واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: اين دهمين جلسه مشاوره فردي بود كه ادعا ميكرد عاشق است و در هر جلسه از خيانت و بيمهري همسرش در فغان بود. البته در يك جلسه از مهر و وفا و صميميت و شادي ميگفت و استدلال ميكرد و در جلسه بعد از كلافگي، نفرت، دوري، استقلال و رهايي از وابستگي و هزاران عذر براي توجيه عذر خويش و در جلسه بعدتر گاهي از بيتفاوتي به هر دو ميل پر خروش و پنهان در نهان و در جلسه بعدتر از زمزمههاي خوش نسيم شكلگيري يك رابطه جديد در ذهن و قاب كردن تنديس رابطه قبلي و خاطره ساختن آن.و اينگونه، اين سرگذشت در جلسات متوالي و مستمر، بالا و پايينهاي مكرري را پشت سر ميگذاشت و گويي او در درونش با ديوهاي متعددي كه خودش از آن بيخبر بود در حال كشمكش و جنگ بود و فقط حالات روحي خستگي، كلافگي، كرختي، بيانگيزگي و گاهي گريه و اشك و بيحوصلگي را تجربه ميكرد و به زبان ميآورد. اينچنين در هر يك از جلسات، بعد از گوش دادنهاي دقيق و مستمر به درددلها و گفتوگوهاي ذهني بلندبلند او و گهگداري هم برخي از تظاهرات روحي رواني و احساسات و عواطف سرگردان در پيچ و خم شخصيتش و كمي هم حرفهاي به ظاهر با استدلال ولي در واقع دروغهاي ضميرناخودآگاه بهخودش، كم كم آيينهاي پيدا كرد تا خودش را با آرامش و بدون اضطراب و استرس و با حمايتهاي مشاورانه لحظاتي خوب ببيند و با هر يك از تلاطمهاي عاطفي كلامي و رفتارياش بيش از پيش آشنا شود و بتواند خوب و بد خويش را تشخيص دهد و از رهگذر شناخت خويش به آرامش دروني دست يابد و از پس آنها رفتارهاي متعادلي در پيش گيرد. دفترش را باز كرد و اجازه خواست تا يافتههايي را كه طي اين مدت بهدستآوردهبود در ميان گذارد. بعد از دريافت حس تأييد و همدردي مشاور نفس عميقي كشيد و لحظاتي به سكوت گذشت و بالاخره خيره به مشاور شروع به صحبت كرد. صداي او در اين جلسه برخلاف جلسات گذشته كه بسيار تلاطم و لرزش داشت و گاهي منقطع بود، اين بار آرام و حتي كمي شاد بهنظر ميرسيد. با لبخند گفت شما درست گفتيد كه اينقدر خودم را در اين زندگي مشترك به مظلوميت نزنم و قدري هم كلاهم را قاضي و رفتار خودم را بررسي كنم و از نقشهاي ظالمگرايانه خود هم سخن بگويم. اين هفته موفق شدم توي خلوتهاي خودم در كمال آرامش، ببينم واقعا من چه جور آدمي هستم، و توي اين زندگي مشترك چه نقشهاي درست و غلطي بازي كردهام يا بهجاي اينكه خودم باشم بهواقع چقدر نقش بازي ميكردم. ثانيهاي صفحات دفترچه را ورق زد گويي نياز به يك فرصت تنفس عميق داشت و مجددا آرامتر و راحتتر ادامه داد: * من در اين سالهاي زندگي مشترك، با خودم صادق نبودم و مسلما با او هم صداقت نداشتم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، پشت چهره عاشق نماي خودم، نيازها و خواستههاي شخصيام را دنبال ميكردم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، او را اسير كردهبودم تا فقط براي من و اجابت خواستهها و توقعات من باشد. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، از او بيگاري ميكشيدم و به بهانه با هم بودن و زندگي مشترك، فقط پيشبرد آرزوها و روياهايم را دنبال ميكردم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، به خاطر توقعاتم كه روز به روز هم بيشتر ميشد او را تحقير و سرزنش ميكردم و بعد سعي ميكردم با محبت و ترحم رضايتش را جلب كنم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، بابت ترس از جدايي، رياكارانه رفتار ميكردم و خيلي وقتها جرات نميكردم احساسات منفي خودم را بروز دهم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، براي نگهداشتن و حفظ او مظلومنماييها و نقشهاي مزورانه بسياري بازي كردم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، براي مجاب و تأييد او، تظاهرات اخلاقي ارزشي رياكارانه بسياري در رفتارها و حمايتهايم نشان ميدادم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، براي تشديد عذاب وجدان و تقويت وفاداري او محبتهاي نطلبيده بسياري انجام ميدادم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، براي مديون كردن او پولهاي زيادي بهخودش و خانوادهاش بذل و بخشش ميكردم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، با بذل و بخشش و كادو دادنهاي متنوع بهخودش و خانوادهاش سعي ميكردم فخر بفروشم و او را تحقير و اجير كنم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، به خاطر خودخواهيهاي خودم محبتهاي حساب شده و با نقشه بسياري براي او انجام ميدادم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، براي حفظ و نگهداشت او هميشه نقش يك همسر نگران و دلسوز را بازي ميكردم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، براي حفظ او خيلي سعي ميكردم مثل يك همسر فداكار او را تر و خشك كنم و با منت اين زندگي را نگهدارم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، براي رسيدن به خواستهها و انجام كارهاي روزانهام سعي ميكردم با شيرين زباني و مظلوم نمايي خودم را لايق ترحم نشان دهم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، هر وقت احساس ميكردم متوجه نقشههاي من شده عقب ميكشيدم و چند روز با مظلومنمايي منتظر فرصت دوباره بودم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، دائم با ذكر مشكلات شخصي، خانوادگي و اداريام سعي ميكردم عواطف و احساس ترحم او را تحريك كنم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، خودخواهانه پشت يك چهره همسر حامي آرمانها و روياهاي شخصي خودم را با كمك او دنبال ميكردم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، مثل يك گداي دريوزه براي اينكه بهاي روياهايم را ندهم با تندخويي، مظلومنمايي و هزاران نقش رياكارانه او را تحت سلطه ميگرفتم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، از ترس اينكه او را از دست ندم روابط اجتماعيام را محدود كردم و دائم سرش منت ميگذاشتم كه تو خائني كه با ديگران ارتباط برقرار كردي و من آدم اخلاقي و درستي هستم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، بابت تمام ترسها و تنهاييهايم اين ارتباط را حفظ كردم و دائم دم از عشق و محبت ميزدم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، در نقش يك همسر محجوب و مظلوم و ساده، اما در واقع يك ظالم خودخواه نقشبازي ميكردم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، براي ارضاي خواسته سلطهگريام دائم در فعاليتهاي روزانه او دخالت ميكردم و ميخواستم با مشورت دادن سر از تمام رموز و كارهاي او دربياورم تا اينطور تحت سلطه من بماند. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، به بهانه ارزشي و اخلاقي زندگي كردن تمام ارتباطات اجتماعي او را كنترل ميكردم و دائم او را نصيحت ميكردم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، به خاطر دلنگرانيهايم، حتي براي لحظاتي هم متوجه وخامت وضعيت اين رابطه نشدم يا اگر هم شدم او را نديده گرفتم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، آنقدر درگير گفتوگو و نشخوارهاي ذهنيام بودم و به او مثل يك چوب شكسته در اقيانوس آويزان شده بودم كه حتي فرصت بازسازي اين رابطه بهطور سالمتر و متناسبتر را از خودم گرفتم. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، زندگي نكردم. همه زندگي من ترس، گريه و خندهها و شاديهاي ظاهري و زودگذر بود. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، زندگي را هم بهخودم سخت كردم هم به او. * من در اين سالهاي زندگي مشترك، نه بهخودم اجازه زندگي دادم نه به او. * در اين سالها، ما چقدر ميتوانستيم شادتر و مهربانتر با هم باشيم و نبوديم. * من در اين سالها، من در اين سالهاي زندگي مشترك ... كمكم صدايش آرام شد و سكوت كرد؛ سكوتي عميق. خيسي چشمانش را پاك كرد. با فشار، هواي بازدمش را بيرون فرستاد و گفت متشكرم. فضاي آگاهي آنقدر شيرين است كه كافي است حس شود، كافي است هر كس اين فرصت را بجويد و بيابد تا بتواند براي لحظهاي هم كه شده در برابر آيينه آگاهي، خود و واقعيتهاي زندگي را ببيند و حس كند. ميتوان به يقين گفت كه بعد از اين مشاهده و كسب آگاهي، ديگر مشكل رابطه زناشويي به سختي گذشته نيست و اين درك و فهم در جاي جاي اين رابطه خودش را نشان خواهد داد. سكوت جلسه با صداي بلند خنده او شكست و گفت خداي من، در اين مدت چقدر بهخودم و به او دروغ گفتم، چقدر نقش بازي كردم، ترس چه بلايي كه سر آدم نميآورد. من به خاطر ترس از تنهايي، ترس از جدايي، ترس از حرف مردم، ترس از ناتواني، ترس از طرد شدن، ترس از قضاوت و ترس از همه چيز چقدر مشكلات را بزرگتر از حد واقعي جلوه ميدادم و چقدر خودم را ميترساندم و چقدر از خودم باج ميگرفتم. با شادي از جايش بلند شد و محكم گفت: من ميخواهم از اين به بعد با آگاهي، واقعيتهاي زندگي را همانطور كه حقيقت دارند ببينم و زندگي را هم براي خودم و هم براي همسرم و هم براي بقيه اطرافيانم بهويژه خانوادههايمان مستقل و آزاد بخواهم. من ميخواهم از اين به بعد زندگي كنم. همشهری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 548]