تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ما قومى هستيم كه تا گرسنه نشويم غذا نمى‏خوريم و تا سير نشده‏ايم دست از غذا مى‏ك...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826936422




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کدومشون مامانه منه؟!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: کدومشون مامانه منه؟!
کدومشون مامانه منه؟!
یک روز، چند بزغاله روی تپه بازی می‏کردند که ناگهان چشمشان به تخم سفیدی افتاد. بزغاله‏ها دور تخم جمع شدند. یکی از بزغاله‏ها گفت: «آخی! چه تخم قشنگی!» دومی گفت: «این تخم چیه؟» سومی گفت: «شاید تخم مرغه!» چهارمی گفت: «شاید تخم فیله!» ناگهان تخم تکانی خورد و ترق... ترک برداشت و کمی بعد ... تق تق تخم شکست. بزغاله‏ها گفتند: «وای! تخم شکست.» پوسته‏ی تخم باز شد و یک حیوان کوچولو از تخم بیرون آمد. حیوان کوچولوی خاکستری بود و یک دم بلند داشت. بزغاله‏ها  گفتند: «سلام! تو کی هستی!» حیوان کوچولو گفت: «من غم دارم.» بزغاله‏ها گفتند: «غم چی داری؟» حیوان کوچولو گفت: «غم بی مادری! من مامان مو می‏خوام.» بزغاله‏ها گفتند: «آخی ... مامانشو می‏خواد.» حیوان کوچولو گفت: «من غم دارم. من غماله هستم!» بزغاله‏ها گفتند: «غماله جان! غصه ‏نخور... مامانت رو پیدا می‏کنیم... بچه‏ها بیایید بگردیم مامان غماله را پیدا کنیم.» بزغاله‏ها شروع به گشتن کردند. رفتند و رفتند تا به یک قورباغه رسیدند. قورباغه، زبانش را بیرون آورده بود داشت حشره شکار می‏کرد. بزغاله‏ها گفتند: «غماله جان! این مامانته؟» غماله گفت: «نه نه ... این زبونش خیلی درازه. مامانم زبون دراز نیست یک لاک‏پشت از آنجا می‏گذشت. بزغاله‏ها گفتند: «غماله جان! این مامانته؟» غماله گفت: «نه نه... این خیلی سفته. این مامانم نیست.» یکی از بزغاله گفت: «به این درخت نگاه کن. اصلاً شاید مامانت این درخت باشه.» بزغاله‏ی دوم گفت: «اصلاً شاید مامانت رو  باد برده...!» سومی گفت: «اصلاً شاید گرگ اونو خورده.» چهارمی گفت: «اصلاً... شاید... شاید...» که یک دفعه، شتلق ... صدای افتادن چیزی در آب بلند شد. کی بود؟ چی بود؟ بز غاله‏ها به طرف برکه دویدند و ناگهان از لای بوته‏ها، تمساح بزرگی را دیدند که در آب شنا می‏کرد. تمساح، دهان بزرگش را باز کرده بود و دندان‏های تیزش در آفتاب برق می‏زد.بزغاله‏ی اول گفت: «چه قدر ترسناکه!» دومی گفت: «وحشتناکه!» سومی گفت: «من می‏ترسم... من می‏ترسم.» غماله جلو آمد. تا تمساح بزرگ را دید، با خوشحالی فریاد زد: «مامان ... مامان...» بزغاله‏ها با تعجب گفتند: «مامان؟!» غماله گفت: «آره... این مامانمه... مامان خودمه... مامان ... مامان.» و خودش را توی آب انداخت. تمساح تکانی خورد و غماله را با دمش برداشت و روی کمرش گذاشت. بزغاله‏ی اول گفت: «این مامانشه!» دومی گفت: «آره... مامانشه!» سومی گفت: «چه مامان ترسناکی!» چهارمی گفت: «ولی خیلی مهربونه!» تمساح با دهان بزرگش، غماله را بوسید، بعد با دمش او را ناز کرد. بزغاله‏ها گفتند: «آخی ... چه مامان خوبی! مثل همه‏ی مامانا مهربونه!» غماله با خوشحالی روی کمر مادرش بالا و پایین رفت، بعد روی دو پا ایستاد، دستش را برای بزغاله‏ها تکان داد و با خوشحالی گفت: «بزغاله‏ها... بزغاله‏ها... من مامانمو پیدا کردم. دیگه غماله نیستم. خوش‏حاله هستم!»بزغاله‏ها برای او دست تکان دادند و یواشکی گفتند: «خداحافظ خوش‏حاله! خداحافظ!» و به طرف خانه دویدند.
کدومشون مامانه منه؟!
 سرور کتبیدوست خردسالانتنظیم:بخش کودک و نوجوان **************************************** مطالب مرتبطپرواز پرستو وقتی بابا گم شد گاو حسن دختر فراموشکار تدبیر موشفیل به درد نخورماشین دودی غصه ی پروانه کاغذی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 430]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن