راه آموختن صناعت حكمت. البته اين نوع تأويلات برهانى را حتى براى دسته دوم كه جدليّان هستند نيز نبايد بيان كرد، تا چه رسد به عامه مردم و آنان كه از نوع اوّلند. ابن رشد تأكيد مىكند كه «بر خواص اهل علم واجب است كه متوسّل به تأويل شوند و بر عامه واجب است كه حمل به ظاهر شريعت كنند، زيرا استعداد و طبيعت عامه مردم، بيش از توجّه به ظاهر ايجاب نمىكند».54 وى در توضيح ديدگاه خود مىنويسد: زيرا بديهى است كه هدف بيان كننده تأويل، ابطال مفاد ظاهر و اثباتِ مفاد مُؤَوّل است و نتيجهاى كه از اين امر حاصل مىشود، اين است كه مفاد ظاهر براى كسى كه حدود فهمش فقط عمل به ظاهر است، باطل نمىشود، و مُؤَوّل هم براى او اثبات نمىشود [چون فهم آن را ندارد] و اين كار، خود به خود، اگر در اصول شريعت باشد، منتهى به كفر مىشود. پس بيان تأويلات براى عامه مردم روا نيست.55 ب) تأويل و اصناف سهگانه سخن شرع ابن رشد، چنان كه مردمان را در خصوص تأويل به اصناف سهگانه تقسيم مىكند، مجموعه ظواهر شريعت را نيز به اعتبار تأويل، به سه دسته متفاوت تفكيك مىكند:56 1. پارهاى از ظواهر شرع وجود دارد كه قابل تأويل نيست. اين گونه تأويل، اگر در مبادى و اصول دين باشد، كفر، و اگر در غير مبادى باشد، بدعت است؛ 2. پارهاى از ظواهر در شريعت وجود دارد كه تأويل آن، بر اهل برهان واجب است. در اين گونه موارد، اگر اهل برهان، حمل بر ظاهر كنند، مرتكب كفر شدهاند، چنان كه تأويل غير اهل برهان و اخراج [اين ظواهر] از ظاهرشان در حق آنان، كفر يا بدعت محسوب مىشود؛ 3. در بين ظواهر شرع، البته قسم سومى هم وجود دارد كه متردّد ميان اين دو قسم است و اغلب، محلّ شك و ترديد است. پارهاى از اهل نظر، اين موارد را حمل بر ظاهر كردهاند و قابل تأويل نمىدانند و عدهاى حمل بر ظاهر را در آنها روا نمىدارند و به تأويل معتقد هستند. اين ترديدها، ناشى از دشوار بودن اين قسم و مشتبه بودن آنهاست. البته در اين موارد، خطاى اهل نظر از علما، معذور خواهد بود. ج) معنا و روش تأويل اين انديشه براى ابن رشد اساسى است كه نظر برهانى، هرگز مؤدّى به مخالفت با احكام شريعت نيست. بنابراين اصل، همان موافقت امر شرعى با امر وجود طبيعى اجتماعى و موافقت با معقول است. به اين لحاظ، در صورت تعارض، تأويل منقول واجب است.57 ابن رشد در تعريف تأويل مىنويسد: تأويل اخراج دلالت لفظ از دلالت حقيقى به دلالت مجازى است، بىآن كه اين امر، به عادت زبان عرب در عبور از تسميه يك شىء به شبيه يا سبب آن يا لاحق يا مقارن آن يا ديگر موارد از اصناف كلام مجازى، اخلال ايجاد كند.58 ابن رشد تأكيد مىكند كه تأويل همواره بايد متكى بر نظر برهانى باشد، نه جدل. همچنين تأكيد مىكند كه سخنان برهانى، جداً اندك است و اين نوع از سخنان، در ميان ديگر انواع سخن، به منزله طلاى ناب در ميان ساير فلزات معدنى و يا چونان دُرّ خالص نسبت به ساير جواهرات است.59 نتيجه اين تأكيدها اين است كه موارد تأويل درست در شريعت، بسيار اندك و نادر خواهد بود. ابن رشد با چنين تمهيداتى، به توضيح روش تأويل خود مىپردازد. به نظر او، هر گاه نظر برهانى، به نحوى منجر به نوعى از شناخت موجودى [از موجودات ]شود، يكى از دو وضع وجود خواهد داشت: اوّل اينكه آن موجود معيّن مسكوت عنه شارع باشد [و از طريق نص شناخته نشده باشد] و دوم آن كه شرع آن را شناسانده باشد. اگر موضوع، مسكوت عنه شارع باشد، قهراً تعارضى [در معرفت و وسايل شناخت] وجود ندارد و اگر از نوع دوم باشد، در اين صورت دو وضع خواهد بود: الف) ظاهر شريعت موافق نظر برهانى است كه در اين صورت هم سخنى نيست؛ ب) ظاهر شريعت مخالف نظر برهانى است كه در اين صورت بايد متوسّل به تأويل شد.60 به نظر ابن رشد، ضرورت تأويل از آن روست كه اوّلاً، فطرتهاى مردم متفاوت و متباين است؛ ثانياً، خطاب شريعت به همگان است و در نتيجه، شريعت ظواهر متعارضى دارد، زيرا خطابِ يكسان به فطرتهاى نابرابر ممكن نيست. بدين ترتيب، ابن رشد نتيجه مىگيرد كه زبان شريعت به گونهاى است كه ضمن عنايت به آگاهى بخشى خواص، بيشتر با طبايع اكثريت غالب انسانها موافق است و از اين رو، خصلت خطابى و حداكثر جدلى دارد. اين نوع از خطابها از چشمانداز تأويل، اصناف چهارگانهاى دارند كه ابن رشد به تشريح آنها اقدام مىكند. جايگاه تأويل در اصناف خطاب شرعى چنان كه گذشت، در متون شريعت، اغلب آن راههايى مورد توجّه است و بدان تصريح شده كه راههاى مشترك [شناخت بين عوام و خواص] براى اكثر مردم باشد و براى اكثر مردم، علم تصوّرى يا تصديقى به بار آورد. اين طرق در شريعت بر چهار گونه است:61 1. طريقى كه با وجود مشترك بودن ميان اكثر مردم، موجب هر دو نوع تعليم است. با وجود اينكه طريق خطابى و جدلى دارد، موجب تصوّر و تصديق يقينى است. اين گونه قياسات، به گونهاى است كه نتايج و مقدّمات آن، به رغم مشهوره يا مظنونه بودنشان، به نحوى مفيد يقين است. به همين دليل، اين صنف از گفتارهاى شرع را تأويلى نباشد و منكر يا تأويل كننده آنها، كافر است؛ 2. مقدّمات با وجودى كه از نوع مشهورات يا مظنونات است، مفيد يقين باشد، لكن نتايج حاصل، مطلوب و موردنظر نباشد، بلكه اين نتايج، مثالهايى باشد از امورى كه قصد انتاج آنها بود. البته در اين نوع از امور، تأويل راه دارد، يعنى در نتايج حاصل، تأويل راه پيدا مىكند؛ 3. عكس قسم دوم است، يعنى نتايج حاصل از مقدّمات، مطلوب بالذات باشد و لكن مقدّمات كه از نوع مشهورات و مظنونات است، افاده يقين نكند. در اين نوع از خطابات شرعى، تأويل، نه در نتايج كه صرفاً در مقدمات راه پيدا مىكند؛62 4. مقدّمات از نوع مشهورات يا مظنونات باشد و عوارض و لواحقى كه موجب افاده يقين مىشود بر آنها عارض نشود، و نتايج حاصل [مطلوب بالذات نبوده]، بلكه مثالهايى از نتايج مطلوب باشد. در اين گونه موارد، بر خواص اهل علم واجب است كه تأويل كنند و بر عامه مردم است كه حمل بر ظاهر كنند. به هر حال، هدف از تأويل، روشن كردن مفاد ظاهر قرآن به منظور افاده سعادت انسانى است. پس كسى كه آيات قرآن را به تأويلى تبديل كند كه معناى آن براى همه روشن نباشد و يا روشنتر از مفاد ظاهر آيات نباشد، حكمت قرآن و هدف اصلى آيات قرآنى را كه افاده سعادت براى انسان است، باطل كرده است، و چون همواره در ميان فرق اسلامى، درباره صحت و سقم تأويلات اختلاف نظر وجود دارد، ابن رشد كوشش كرده است تا معيارى براى تميز تأويل صحيح از ناصحيح تدارك كند. قانون تأويل ابن رشد در الكشف عن مناهج الأدلة، به اقتفاى غزالى، كوشش مىكند كه قانون خاصى براى تأويل نشان دهد. وى همانند غزالى، هر يك از معانى موجود در شريعت را بعينه واجد مراتب وجود پنجگانه ذاتى، حسى، خيالى، عقلى و شبهى مىداند. به نظر ابن رشد، هر گاه معنايى از معانى موجود در شريعت عين معناى وجود ذاتى نباشد، بايد به معناى وجودات چهارگانه ديگر نظر كرد و تشخيص داد كه كدام يك از آنها در نزد صنفى كه انطباق ظاهر معناى شريعت با وجود ذاتى را محال مىدانند، قانعكنندهتر است و سپس آن تمثيل شرعى را بايد بر همان وجود غير ذاتى كه اغلب به ظن آنان امكانپذير است، حمل و تنزيل كرد.63 معناى اين سخن آن است كه تأويل، حدّاقل در برخى شرايط، نه به اعتبار كشف حقيقت، بلكه بيشتر به اعتبار شرايط ذهنى و ملاحظات فطرى مخاطب شكل مىگيرد. از اين حيث، شايد بتوان گفت، در نظر ابن رشد، تأويل نيز همانند ظاهر شريعت، مراتب و درجاتى دارد، يعنى تأويل نيز به اعتبار مراتب اصناف مردم، قابل وصف به صحت و بطلان است. وى با منع علما از آشكار كردن تأويل براى جمهور، به اين سخن از امام علىعليه السلام استناد مىكند: «با مردم، به آنچه كه مىفهمند، سخن بگوييد. آيا مىخواهيد كه آنان خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله را تكذيب كنند؟».64 به هر حال، انديشه تأويل، به رغم احتياطهاى علمى و عملى ويژه ابن رشد، نتايج روششناختى گستردهاى در علمشناسى مدنى اين فيلسوف، اعم از كلام و فقه و حكمت مدنى بر جاى گذاشت. در زير به اجمال به اين نتايج اشاره مىكنيم. روش ابن رشد در حكمت مدنى ابن رشد با تكيه بر مطابقت حكمت و شريعت، از يك سو، و نيز فرمان شريعت بر وجوب حكمت، از سوى ديگر، روششناختى مهمّى در فلسفه سياسى يا حكمت مدنى استنباط مىكند: نخست آن كه وى بر خلاف فارابى و ابن سينا، نه حكمت عملى را از حضور در جزئيات زندگى مدنى محروم مىكند، و نه فقه را جايگزين مطلق حكمت مدنى در جوامع دينى مىنمايد، و نه عقل فلسفى را از حضور در استنباطات فقهى باز مىدارد، بلكه چون حكمت و شرع، معاضد هماند؛ فلسفه مدنى هم به عنوان يك نظام دانايى مستقل براى جامعه شريعتمدار ضرورت دارد و هم براى تأويل و تأثير در اجتهاد فقيهانه آنان. نكته دوم را ابن رشد در بداية المجتهد و نهاية المقتصد توضيح مىدهد و مطلب اوّل، بيشتر در رساله تلخيص السياسة افلاطون دنبال شده است. دومين نتيجه روششناختى ابن رشد، طرح اين انديشه است كه اگر فلسفه مدنى در جامعه شرعى نيز ضرورت دارد و استنتاجات برهانى آن بايد مبناى تأويل ظاهر شريعت باشد، لازم است با تأمّل در آثار قدماى فلاسفه، اساس نظرى متقنى بر فلسفه سياسى (مدنى) در جامعه دينى استوار كرد. ابن رشد با چنين تحليلى، اوّلاً، بر وجوب شرعى نظر به فلسفه سياسى قدما، و استعانت متأخران از متقدمان، حكم مىكند و ثانياً، خود با تلخيص و گزارش انتقادى جمهور افلاطون، به گفت و گوى انتقادى با قدما به منظور تأسيس حكمت مدنى خود خطر مىكند. فيلسوف ما در توضيح روش خود مىنويسد: چون مىدانيم كه نظر در مقدّمات و مباحث محتاجٌ اليه قياسات عقلى از امورى است كه قدما به طور كامل مورد بحث و بررسى قرار دادهاند؛ پس بر ما واجب است كه به كتب آنان مراجعه كنيم، آنچه را در اين بابها گفتهاند موردنظر و توجه قرار دهيم. اگر همه آنها درست بود، همه را بپذيريم و اگر ميان آنها مطالب ن�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 362]
صفحات پیشنهادی
روششناسى انديشه سياسى در فلسفه غربِ تمدّن اسلامى
مقاله حاضر به توضيح روش شناختى اين نظريه و نتايج آن در حوزه دانش سياسى پرداخته است. واژههاى كليدى: روششناسى، انديشه سياسى، فلسفه غرب تمدن اسلامى، نظريه ...
مقاله حاضر به توضيح روش شناختى اين نظريه و نتايج آن در حوزه دانش سياسى پرداخته است. واژههاى كليدى: روششناسى، انديشه سياسى، فلسفه غرب تمدن اسلامى، نظريه ...
روش شناسي فهم مسئله آزادي در انديشه سياسي اسلام (1)
روش شناسي فهم مسئله آزادي در انديشه سياسي اسلام (1)-روش شناسي فهم مسئله آزادي در انديشه ... در تمدن اسلامي قديم ، مانند تمدن رومي و يوناني ، فلسفه ، محور قرار. ... پس با توجيه گرايي به نفي ديگر فرهنگ هانمي پردازد و به دام شرك معرفتي غرب نمي افتد.
روش شناسي فهم مسئله آزادي در انديشه سياسي اسلام (1)-روش شناسي فهم مسئله آزادي در انديشه ... در تمدن اسلامي قديم ، مانند تمدن رومي و يوناني ، فلسفه ، محور قرار. ... پس با توجيه گرايي به نفي ديگر فرهنگ هانمي پردازد و به دام شرك معرفتي غرب نمي افتد.
غرب شناسي وارونه(6)
استغراب حنفي اطلاعاتي از باورداشت هاي تمدن غرب در حوزه انسان شناسي، فلسفه هاي ... او بخصوص از منظر انديشه خودي به نقادي آگاهي غربي( در همان لباس فلسفي آن) نمي پردازد. ... ملل شرق، به ويژه جوامع اسلامي، که به شدت تحت استعمار و نفوذ سياسي، ...
استغراب حنفي اطلاعاتي از باورداشت هاي تمدن غرب در حوزه انسان شناسي، فلسفه هاي ... او بخصوص از منظر انديشه خودي به نقادي آگاهي غربي( در همان لباس فلسفي آن) نمي پردازد. ... ملل شرق، به ويژه جوامع اسلامي، که به شدت تحت استعمار و نفوذ سياسي، ...
مقايسه مهدويت و فرجام شناسي در انديشه اسلامي و غرب (قسمت دوم)
مقايسه مهدويت و فرجام شناسي در انديشه اسلامي و غرب (قسمت دوم)-مقايسه مهدويت و ... كتاب «آراء اهل المدينه الفاضله»به عنوان بنيان گذار فلسفه سياسي شهرت يافت. ..... «ياتي بكتابٍ جديدٍ»به معناي غير روش فقها است 66. ... 45- محمد جواد لاريجاني، كاوشهاي نظري در سياست خارجي، صص271-279به نقل از جامعه ايده آل اسلامي ومباني تمدن غرب.
مقايسه مهدويت و فرجام شناسي در انديشه اسلامي و غرب (قسمت دوم)-مقايسه مهدويت و ... كتاب «آراء اهل المدينه الفاضله»به عنوان بنيان گذار فلسفه سياسي شهرت يافت. ..... «ياتي بكتابٍ جديدٍ»به معناي غير روش فقها است 66. ... 45- محمد جواد لاريجاني، كاوشهاي نظري در سياست خارجي، صص271-279به نقل از جامعه ايده آل اسلامي ومباني تمدن غرب.
غرب شناسي وارونه(5)
نقد ديدگاه حنفي درباره ي رابطه تمدن اسلامي و تمدن غرب حنفي سير تاريخي دو تمدن ... مورد توجه او انديشه فلسفي و گاه برخي از علوم اسلامي، به ويژه در عصر ترجمه است. ... مهم ترين ويژگي اين دوره را مي توان انديشه اسلام سياسي يا حکومت اسلامي دانست که ...
نقد ديدگاه حنفي درباره ي رابطه تمدن اسلامي و تمدن غرب حنفي سير تاريخي دو تمدن ... مورد توجه او انديشه فلسفي و گاه برخي از علوم اسلامي، به ويژه در عصر ترجمه است. ... مهم ترين ويژگي اين دوره را مي توان انديشه اسلام سياسي يا حکومت اسلامي دانست که ...
سهروردي و تکامل حکمت و فلسفه اسلامي
سهروردي و تکامل حکمت و فلسفه اسلامي-* زندگي و زمانه شيخ اشراق قرن ششم هجري ... به ايران آمد و ديگري به مصر رفت و از آن جا به يونان رفته و سپس وارد تمدن اسلامي شد. ... فلسفه ليبراليستي به عجز و ناتواني خود اعتراف نموده و ليبرال دموکراسي غرب براي ... سرانجام، نويسنده به روش شناسي انديشه سياسي شيخ اشراق و جايگاه قوه شهود در ...
سهروردي و تکامل حکمت و فلسفه اسلامي-* زندگي و زمانه شيخ اشراق قرن ششم هجري ... به ايران آمد و ديگري به مصر رفت و از آن جا به يونان رفته و سپس وارد تمدن اسلامي شد. ... فلسفه ليبراليستي به عجز و ناتواني خود اعتراف نموده و ليبرال دموکراسي غرب براي ... سرانجام، نويسنده به روش شناسي انديشه سياسي شيخ اشراق و جايگاه قوه شهود در ...
قرائت هاي مختلف از انديشه سياسي امام خميني(ره) (2)
قرائت هاي مختلف از انديشه سياسي امام خميني(ره) (2)-قرائت هاي مختلف از انديشه ... مجموعه مطالعات و مباحت دکتر رجايي، بر اساس فلسفه سياسي و ايران شناسي است و در ... وي درکتاب مذکور مباحث مربوط به ايران معاصر را در تماس با فرهنگ و تمدن غرب .... که امام در مورد موضوعاتي مانند استقلال، استعمار، خودکفايي، احيا تمدن اسلامي و ايراني و ...
قرائت هاي مختلف از انديشه سياسي امام خميني(ره) (2)-قرائت هاي مختلف از انديشه ... مجموعه مطالعات و مباحت دکتر رجايي، بر اساس فلسفه سياسي و ايران شناسي است و در ... وي درکتاب مذکور مباحث مربوط به ايران معاصر را در تماس با فرهنگ و تمدن غرب .... که امام در مورد موضوعاتي مانند استقلال، استعمار، خودکفايي، احيا تمدن اسلامي و ايراني و ...
غرب شناسي وارونه(1)
او بارها درباره ي الگوگيري از مدل هاي تغيير و تجدد غربي براي بازسايي انديشه ديني ... سخن گفته و خود نيز از چنين روش هايي براي معناسازي ميراث اسلامي بهره گرفته است و ... کليدواژه ها: غرب، غرب شناسي، استغراب، حسن حنفي، تمدن غرب، آگاهي اروپايي ... در فرانسه و آشنايي او با مکتب هاي فلسفي و تحولات سياسي و اجتماعي غرب، اين ...
او بارها درباره ي الگوگيري از مدل هاي تغيير و تجدد غربي براي بازسايي انديشه ديني ... سخن گفته و خود نيز از چنين روش هايي براي معناسازي ميراث اسلامي بهره گرفته است و ... کليدواژه ها: غرب، غرب شناسي، استغراب، حسن حنفي، تمدن غرب، آگاهي اروپايي ... در فرانسه و آشنايي او با مکتب هاي فلسفي و تحولات سياسي و اجتماعي غرب، اين ...
غرب شناسي وارونه(3)
طرح کلي حنفي در استغراب طرح نظري حنفي درباره ي « نسبت ما با ميراث غرب» که ... صرف نظر از ارزيابي اين سخن، اولاً ماهوي دانستن تمدن اسلامي و آگاهي خودي، در تعارض با ... او ميراث انديشه ي يوناني رومي را به عقلانيت توصيف مي کند که داراي زباني باز، .... پديدارشناسي هوسرل هرچند تا حدود زيادي وجه مميز فلسفه ي معاصر است، روش و ...
طرح کلي حنفي در استغراب طرح نظري حنفي درباره ي « نسبت ما با ميراث غرب» که ... صرف نظر از ارزيابي اين سخن، اولاً ماهوي دانستن تمدن اسلامي و آگاهي خودي، در تعارض با ... او ميراث انديشه ي يوناني رومي را به عقلانيت توصيف مي کند که داراي زباني باز، .... پديدارشناسي هوسرل هرچند تا حدود زيادي وجه مميز فلسفه ي معاصر است، روش و ...
فلسفه و انديشه ارتباطات
فلسفه و انديشه ارتباطات (پروفسور سيدحميد مولانا)پروفسور سيدحميد مولانا ... اي كه قدرت هاي بزرگ سياسي و اقتصادي و حوادث و وقايع دو سه قرن اخير در غرب ترسيم كرده ... و ديرينه شناسي ها تسخير مي كنند كه سنت هاي غربي آن را شناخته و تمدن را ايجاد و به ... همين طور نيز بايد آثار كلاسيك شرق و بويژه دنياي اسلام را با دقت و نگاه بهتري ...
فلسفه و انديشه ارتباطات (پروفسور سيدحميد مولانا)پروفسور سيدحميد مولانا ... اي كه قدرت هاي بزرگ سياسي و اقتصادي و حوادث و وقايع دو سه قرن اخير در غرب ترسيم كرده ... و ديرينه شناسي ها تسخير مي كنند كه سنت هاي غربي آن را شناخته و تمدن را ايجاد و به ... همين طور نيز بايد آثار كلاسيك شرق و بويژه دنياي اسلام را با دقت و نگاه بهتري ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها