واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی:
- هفتهنامه سرنخ نوشت:زمانی که وارد خانه عطیه معصومی و همسرش جهانگیر میشویم، دختر خوشسرو زبانی به استقبالمان میآید و درست همانجاست که متوجه میشویم و با اینکه خانواده عطیه معصومی و همسرش کمشنوا هستند و به سختی صحبت میکنند اما دختری دارند که تمام سکوتخانهشان را پر کرده است. وارد خانه عطیه که میشویم، همه جا پر از وسایل فانتزی و تزئینی زیبا است. بازیگر فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» که زمان پخش این مجموعه چهره بینظیری از خودش ارائه داد، الان زندگی خوبی دارد به همراه دینا و همسرش در انتظار تولد دختر دیگرشان هستند.خانه فضایی کاملاً دوستانه دارد و هرکس در آنجا به کار خودش مشغول است. وقتی از پرنده کوچک خوشبختی حرف میزنیم، خانم معصومی لحظهای به گذشتهاش برمیگردد؛ زمانی که قصد داشت بدون هیچ سابقه بازیگری در نقش دختری ناشنوا به اسم ملیحه که قدرت تکلم خودش را از دست داده بود، بازی کند و در قالب آن حسابی بدرخشد؛ «اولین کار حرفهای من با فیلم پرنده کوچک خوشبختی ساخته پوران درخشنده آغاز شد. ایشان برای انتخاب بازیگر نقش اصلی فیلمشان به مدرسه ما آمدند. باغچهبان جایی بود که من و دوستانم با عشق فراوان در آنجا به معنای واقعی زندگی میکردیم. مدیر مدرسه طبق نظر خودش پنج نفر از بچهها را به خانم درخشنده معرفی کردند.»جزو معرفی شدهها نبودمجالب است بدانید عطیه اصلاً جزو پنج نفری نبود که به درخشنده معرفی شدند اما او توانست این نقش را به دست بیاورد؛ «مدیر مدرسهمان اصلاً حواسش به من نبود و چند نفر دیگر را انتخاب کرد اما وقتی کارگردان از بازی آنها خوشش نیامد من معرفی شدم. چند تا تست مختلف مثل راهرفتن، گریه کردن و حرف زدن دادم و درخشنده گفت این نقش را تو بهتر از هرکسی میتوانی بازی کنی.»هر کدام از کارگردانها دغدغههای خاص خودشان را دارند، یکی برای زنها فیلم میسازد، یکی اعتیاد و دیگری درباره مسائل اجتماعی. اما درخشنده کارگردانی است که دغدغهاش ساخت فیلم درباره بچههایی است که معلول هستند و مشکلات ذهنی و جسمی دارند. پرنده کوچک خوشبختی یکی از بهترین ساختههای او در این زمینه است؛ «کار با پوران درخشنده که خانمی بسیار مهربان و دوستداشتنی هستند برای من لذتبخش بود. او مرا به اندازه مادرم دوست داشت و حتی یادم میآید روزهایی که تا دیروقت سرکار بودیم مرا به خانهشان میبرد و مثل یک مادر هوایم را داشت تا استراحت کنم و غذا بخورم.من آن موقع سنوسالی نداشتم و نمیتوانستم با سختیهای کار کنار بیایم اما او مثل یک مادر مهربان به من کمک میکرد مشکلاتم را حل کنم. بچه بودم و دلم میخواست زیاد بخوابم و صبح زود از خواب بیدار نشوم؛ اما مجبور بودم به همراه بقیه گروه، کارم را شروع کنم و این برای من سختترین مرحله فیلمبرداری بود.»معلولیت مشکلخاصی نیستمعمولاً اینطور به نظر میرسد کسانی که با معلولیت روبهرو هستند، روزگار خوبی ندارند و باید گوشه خانه بنشینند؛ اما این فرضیه بارها رد شده و آنها ثابت کردهاند اگر بخواهند، در هر حیطه و رشتهای میتوانند سرآمد باشند؛ «بازیگری برای من حسنهای زیادی داشت، من خیلی خجالتی و غیراجتماعی بودم و در کل نمیتوانستم با کسی ارتباط برقرار کنم؛ اما زمانی که وارد این کار شدم اعتماد به نفسم خیلی بالا رفت و توانستم کارهایی انجام بدهم که تا آن موقع حتی فکرش هم اذیتم میکرد.یادم است در صحنهای از فیلم باید با هر توانی که داشتم جیغ میزدم اما اصلاً نمیتوانستم این کار را انجام بدهم. دم اذان بود و من آنقدر خسته بودم که دیگر طاقتم تمام شد و بدون اینکه به بقیه فکر کنم یک جیغ محکم از ته دل کشیدم و کلمه «مادر» را ادا کردم. همان موقع همه همسایهها از پنچرههایشان سرک کشیدند که ببینند ماجرا چیست و من چرا جیغ میزنم!»خاطرات تلخ و شیرینمعصومی خاطرات تلخ و شیرین زیادی از فیلم پرنده کوچک خوشبختی دارد و با اینکه در آن زمان سنوسالی نداشت؛ اما تمام آنها را موبهمو یاد دارد؛ «یکی از ترسهای همیشگی من دست زدن به مورچه است. کلاً از این موجود خوشم نمیآید و اصلاً نمیتوانستم باور کنم روزی دستم به مورچه بخورد. اگر خاطرتان باشد من در فیلم دختری بودم که به جمع کردن مورچه علاقه داشت. یک جعبه داشتم که داخلش پر از مورچه و خاک بود و باید وانمود میکردم که مورچهها را دوست دارم. این برایم غیرقابل تصور بود؛ اما بالاخره با هر ترفندی که بود توانستم مشکلم را حل کنم.یک خاطره جالب دیگرم هم بر میگردد به صحنهای که امین تارخ (که نقش پدرم را بازی میکرد) باید به من سیلی میزد. ایشان دلشان نمیآمد مرا محکم کتک بزنند برای همین کارگردان اصرار داشت که صحنه را تکرار کنیم. من که دیگر خسته شده بودم به آقای تارخ گفتم اشکالی ندارد، تو را به خدا به من محکم سیلی بزنید تا کار تمام شود، باور کنید ناراحت نمیشوم. اما او قبول نمیکرد و میگفت چرا باید بچه مردم را بزنم؟ خلاصه از من اصرار و از ایشان انکار. بالاخره یک سیلی محکم نوش جان کردم و تا چند ساعت گریهام بند نمیآمد.»با پوران درخشنده دوستمکمکهایی که پوران درخشنده به عنوان یک زن به او کرده است، همیشه در ذهنش پررنگ خواهد ماند و به همین دلیل است که آنها هنوز هم با هم ارتباط دوستانه پررنگی دارند؛ «هنوز هم با پوران درخشنده در ارتباط هستم. او مشغول نوشتن یک فیلمنامه درباره زندگی من است و قرار است مجدداً در آن به ایفای نقش بپردازم؛ البته بعد از اینکه دختر دومم به دنیا آمد. در حال حاضر تمام پیشنهادهایم را به خاطر این کوچولویی که در راه است رد میکنم. کار کردن با این وضع خیلی خطرناک و خسته کننده است.»عطیه هفتسال قبل برای پیدا کردن کاری به غیر از بازیگری راهی یکی از مجتمعهای تجاری در تجریش شد و تصمیم گرفت هرطور شده در جایی مشغول شود. او به یک مغازه فانتزی فروشی رسید که کارکنانش ویژگی منحصر به فردی داشتند. بهتر است از زبان خودش باقی ماجرا و چگونگی آشنا شدن با همسرش را بخوانید: «من همیشه به وسایل تزئینی و لوکس علاقهمند بودم و برای خرید این وسایل به مغازه همسرم میرفتم. ایشان هم ناشنوا بود و شاید همین مسئله من را برای معاشرت کردن بیشتر مجاب میکرد. یک روز از او خواستم اگر میشود مرا هم استخدام کنند. از فردای آن روز من سرکار حاضر شدم و رفتهرفته متوجه شدیم که به هم علاقهمند هستیم و نقاط مشترک زیادی بین ما وجود دارد که میتوانیم زندگیمان را بسازیم. از طریق خالهام مینو این موضوع را با خانوادههایمان در میان گذاشتیم و طولی نکشید که من و جهانگیر توانستیم با هم ازدواج کنیم. سالهاست که با همسرم و بقیه دوستانمان همان مغازه را میگردانیم.»منتظر دنیا هستیممعصومی از زمانی که به دنیا آمد کمشنوا بود و به همین واسطه در حرف زدن هم دچار مشکل شد. با اینکه همسرش هم کمشنواست؛ اما دختری دارندکه هم خوب میشنود و هم خوب صحبت میکند. در تمام طول مصاحبه و حتی زمانی که با مادرش صحبت میکنیم دینا مشغول بلبلزبانی است؛ «ناشنوا بودن من ارثی است و به طور مادرزادی کمشنوا به دنیا آمدم. اما خدا را شکر دینا با به دنیا آمدنش تمام سکوتی را که در خانه ما حکمفرما بود و شکست و همانطور که خودتان میبینید. لحظهای آرام و قرار ندارد. ما شهریور ۸۳ با هم ازدواج کردیم و دینا سال ۸۶ به دنیا آمد. او زبان اشاره را بهتر از تمام اطرافیان ما بلداست و اگر کسی در صحبت کردن متوجه منظور ما نشود. او کامل برایش توضیح میدهد کا ما چه میگوییم و منظورمان چیست.»از خانوادهام دورمخاله مینو تنها کسی است که اینجا به عطیه کمک میکند تا بتواند با وجود دینا کوچولو به انجام بقیه کارهایش برسد؛ «خانوادهام اینجا زندگی نمیکنند و به خاطر دوری راه نمیتوانم خیلی به آنها سربزنم و همین اذیتم میکند. اما خدا را شکر خاله مینو کنارم هست و در بزرگ کردن دینا و انجام کارها خیلی به من کمک میکند.شوهرم مرد خوبی است و برای رفاه ما تمام تلاشش را میکند. ما هیچوقت ناشنوا بودنمان را سدی مقابل پیشرفت تصور نکردیم. خیلی راحت با مشتریانمان صحبت میکنیم و تمام سعیمان را به کار میگیریم تا بتوانیم حرفهایشان رابفهمیم. ما علاوه بر خودمان از بچههایی ناشنوای دیگر هم کمک گرفتهایم تا همراه ما در مغازه کار کنند و این قدم کوچکی باشند. تا همدردهایم خانهنشین نشوند و در اجتماع باشند. بعضی از مردم ممکن ست ناشنوایان را مسخره کنند اما من هرگز این اجازه را به خودم ندادم که از ترس این مسئله خودم را خانه حبس کنم.»معصومی در حال حاضر به دلیل باردار بودن نمیتواند در عرصه بازیگری فعالیت کند؛ اما هنوز هم این حیطه را دوست دارد؛ «با اینکه سنوسال کمی داشتم که پایم به عرصه بازیگری باز شد اما این کار را دوست داشتم و تا الان هم ادامهاش دادهام. با اینکه کارهای تلویزیونی و سینمایی کمی داشتم اما خیلی از مشتریانم مرا میشناسند و من از این بابت خیلی خوشحالم. الان هم پیشنهاداتی برای بازی دارم اما تا به دنیا آمدن دنیا (این اسم را دینا برای خواهرش انتخاب کرده است)، باید سریال «شب یلدا» بود که باز هم نقش یک ناشنوا را داشتم.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 397]