واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: کدومشون مامانه منه؟!
یک روز، چند بزغاله روی تپه بازی میکردند که ناگهان چشمشان به تخم سفیدی افتاد. بزغالهها دور تخم جمع شدند. یکی از بزغالهها گفت: «آخی! چه تخم قشنگی!» دومی گفت: «این تخم چیه؟» سومی گفت: «شاید تخم مرغه!» چهارمی گفت: «شاید تخم فیله!» ناگهان تخم تکانی خورد و ترق... ترک برداشت و کمی بعد ... تق تق تخم شکست. بزغالهها گفتند: «وای! تخم شکست.» پوستهی تخم باز شد و یک حیوان کوچولو از تخم بیرون آمد. حیوان کوچولوی خاکستری بود و یک دم بلند داشت. بزغالهها گفتند: «سلام! تو کی هستی!» حیوان کوچولو گفت: «من غم دارم.» بزغالهها گفتند: «غم چی داری؟» حیوان کوچولو گفت: «غم بی مادری! من مامان مو میخوام.» بزغالهها گفتند: «آخی ... مامانشو میخواد.» حیوان کوچولو گفت: «من غم دارم. من غماله هستم!» بزغالهها گفتند: «غماله جان! غصه نخور... مامانت رو پیدا میکنیم... بچهها بیایید بگردیم مامان غماله را پیدا کنیم.» بزغالهها شروع به گشتن کردند. رفتند و رفتند تا به یک قورباغه رسیدند. قورباغه، زبانش را بیرون آورده بود داشت حشره شکار میکرد. بزغالهها گفتند: «غماله جان! این مامانته؟» غماله گفت: «نه نه ... این زبونش خیلی درازه. مامانم زبون دراز نیست یک لاکپشت از آنجا میگذشت. بزغالهها گفتند: «غماله جان! این مامانته؟» غماله گفت: «نه نه... این خیلی سفته. این مامانم نیست.» یکی از بزغاله گفت: «به این درخت نگاه کن. اصلاً شاید مامانت این درخت باشه.» بزغالهی دوم گفت: «اصلاً شاید مامانت رو باد برده...!» سومی گفت: «اصلاً شاید گرگ اونو خورده.» چهارمی گفت: «اصلاً... شاید... شاید...» که یک دفعه، شتلق ... صدای افتادن چیزی در آب بلند شد. کی بود؟ چی بود؟ بز غالهها به طرف برکه دویدند و ناگهان از لای بوتهها، تمساح بزرگی را دیدند که در آب شنا میکرد. تمساح، دهان بزرگش را باز کرده بود و دندانهای تیزش در آفتاب برق میزد.بزغالهی اول گفت: «چه قدر ترسناکه!» دومی گفت: «وحشتناکه!» سومی گفت: «من میترسم... من میترسم.» غماله جلو آمد. تا تمساح بزرگ را دید، با خوشحالی فریاد زد: «مامان ... مامان...» بزغالهها با تعجب گفتند: «مامان؟!» غماله گفت: «آره... این مامانمه... مامان خودمه... مامان ... مامان.» و خودش را توی آب انداخت. تمساح تکانی خورد و غماله را با دمش برداشت و روی کمرش گذاشت. بزغالهی اول گفت: «این مامانشه!» دومی گفت: «آره... مامانشه!» سومی گفت: «چه مامان ترسناکی!» چهارمی گفت: «ولی خیلی مهربونه!» تمساح با دهان بزرگش، غماله را بوسید، بعد با دمش او را ناز کرد. بزغالهها گفتند: «آخی ... چه مامان خوبی! مثل همهی مامانا مهربونه!» غماله با خوشحالی روی کمر مادرش بالا و پایین رفت، بعد روی دو پا ایستاد، دستش را برای بزغالهها تکان داد و با خوشحالی گفت: «بزغالهها... بزغالهها... من مامانمو پیدا کردم. دیگه غماله نیستم. خوشحاله هستم!»بزغالهها برای او دست تکان دادند و یواشکی گفتند: «خداحافظ خوشحاله! خداحافظ!» و به طرف خانه دویدند.
سرور کتبیدوست خردسالانتنظیم:بخش کودک و نوجوان **************************************** مطالب مرتبطپرواز پرستو وقتی بابا گم شد گاو حسن دختر فراموشکار تدبیر موشفیل به درد نخورماشین دودی غصه ی پروانه کاغذی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 430]