واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شاخ و برگ ها چگونه می توان به داستان وجوه بیشتری دادقسمت اول ، قسمت دوم: واقعیت در مقایسه با تجربه
حالا تفاوتهای موجود بین این دو متن را بررسی كنید. مورخ عینِ واقعه را به ما میگوید: كاراكالا، با فریبكاری گتا را كشت، و برادر جوانتر در آغوش مادرش مرد. ولی داستاننویس باید خواننده را به درون اتاق ببرد و حادثه را، همانطور كه اتفاق افتاده بوده، بازآفرینی كند. داستاننویس با استفاده از تخیلاش جزییاتی را ارائه میكند كه هیچ مورخی آنها را نمیداند. خلاصه آن متن تاریخی، به كمك تمهیدات و ابزاری، كه در زیر معرفی كردهام، تبدیل به داستان شده است: زاویهدید. همیشه از خودتان بپرسید: خواننده چه كسی است؟ یا بهتر است خواننده از زاویهدید چه كسی با داستان روبرو شود؟ به عبارت دیگر، چه زاویهدیدی صحنه را تأثیرگذارتر خواهد كرد. من زاویهدید دانای كل محدود را انتخاب كردم. به این ترتیب، خواننده به كمك مجموعهای همهجا حاضر از چشمها و گوشها كه در كنار گتا و مادرش در اتاق حضور دارد، صحنه را میبیند. بنابراین تا زمانی كه ملكه و شاهزاده جوان، كاراكالا را نمیبینند، ما هم او را نمیبینیم. وقتی كاراكالا وارد صحنه میشود، ما هم، مانند جولیا و گتا، نمیدانیم كه آدمكشها درست پشت در كمین كردهاند. و از دیدنشان همان اندازه متعجب میشویم كه گتا و مادرش. در روایتِ این داستان میتوانستم از زاویهدیدهای دیگری هم استفاده كنم؛ مثلاً میتوانستم این داستان را از زاویهدید جولیا بنویسم، به این صورت كه خواننده توی ذهن او میرفت، و فقط چیزهایی را میدید و میشنید، كه او میدید و میشنید، و در اندیشههایش با او شریك میشد، یا ممكن بود از خواننده بخواهم كه گتا باشد، كه در آن صورت لازم بود داستان پیش از آخرین گفتوگوی میان كاراكالا و مادرش تمام شود.
زمان.در نوشته تاریخی، احساسِ زمان وجود ندارد، و حوادث، فهرستوار پشت سر هم میآیند. ولی در داستان، نویسنده باید احساس گذر زمان، ساعتها و دقیقهها، را به خواننده منتقل كند؛ البته نه مثل این جمله: «و سپس مورچه بعدی وارد شد و تكهای جو برداشت.» بیشتر به این نكته دقت كنید كه چگونه به حركت داستانی شتاب دادهام، یا زمان طولانی انتظار را با جمله «آن دو، برای مدتی كه مثل چندین ساعت به نظر رسید، منتظر ماندند» كاهش دادهام. وقتی كاراكالا میرسد، ما به زمان داستانی مستقیم (واقعی) برمیگردیم. رویدادها، به همان دقتی كه اتفاق میافتند، روایت میشوند. بعد، به جای روایتِ همه آنچه كه در هنگامه خونریزی اتفاق میافتد، دوباره داستان سرعت میگیرد: «كمی بعد همه چیز تمام شد». و در نهایت، برای آخرین گفتوگوها به زمان داستانی مستقیم (واقعی) برمیگردیم.ضرباهنگ. ضرباهنگ، به تعداد حوادثی برمیگردد كه در طول روایت اتفاق میافتد. صحنهای كه روایت شد، به آرامی و با اتفاقی بسیار كوچك آغاز میشود، ولی در پایان، ضرباهنگ روایت بسیار تند میشود. آوردن این شروعِ كند، انتخابی آگاهانه است برای برقراری تعادل با آن پایانبندی هیجانانگیز. نوشته تاریخی عموماً رویدادها را بیزیر و بالا روایت میكند: با ضرباهنگی یكنواخت، بدون توقف، بدون پیچیدگی و بدون جزییات.شرح. هیچ مورخی نیاز ندارد، یا احتمالا نمیتواند، اتاق مرمر یا پردههای نقاشیِ در حال موج زدن را توصیف كند. همچنین نمیتواند به جزییات بپردازد، جزییاتی مثل این كه پیشخدمتها چراغها را روشن میكنند و بیرون میدوند. اما داستاننویس باید این توصیفات را بسازد تا بتواند تجربه را كاملتر كند. توجه داشته باشید كه در لحظ? وقوع جنایت، من دیوارها یا پردههای نقاشی یا چراغها را توصیف نكردم. دوباره تكرار میكنم، داستاننویس تلاش میكند كه حادثه را به نحوی روایت كند كه انگار خواننده آن را میبیند. البته در پایان، وقتی یك شاهزاده دارد در مركز صحنه مثله میشود، دیگر كسی نمیتواند به تزئینات اتاق نگاه كند.عمل داستانی. هر عملی در صحنه، مخلوق ابتكار و خلاقیت من است: از گتا و بیقراریاش و خیره نگاه كردنش به گیلاس، تا جولیا كه ناگهان از جا بلند میشود، و سربازها كه شاهزاد? محتضر را از پشت با شمشیر میزنند. این خلاقیت، هر چه بیشتر برافراشتنِ چادر است. اگر صحنه زنده و قابل لمس ساخته شود، شخصیتها باید در آن مثلِ آدمهای واقعی عمل كنند.
گفتوگو و شخصیتپردازی. بر اساس دادههای تاریخ، ما میدانیم كه اربابان چهجور آدمهایی بودند، ولی هم مورخان و هم داستاننویسان باید شخصیت آنها را با آمیزهای از تحلیل و تخیل خلق كنند. در مرحله بعد، مورخ نتیجه را خلاصه میكند. ولی داستاننویس باید شخصیت را بهوسیله عمل نشان دهد. صحنهای كه من روایت كردم میخواهد شرارت كاراكالا را نشان بدهد، به همین دلیل من ترجیح دادم، گتا چهرهای گرفته و درهم داشته باشد. گفتوگوی كاراكالا با طعنه و گوشه و كنایه آمیخته است و با در آغوش گرفتن برادرش، كه همچنان بیمیل و بدگمان است، تظاهر به دوستی میكند. قطعاً هر كاری كه كاراكالا میكند بخشی از نقشه اوست برای بردن گتا به طرف در، جایی كه جلادها بتوانند او را گیر بیندازند. كاراكالا در آخرین حركت تحقیرآمیزش به جنازه گتا لگد میزند، ولی كمی بعد توش و توانش را از دست میدهد. شروع از چركنویسداستان باید از چنین صحنههایی ساخته شده باشد. ممكن است شما ضرباهنگ داستان را تند یا كند كنید، یا برای اینكه به روند وقوع رویدادها سرعت بدهید، از زمان داستانی واقعی خارج شوید (مثلاً «پیش از آن كه پیك با اخبار جدید از راه برسد، سه شب گذشت...») ولی اصلِ داستان باید دربرگیرنده رویدادهایی باشد كه به گونهای روایت میشوند كه گویی شخصیتها در حالِ تجربه كردنشان هستند. تا آنجا كه میتوانید از شرح و توصیف -صحبت كردن واقعی با صدای نویسنده- كمتر استفاده كنید، زیرا در روند روایت وقفه ایجاد میكند؛ مثل این میماند كه در میانه نمایش، كسی بیاید وسط صحنه و شروع كند به شرح دادن رویدادها برای بیننده.
این كه داستان را با طرحی كلی و اجمالی از آنچه قرار است در آن اتفاق بیفتد شروع كنید، تصمیمی كاملاً درست است. فقط حواستان جمع باشد كه این طرح كلی را با اثر نهایی اشتباه نگیرید.میتوانید یك خلاصهداستان را به داستانی خوندار و پرمایه تبدیل كنید، به شرطی كه به سؤالاتی از این دست جواب دهید: آیا زاویهدید مناسبی را انتخاب كردهاید؟ بسیار خوب، حالا حوادث را به گونهای در ذهن خود بپرورانید كه انگار میتوانید آنها را جلوی رویتان ببینید. چیزهایی را كه ممكن است ببینید، بشنوید، احساس كنید و بو كنید، بنویسید. پل اندرسن، نویسنده داستانهای علمی-خیالی، همیشه در این باره توضیح داده است كه چقدر دوست دارد در اولین پاراگراف داستان، خواننده را با بیشترین رویدادهای ممكن روبرو كند، و به این ترتیب او را به سرعت به درون صحنه بكشاند.حالا فكر كنید كه شخصیتهای داستان شما چه جور آدمهایی هستند. به خواننده صرفاً نگویید كه او شجاع، اصیل و بخشنده است، یا برعكس خائن و بزدل. او را چنان كه هست، در جریان داستانتان به خواننده نشان دهید. شخصیت شما همانطور كه دارد نقشش را بازی میكند، حرفهای مختلفی میزند، شما فقط قسمتهای بهدردبخور آن را بنویسید. توجه كنید كه من به گپ و گفت ملكه و پسرش اشارهای نكردم. چرا كه آن موضوع فقط برای تأكید بر حال و هوای گتا اهمیت داشت: مادرش با او حرف میزد و او جواب نمیداد.بهتدریج صحنه را آماده كنید. شخصیتها باید عملی انجام دهند. نكت? كلیدی در روایت من این بود كه كاراكالا برادرش را در آغوش میكشید و او را به طرف در میبرد. اینها دقیقاً جزییات داستاننویسی است، اما بر رویارویی دو برادر تأكید میكند. برخوردی كه سرانجامش این است: برادر بزرگتر، برادر جوانتر را به دست جلاد میسپرد. در پایان، باید بگویم اگر داستان را به این شیوه روایت كنید، خواننده پس از خواندن آن خواهد گفت:«واقعاً داستان خوبی بود! آدم احساس میكرد آنجاست!» دارِل شوایتزر / كاوه فولادینسب این مقاله ترجمهای است از: How to Make Your Fiction Three Dimentional / Written by: Darrell Schweitzer تنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 392]