محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826056908
غرب شناسي وارونه(6)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
غرب شناسي وارونه(6) نويسنده: نصرالله آقاجاني نقدي بر غرب شناسي حسن حنفي 7. نقد ديدگاه حنفي درباره ي سرنوشت آگاهي اروپايي حنفي به دو پرسش سؤال اساسي درباره ي سرنوشت آگاهي اروپايي و اميد آن به آينده پاسخ مي دهد. او مي گويد آگاهي اروپايي بعد از طي مراحل مختلف خود به جايي رسيده است که لباس بدبيني به تن کرده، روح نيستي بر کالبد آن حاکم شده است. فلسفه هاي نيستي، يکي از مظاهر مهم نيست گرايي در آگاهي اروپايي است. نيچه با اينکه زودتر از وقت خود، از بحران عصر سخن گفت، با اين وصف، بزرگ ترين نمونه ي عدميت فراگير مي باشد. اعلام مرگ خدا و رد همه ي فلسفه هاي متافيزيکي، در واقع تأسيس لاهوت جديدي به نام « لاهوت مرگ خدا» بود که جز خدا، از هر چيزي سخن گفته مي شود و خدا جز در ذات و صفات و افعال خود، در هر چيزي تجلي مي يابد. مرگ خدا به حساب انسان تمام شد و ديگر هيچ معيار کلي و فراگيري باقي نماند؛ بلکه نسبيت در طبيعت، اخلاق، انسان و جهان فراگير شد و انسان متغير در شرايط زماني و مکاني مختلف و تابع هوا و هوس هاي متفاوت، مقياس هرچيزي شد. در نهايت، پديدارشناسي و اگزيستانسياليسم، پديده هاي انساني را امور عدمي، عبث، ياوه گويي و نيستي توصيف کردند. هايدگر وجود انسان را براي مرگ، سارتر آن را نيستي، کامو آن را تناقض، بيهودگي و بي هدفي و کي يرکگارد آن را تناقض و نکبت دانست؛ به گونه اي که سرانجام بسياري از فلسفه هاي وجودي( اگزيستانسياليسم) برعکس مراحل آغاز آگاهي اروپايي که وجود انساني را به عقل، هدف، آزادي، پيشرفت و... توصيف مي کردند، آنان شناسنامه هويت انساني را با کلماتي مانند عبث و غيرعقلانيت توضيح دادند. به همين سان، در عرصه هنر، موسيقي، داستان و نقاشي نيز نيستي و مرگ روح، تفوق يافت. اين بحران در عرصه ي هنر، بحراني عميق تر را در آگاهي اروپايي در مرحله پاياني آن ترسيم مي کند.(1) جلوه هاي بحران در آگاهي اروپايي را مي توان در حوزه هاي مختلفي مثل سياست، ايدئولوژي، ارزش ها، اقتصاد، انرژي، مسابقات تسليحاتي و هسته اي مشاهده کرد؛ امري که خود غربي ها از آن به فروپاشي، سقوط و پايان غرب تعبير کرده اند. عجيب آنکه همه ي آن چه آگاهي اروپايي در نقطه اوج خود به دست اورده بود، در دو جنگي که اروپاييان بر مبناي ايدئولوژي هاي نژادپرستانه داشتند، از هم پاشيده شد.(2) حنفي به رغم اينکه قرن بيستم را پايان و افول آگاهي اروپايي معرفي کرد و در آن از فلسفه هاي نيستي و نهيليسم سخن گفت، اما به تبيين و تحليل آن نپرداخت. او جز در موارد اندکي به تبيين عوامل افول خود آگاهي اروپايي نپرداخته، در حالي که از مهم ترين مباحث غرب شناسي است. حنفي در پاسخ به اين پرسش که آيا به رغم وجود جلوه هاي پوچي و نيستي در آگاهي اروپايي، مظاهري از اميد به آينده و تولدي دوباره در آن وجود دارد يا خير، مي گويد داوري در اين باره به رويکرد سياسي و تمدني يک محقق بستگي دارد که آيا نيمه ي پر اين ليوان را ببيند، آن گونه که نگاه خوش بينانه اروپايي از مرکز چنين است، يا نيمه خالي آن را مشاهده کند، آنگونه که نگاه بدبينانه به سرنوشت اروپا و نگاه « من» در پيرامون به مرکز اينگونه است. از نظر او، وراي اين رويکرد سياسي و تمدني محقق، حقيقتي ديگر و صواب و خطايي وجود ندارد؛ در اين معرکه آرا، هر ديدگاهي که در آينده قدرتش را بيشتر نشان دهد، ميزان و معيار خواهد بود.(3) حنفي به تعبير خودش با نگاه به نيمه خالي اين ليوان و از جهاتي مختلف، هيچ مظاهري از اميد را در سرنوشت و آينده آگاهي اروپايي مشاهده نمي کند؛ نه فراواني توليد اقتصادي و قدرت نظامي، و نه انفجار اطلاعات، و نه وفور امکانات رفاهي و خدمات و نه وزش نسيم آزادي در اروپاي شرقي، هيچ کدام نمي تواند اروپا را از وضعيتي که در آن قرار دارد، نجات دهد.(4) رويکرد حنفي در ارزيابي آينده ي تمدن غرب، که آيا مظاهري از اميد در آن وجود دارد يا خير، کاملاً نسبي بوده و داوري در اين زمينه را به رويکرد سياسي و تمدني يک محقق وابسته مي داند. بنابراين، از نظر او، رويکرد سياسي يک محقق، اقتضا دارد که آيا نيمه خالي اين ليوان را ببيند يا نيمه ي پر آن را؛ در غير اين صورت، ملاک و حقيقت ديگري از نظر او وجود ندارد تا صواب و خطا را تعيين کند. سرانجام، قضاوت او با اين حکم تمام مي شود که ما بايد نسبت به جهان سوم و شرق، نيمه ي پر ليوان را ببينيم و مظاهر اميد به آينده را واقعي تلقي کنيم؛ اما نسبت به اروپا، نيمه ي خالي آن را، و اين آينده است که با نشان دادن قدرت هر ديدگاه، ميازن و معيار را همان تعيين خواهد کرد. حقيقت آن است که هنر نقد به ارزش گذاري نيمه پر ليوان برمي گردد که چقدر مي ارزد و اين نقد همه ي مباني هستي شناختي، انسان شناختي، سياسي و اجتماعي را به کمک مي گيرد. بديهي است نسبي گرايي حنفي در ارزيابي تمدن غرب به همه معايب و نواقص معرفتي و روشي « نسبيت» مبتلا خواهد بود. نتيجه گيري غرب شناسي يا استغراب حنفي، در يک ارزيابي کلي با اشکال هايي بنيادين اعم از روشي و محتوايي رو به رو است و آن را به غرب شناسي وارونه اي تبديل مي کند که حنفي خود از آفات آن سخن گفته بود. نکات ذيل ابعادي از غرب شناسي وارونه او را نمايان مي سازد: 1. حنفي در غرب شناسي خود، بخش قريب به اتفاق آن را به تاريخ فلسفه غرب اختصاص داد و همچون فيلسوفي تنها به بيان تاريخ آن پرداخت و حتي از تحليل تحولات آن جز در مواردي اندک فرو ماند. هرچند فلسفه غرب بنيان آن را تشکيل مي دهد، کلّ غرب نيست؛ غرب را بايد در همه ي جلوه هاي تمدني آن نگاه کرد. او مشابه همين غفلت را در حوزه ميراث اسلامي مرتکب شده است. از اين رو، بسياري از حوزه هاي تمدني ميراث اسلامي در کار او مغفول مانده است. او در اين باره متأثر از هوسرل مي باشد که در آثار خود، از جمله در رساله بحران علم اروپايي، فلسفه را با موجوديت اروپا يکي دانسته است. استغراب حنفي اطلاعاتي از باورداشت هاي تمدن غرب در حوزه انسان شناسي، فلسفه هاي سياسي، نظام هاي اقتصادي و باورهاي فرهنگي به انسان نمي دهد. 2. او بخصوص از منظر انديشه خودي به نقادي آگاهي غربي( در همان لباس فلسفي آن) نمي پردازد. از ادبيات او در بخش هاي مربوط به منابع آگاهي اروپايي، آغاز، اوج و پايان آن، هرگز اين احساس برنمي آيد که متفکري شرقي با هدف غرب شناسي آن را نوشته باشد. در استغراب، به نظر مي رسد بيش از آنکه هدف اصلي ما شناسايي غرب آن گونه که در ذات خويش باشد، بايد بيشتر مبتني بر شناخت غرب با توجه به ما و از منظر ما باشد؛ يعني همواره نسبت غرب را با خود در همه ي مراحل تاريخي آن بسنجيم؛ در غير اين صورت، تنها به غرب، آن گونه که خود بوده است، پرداخته ايم و اين کاري است که خود غربي ها و تاريخ فلسفه انجام داده اند. اين حالي که بيشتر کتاب مقدمه ي في علم الاستغراب اين هدف را برآورده نمي کند و تنها بخش پاياني آن که به «سرنوشت آگاهي اروپايي» پرداخته است، اين ظرفيت را دارد تا نسبت خود را با ميراث اسلامي نشان دهد، ولي در اين بخش هم به شايستگي بحث نکرده است. 3. اين ادعا از حنفي جالب توجه است که هدف استغراب خود را نه صرفاً تحليلي تئوريک از آگاهي غربي و تمدن آن، بلکه علاوه بر آن، نوعي ممارست عملي در مقابل جدال« من و ديگري» معرفي مي نمايد که به دنبال رهايي فرهنگي و تمدني از هيمنه بيگانه است، (5) در حالي که، چنين ممارست عملي و تلاش در رهايي از هيمنه غرب، با همه اهميتي که دارد، در هيچ فصلي از اين کتاب قطور، به صورت مستقل مورد توجه قرار نگرفته است. ملل شرق، به ويژه جوامع اسلامي، که به شدت تحت استعمار و نفوذ سياسي، اقتصادي، فرهنگي و تکنولوژيکي دنياي غرب بوده اند، نيازمند طرح نظري و عملي مشخصي براي خروج از اين وضعيت مي باشند. در حالي که، پروژه حنفي هيچ راه مشخصي را در مواجه با غرب به ما نشان نمي دهد؛ نه عناصر قابل گزينش از تمدن غرب را بيان مي دارد و نه راه گريز و يا مقابله با عناصر نامناسب آن را. 4. حنفي اذعان دارد که ميراث گذشته ما در مواجهه با تمدن يونان و روم، در ابتدا به ترجمه آن پرداخت که يک قرن به طول انجاميد. اما به اين مقدار اکتفا نکرد، بلکه در طي دو قرن به نقد آن و ايجاد رويکرد تأسيسي روي آورد. در حالي که، در دوران معاصر، ما بيش از يک قرن و نيم هنوز در مرحله ترجمه ميراث غرب مشغول هستيم.(6) سؤال اساسي اين است که پيدايش ديدگاه تمدني معاصر ما، نسبت به تمدن غرب، منوط به چه شرايطي است؟ آيا استغراب حنفي توانسته است اين رسالت را به مقصد برساند؟ خوش بينانه ترين ارزيابي از اين اثر، آن است که به تعبير او، مکاتب فلسفي غرب را براساس محيط و تاريخ خاص غرب مورد بررسي قرار داد و هرکدام را حاصل عکس العمل هايي دانست که ناظر به يکديگر بوده و با ارجاع به وضعيت تاريخي و محيطي خود قابل درک هستند. از اين رو، نمي توان آنها را به تمدن ديگر منتقل کرد. پس غرب تاريخ و جغرافياي خاصي دارد و قابل تعميم به جغرافيايي ديگر نيست. چنين رويکردي نه تنها تحليل غرب از منظر خودي را به ارمغان نمي آورد، بلکه توانايي ارزش گذاري آن را هم نخواهد داشت؛ زيرا تنها با بازگرداندن فلسفه و تمدن اروپايي به تاريخ و جغرافياي خودش نمي توان مانع توسعه و تعميم آن شد، مگر آنکه منطق ما صرفاً بر فراز زاد و بوم فرهنگ ها مبتني نباشد، بلکه با منطق فلسفي و معرفت شناسي خاص ثابت کنيم که غرب شايستگي جهاني شدن را ندارد. در حالي که، استغراب حنفي با چنين رويکردي تأليف نيافته است. بنابراين، حنفي نتوانسته است رويکردي تأسيسي در مواجهه با تمدن غرب بنيان نهد که در آن نسبت تمدن غرب با همه علوم و فنوني که دارد، با اسلام و تمدن اسلامي مورد بررسي قرار گيرد و نقاط تفوق، ضعف، قابل اقتباس يا تغيير، و يا موارد افزايش و حذف آن آشکار شود.به عکس، با مراجعه به آثار او در اسلام شناسي، به ويژه مجموعه « من التراث الي الثوره» بدترين شکل استغراب وارونه را در تفسيرهاي روشنفکرانه او از آموزه هاي اسلامي مشاهده خواهيم کرد. 5. الهاماتي که حنفي از کثرت زايش مکاتب فلسفي غرب مي گيرد و آنها را مفيد جوامع ما مي داند، قابل توجه است: الف) رد ميراث گذشته، هرچند آن ميراث مراتبي از صدق و درستي را به همراه داشته باشد؛ زيرا واقعيت آنها را حتماً ابطال خواهد کرد؛ ب) عريان نمودن واقعيت از هر پوشش فکري و اعتقادي سابق، سبب ايجاد انگيزه اي قوي براي پيدايش نظريه اي جديد از سوي محقق مي شود؛ ج) مکاتب مختلف تمدن غرب مي توانند نمونه هايي از مقابله با تقليد از گذشته و تلاش جهت کشف واقع را به ديگر تمدن ها عرضه کند؛ د) مکاتب فوق قدرت عقل انساني را در وصول به حقائق نشان مي دهد و...(7) چنين درس هايي که حنفي از تمدن معاصر غرب مي گيرد، جز به متلاشي کردن بناي ميراث گذشته نمي انجامد و به جاي محدود کردن غرب در جغرافياي خود به تعميم آن در شرق مي انديشد و اين همان « غرب شناسي وارونه » است. پينوشتها: 1. همان، ص 506-510. 2. همان، ص 511 و 513. 3. همان، ص 514. 4. همان، ص 514-521. 5. حسن حنفي، مقدمة في علم الاستغراب، ص 71. 6. همو، في الفکر الغربي المعاصر، ص 11. 7. همان، ص 30. منابع: -اميني نژاد، علي، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني1387. - حنفي، حسن، التجديد و التراث، بيروت، المؤسّسه الجامعيه للدراسات و النشر و التوزيع، ط.الرابعة، 1412 ق/ 1992م. - الحاج، کميل، الموسوعة الميسّرة في الفکر الفلسفي و الاجتماعي، بيروت، مکتبه ي لبنان ناشرون، 2000. - ولايتي، علي اکبر، پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چ چهارم، 1384. -دورانت، ويل، تاريخ تمدن، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ سوم، 1370. - کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، تهران، سروش، چ دوم، 1368. - کرد فيروزجايي، يارعلي، چنين گفت نيچه، تهران: انتشارات کانون انديشه جوان، 1386. - ژيلسون، اتين، روح فلسفه قرون وسطي، ترجمه ي ع.داوودي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چ دوم، 1370. - ا.پالمر، ريچارد، علم هرمنوتيک، ترجمه ي محمد سعيد حنايي کاشاني، تهران، هرمس، 1377. - سولومون، رابرت ک، فلسفه اروپايي از نيمه دوم قرن هجدهم تا واپسين دهه قرن بيستم، ترجمه محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران، مؤسسه قصيده، 1379. - بوخنسکي، ا.م، فلسفه معاصر اروپايي، ترجمه ي شرف الدين خراساني، تهران، علمي و فرهنگي، چ دوم، 1379. - هوسرل ادموند، و ديگران، فلسفه و بحران غرب، ترجمه ي رضا داوري، محمدرضا جوزي، پرويز ضياء شهابي، ؟؟؟؟، هرمس، چاپ دوم، 1382. - حنفي، حسن، في الفکر الغربي المعاصر، بيروت، المؤسسة الجامعية للدراسات و النشر و التوزيع، ط.الرابعه، 1410. - صدري، احمد، مفهوم تمدن و لزوم احياي آن در علوم اجتماعي، تهران، مرکز بين المللي گفتگوي تمدن ها، 1380. - حنفي، حسن، مقدمة في علم الاستغراب، بيروت، المؤسسة الجامعية للدراسات و النشر و التوزيع، 1412. - عبدالله جوادي آملي، منزلت عقل در هندسه معرفت ديني، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1386. - حسن حنفي و ديگران، ميراث فلسفي ما، گردآورنده فاطمه گوارايي، تهران، نشر يادآوران، 1380. - رسول جعفريان، « نگاهي به ادوار تمدن اسلامي»، کتاب ماه تاريخ و جغرافيايي، سال نهم، شهريور و مهر، 1385. فصل نامه علمی تخصصی معرفت فرهنگی اجتماعی ش 1 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 476]
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها