تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 23 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سزاوار است هر يك از شما در دهان و بينى زياد آب بچرخاند، چرا كه اين كار، مايه آمرزش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806401258




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چرا كسي‌ مرا درك‌ نمي‌كند؟


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: برگرفته از سایت مجله راه زندگی براساس‌ سرگذشت‌ بهاران‌ ـ س‌ وقتي‌ مجله‌ شما را مي‌خوانم‌ انگار با دنيايي‌ ازآدمهاي‌ آشنا روبرو هستم‌. داستان‌ زندگي‌خيلي‌ها شبيه‌ به‌ زندگي‌ من‌ و يا اطرافيان‌ من‌است‌ ولي‌ نمي‌دانم‌ چرا باز همه‌ ما احساس‌مي‌كنيم‌ تنها هستيم‌. هميشه‌ فكر مي‌كنم‌ هيچ‌كسي‌ مرا نمي‌تواند درك‌ كند. هيچ‌ كس‌ باور نداردكه‌ من‌ كيستم‌ و چه‌ مي‌خواهم‌. وقتي‌ دانشگاه‌ قبول‌ شدم‌ خيلي‌ خوشحال‌بودم‌. فكر مي‌كردم‌ همه‌ چيز را بدست‌ آورده‌ام‌.چه‌ چيزي‌ بيش‌ از قبول‌ شدن‌ در دانشگاه‌ آن‌ هم‌رشته‌ پزشكي‌ مي‌تواند خوشحال‌كننده‌ باشد؟! هنوز چند ماهي‌ از دانشگاه‌ نمي‌گذشت‌ كه‌پاك‌ پشيمان‌ شدم‌. اصلا پزشكي‌ رشته‌اي‌ نبودكه‌ آن‌ را دوست‌ داشته‌ باشم‌. اين‌ احساس‌نارضايتي‌ تا مدتها با من‌ همراه‌ بود تا اينكه‌ بانرگس‌ آشنا شدم‌. دختر عجيبي‌ بود. دانشجوي‌سال‌ بالايي‌ ما بود. وقتي‌ با او دوست‌ شدم‌ كه‌دچار بحران‌ روحي‌ بدي‌ بودم‌. پدر و مادرم‌ درحال‌ جدايي‌ از هم‌ بودند. برادرم‌ آلوده‌ كارهاي‌خلاف‌ شده‌ بود و خلاصه‌ وضع‌ خانواده‌ام‌ بهم‌ريخته‌ بود. نرگس‌ برايم‌ حكم‌ فرشته‌ نجات‌ راداشت‌. بيشتر اوقات‌ بيكاري‌ام‌ را با اومي‌گذراندم‌ و هنوز دو سال‌ از درسم‌ مانده‌ بود كه‌نرگس‌ درسش‌ تمام‌ شد و به‌ شهرستان‌ رفت‌. تصميم‌ گرفتم‌ هر چه‌ زودتر ازدواج‌ كنم‌ تا ازاين‌ منجلاب‌ رهايي‌ پيدا كنم‌. نرگس‌ نامه‌اي‌ برايم‌نوشت‌ و در آن‌ نامه‌ كلي‌ از پسري‌ به‌ نام‌ فرهادتعريف‌ كرده‌ بود. بهم‌ گفت‌ كه‌ تصميم‌ دارد با اوازدواج‌ كند و از اين‌ بابت‌ هم‌ خيلي‌ خوشحال‌بود. چقدر دلم‌ مي‌خواست‌ جاي‌ او بودم‌. براي‌تعطيلات‌ نوروز همراه‌ فرهاد به‌ تهران‌ آمد. براي‌اولين‌ بار آن‌ پسر را ديدم‌. از او خوشم‌ نيامد.احساس‌ مي‌كردم‌ نوعي‌ دروغ‌ و ريا در رفتارش‌است‌. نرگس‌ برايم‌ به‌ اندازه‌ يك‌ خواهر عزيز بود ونمي‌خواستم‌ شاهد بدبختي‌هاي‌ او باشم‌. از اوخواستم‌ تا مي‌تواند ازدواجش‌ را عقب‌ بياندازدولي‌ او آنقدر گرفتار عشق‌ پوشالي‌ شده‌ بود كه‌معناي‌ حرفهاي‌ مرا نمي‌فهميد. آن‌ روزها گذشت‌و باز من‌ تنها شدم‌ و مثل‌ هميشه‌ بايد بامشكلات‌ خودم‌ مي‌ساختم‌. برادرم‌ در زندان‌افتاد. پدر و مادرم‌ از هم‌ جدا شدند و من‌ هم‌راهي‌ خوابگاه‌ دانشگاه‌ شدم‌. در تمام‌ اين‌ مدت‌تنها چيزي‌ كه‌ مرا وادار به‌ تحمل‌ اين‌ اوضاع‌مي‌كرد، درس‌ و دانشگاه‌ بود. سه‌ ماه‌ پيش‌ بود، يك‌ شب‌ يك‌ نفر به‌خوابگاه‌ ما زنگ‌ زد، صدايش‌ خيلي‌ آشنا بودوقتي‌ خودش‌ را معرفي‌ كرد متوجه‌ شدم‌، فرهادنامزد نرگس‌ است‌، آمده‌ بود تهران‌ و مي‌خواست‌حتما در اولين‌ فرصت‌ مرا ببيند. كار واجبي‌داشت‌. قرار گذاشتيم‌ روز بعد همديگر را ببينيم‌. وقتي‌ او را ملاقات‌ كردم‌ متوجه‌ شدم‌ اونامزدي‌اش‌ را با نرگس‌ بهم‌ زده‌. حرفهايي‌ زد كه‌برايم‌ خيلي‌ عجيب‌ بود و بدون‌ مقدمه‌ از من‌خواستگاري‌ كرد. نمي‌توانستم‌ معناي‌ حرفهايش‌را بفهمم‌ ولي‌ به‌ هر حال‌ جواب‌ من‌ نه‌ بود. اما اوول‌ كن‌ نبود. چندين‌ بار به‌ خوابگاه‌ من‌ تلفن‌ كردتا اينكه‌ بالاخره‌ از مسؤولين‌ دانشگاه‌ خواستم‌اين‌ مشكل‌ مرا حل‌ كنند... تصور كنيد اين‌ همه‌ فشار به‌ يكباره‌ چطورمرا از پا درآورد. شبها توي‌ خواب‌ جيغ‌ مي‌زدم‌ واصلا نمي‌توانستم‌ سر كلاس‌ ذهنم‌ را متمركز كنم‌. استادهايم‌ به‌ من‌ توصيه‌ كردند كه‌ مدتي‌درس‌ خواندن‌ را كنار بگذارم‌ و به‌ جايي‌ به‌ دور ازشهر شلوغ‌ تهران‌ بروم‌. اما كجا؟ من‌ كه‌ كسي‌ رانداشتم‌. من‌ تنهاترين‌ دختر عالم‌ بودم‌. اماخداوند هميشه‌ همراه‌ بندگانش‌ است‌. يكي‌ ازاستادهايم‌ پسري‌ را به‌ من‌ معرفي‌ كرد تا با اوازدواج‌ كنم‌. مهدي‌ خيلي‌ زود وارد زندگي‌خصوصي‌ من‌ شد. او حاضر بود با همين‌ شرايط بامن‌ ازدواج‌ كند. دلش‌ مي‌خواست‌ كمكم‌ كند و اين‌برايم‌ مثل‌ يك‌ روزنه‌ اميد بود. قبول‌ كردم‌ با اوازدواج‌ كنم‌. اما هنوز تاريخ‌ دقيق‌ عروسي‌ رامشخص‌ نكرده‌ بوديم‌ كه‌ يك‌ دفعه‌ مهدي‌منصرف‌ شد. متوجه‌ شدم‌ كه‌ فرهاد نامزد سابق‌نرگس‌ حرفهايي‌ به‌ او زده‌. چيزهايي‌ گفته‌ كه‌ اصلاواقعيت‌ نداشت‌. مهدي‌ نمي‌خواست‌ با دنيايي‌ ازشك‌ و ترديد ازدواج‌ كند به‌ همين‌ علت‌ راهش‌ راكج‌ كرد و از زندگي‌ من‌ بيرون‌ رفت‌. الان‌ كه‌ دارم‌ براي‌ شما نامه‌ مي‌نويسم‌ دچاربحران‌ شديد روحي‌ هستم‌. نه‌ مي‌توانم‌ درس‌بخوانم‌ و نه‌ در شرايط نرمال‌ و متعادلي‌ هستم‌.تمام‌ دنيا به‌ يكباره‌ جلوي‌ رويم‌ سياه‌ شده‌.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 512]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن