واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بستن نان و پنير به کمر عروسمراسم عروسي از تاريخ اجتماعي و اداري دوره ي قاجاريه قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ( پاياني )عروسي :
اين رسم عروسيها دورةاعياني بود، اما چون اين عروسي ما عروسي خانوادگي و پدرم نوهء برادر خود را براي پسرش به خانه ميآورد، يك مجلس زنانه در خانه ميرزا شفيع خان مستشارالملك شوهر خواهرم كه پدر دوم عروس محسوب ميشد، تشكيل داده تمام خانمهاي خانواده و دوستان به آنجا دعوت شده و يك مجلس مردانه هم در خانههايي كه آقا ميرزا جعفر برادرم در آن مينشست، ترتيب داده بودند، پدرم بواسطهء زيادي سن، در مجلس عروسي رسم نبود حاضر شود و در خانه خودمان كه عروس را آنجا ميآوردند، ميماند، حتي رقعههاي دعوت مردانه هم به امضا و مهرميرزا محمود وزير بود و چون پدرم اهل تظاهر نبود، در انداختن موزيك جلو موكب جهاز و رخت داماد، و همچنين جلو خود داماد در مراجعت از حمام كمركار را درز گرفته بود كه با موزيك نظاميكه دور حوض وسط حياط حلقه زده بودند بطور تناوب مهمانها را سرگرم ميكردند و خرج هر دو مجلس را هم پدرم ميداد.ما در مجلس زنانه بوديم و همان دسته حاجي قدمشاد را هم خبر كرده بودند. عروسي دو روز بود، ميرزا شفيع خان مستشار الملك خانه خود را تازه ساخته، بسيار وسيع و در كمال راحتي براي برگزار كردن مجلس كافي و نهار و عصرانه بسيار مفصل بود. روز اول تا اوائل شب مجلس برقرار و در اين وقت كه مهمانها همه رفتند، ما هم با مادرم به خانة خودمان آمديم، فردا صبح مجدداً به عروسي خانه رفتيم. امروز عروسي از هر حيث مفصل تر بود مهمانهاي غريبه بيشتر در اين روز دعوت شده بودند كه شب را هم برا ي شام و بردن عروس حضور داشته باشند. اوايل شب دوم عروسي بود و ما بچهها با هم سنهاي خودمان در ناحيه اي از طالار بزرگ كه محل جلوس مهمانها بود، نشسته و مشغول تماشا بوديم، در اين ضمن يكي آمد سرگوشي با برادرم كرد، آقاي فتح الله مستوفي برخاست و از مجلس خارج شد، پس از نيم ساعتي برگشت معلوم شد رفته است نان و پنير به كمر عروس ببندد. آقاي علي اكبر دهخدا در يكي از چرند و پرندهاي صوراسرافيل اين كار را وظيفة پدر عروس نوشته اند، شايد در ولايات عموماً و در تهران بعضي از طبقات همين طور هم بوده است. ولي در طبقات بالاتر اين كار را به پسر بچه اي محول ميكردند، اگر اين پسر از شكم اول و پدر و مادرش مردمان مرفه خوشبختي بودند، حديث كلثوم ننه كاملاً رعايت شده و تمام استحبابات بعمل آمده بود و چون برادرم از هر حيث با اين حديث تطبيق ميكرد، در عروسيهايي كه ما حضور داشتيم اين شغل خاص او بود.
براي بستن نان و پنير به كمر عروس چيزهايي از قبيل بردن خير و بركت به خانه داماد ذكر ميكردند. البته نان با خير و بركتترين محصولات نباتي و پنير تغذيه كنندهتر و عموميترين محصول حيواني و اينها همه بجاي خود صحيح است، ولي واقع امر اين بود كه داماد كه مسلماً گرسنه خواهد شد، غذاي حاضري دم دست باشد كه تا صبح گرسنگي نخورد. شايد گفته شود كه مادر داماد مگر نميتوانسته اين حاجت را هم پيش بيني كرده، غذايي در گوشهاي بگذارد كه پسرش گرسنگي نكشد؟ البته كار مشكلي نبوده است، ولي مرد بعد از آنكه زن به خانه آورد، بايد حوائج خانگي خود را بوسيلة زنش رفع كند و اول حاجت مرد در خانه خوردن و اين هم اول دفعه ايست كه اين حاجت پيش آمده است و بايد از زنش غذا بخواهد، اين خانم هم تازه از راه رسيده و از سوراخ و سمبه خانه خبري ندارد، پس بهتر اين است كه اين اول غذاي داماد را از خانة خود همراه داشته باشد، تا درضمن تشكري هم از عمل داماد از طرف عروس نسبت به اين كار بعمل آمده باشد. در اينجا يك سؤال ديگر هم پيش ميآيد و آن اينست كه نان و پنير چرا؟ مگر جوجه يكي دو عباسي قحط بوده است؟ چرا يك جوجه كباب لاي نان به كمر عروس نميبستند؟ در اينجا ميخواهند به داماد بفهمانند كه مرد عزيز! متوجه باش اگراز طرف زن كمكي بشود، جز نان و پنير چيزي نيست، تو خود بايد فكر زندگي خود باشي، آقا غلامحسينلله علي اصغر برادر كوچكترم ميگفت هر كس با لولئين زنش طهارت بگيرد رنگش زرد ميشود. بعد از شام كه البته زودتر دادند، صداي موزيك نظاميبلند و معلوم شد، پي عروس آمده اند من براي تماشا به حياط آمدم، از شنيدن صداي نكره اي كه فرياد ميزد «آي عمه گرگهها! آي عجوزهها! زود باشيد» خيلي تعجب كرده و با عجلة تمام خود را به بيرون پرده دم در اندرون رساندم كه بدانم اين كيست كه جرأت كرده كه در مجلس به اين محترمياين سر و صداهاي ناهنجار را در ميآورد و به خانمهاي محترم عمه گرگه خطاب ميكند؟ همينكه پرده را بلند كردم ديدم مرد جوان گردن كلفتي كه در حضور برادرها و برادرزادههاي بزرگتر از من اين داد و قال را راه انداخته و آنها هم او را به اين كار تشويق ميكنند خيلي مندك شدم. شيخ شيپور بود.
شيخ حسين كه خودش و سايرين اين اسم شيپور را روي او گذاشته بودند، در تمام مجالس عروسي اعيان حاضر ميشد و با بيانات با مزه خود حضار را مشغول ميكرد و مخصوصاً او را دنبال عروس ميآوردند كه صداي گاوي خود را از پشت پرده به اعماق اطاقهاي اندرون خانة عروس برساند و موجب تسريع حركت دادن عروس شود، مخصوصاً در اين عروسي كه خانمهايي كه بايد همراه آقايان از خانة داماد پي عروس آمده باشند از ديروز صبح در اين مجلس بوده و همرنگ جماعت شده اند وجود شيخ شيپور و صداهاي گاوي او خيلي ضرور بود، ولي كجا اين صداها به گوش خانمها كه در آن روزها هم مثل هميشه كمتر منطق ميفهمند، فرو ميرفت، به هر صورت يكي دو بار پيغام بردنكربلايي عبدالله كاكاي مستشارالملك به اندرون كه شب گذشته است و حاج آقا (پدرم) به واسطة بقيه نقاهت بايد زودتر استراحت كند و از اين مرغبات هم زمينه صداي شيخنا شده. بالاخره عروس كه دوروورش را عده اي خانمها گرفته و آينه قدي پاي عقد را كربلايي عبدالله جلو ميكشيد، از اندرون بيرون آمد.كربلايي عبدالله پهلوي كالسكه چي نشست و آينه را در پشت سر خود روبهروي عروس جاي داد و عروس و مادرم و خواهر بزرگم در يك كالسكه نشستند. دو سه كالسكه ديگر هم بود كه آنها را ساير خواهرها و برادرزادهها اشغال كردند. دستة موزيك نظاميجلو افتاد لاله به دستها و فانوس كشها به فاصله مرتب شدند، آقاياني كه عقب عروس آمده بودند، پياده دنبال كالسكه افتادند. موكب عروس حركت كرد. از سر سه راهي خيابان برق «ري» امروز تا كوچه ميرزا محمود وزير و از آنجا تا كمركش كوچه حمام كوچكه راه چندان دوري نبود كه آقايان محتاج به پا كش باشند. سر كوچه ميرزا محمود وزير براي آوردن داماد به استقبال عروس موكب توقفي كرد، داماد هم كه در ضلع شرقي همين كوچه در خانه آقا ميرزا جعفر بود، فوراً با ساقدوشهاي خود تا دم كالسكه آمد، البته اگر عروسي خانوادگي نبود، در سر و قدم جلوتر و عقب تر از طرف بيمزههاي اقوام طرفين نمايشاتي داده ميشد، ولي اينجا بدون هيچ سر و صدا رسم به عمل آمد. كالسكه عروس را با وجود تنگي كوچه تا دم در حياط تازه ساز آورده عروس به خانه وارد شد. اين حياط هم به سعي اصغر آب پاشيده و به ديوارهاي حياط لامپهاي نفتي با طبق آينه اي كه در پشت داشت، كوبيده شده و روشن بود، البته كربلايي عبدالله آينه خود را تا حجلة كه اطاق بزرگ عمارت تازه ساز بود، كشيد. در اين اطاق هم آينه را جايي گذاشتند كه عروس و داماد كه هيچ همديگر را نديده بودند، بهتر بتوانند همديگر را ببينند. عروس را كه نشاندند در اين ضمن داماد هم به اطاق روي آب انبار كه جنب حجله عروس بود آمد. كميفاصله پدرم با لباس مخفف خانگي خود از در وارد شد، خانمها كه همه دخترها و نوهها و برادرزادگانش بودند، تواضع كردند و خواهر بزرگم به اطاق مجاور رفت، داماد را به حجله آورد، پدرم دست عروس را گرفته در دست داماد گذاشت و امر كرد همگي نشستند، آفتابه لگن آوردند، پاهاي عروس و داماد را شستند آب آن را به گوشههاي خانه افشاندند. پدرم دعايي خوانده و براي عروس و داماد خير و بركت از خداوند خواست و به اطاق خود كه ميدانم طالار قلم داني بين دو حياط است رفت. بعد از رفتن پدرم نيم ساعتي مشغول اجراي احاديث كلثوم ننه شدند. برادرم آقا ميرزا رضا از اين چيزها گريزان بود، براي وقت گذراندن با من و آقاي فتح الله مستوفي مشغول پرسش از اوضاع مسافرت ما شد بالاخره وقت آن رسيد كه عروس و داماد بيچاره را كه در اين دو روز يك دم راحت نگذاشته بودند راحت بگذارند و با كمال افسوس اطاق را خالي كنند. پاتختي
خانوادههايي كه اهل تظاهر بودند، روز بعد از عروسي هم مجلسي به اسم پاتختي ميگرفتند و مطرب هم براي روز خبر ميكردند، بعد از نهار عروس و داماد به قدر نيم ساعتي روي صندلي مينشاندند، پدر و مادر داماد و خواهر و برادر و خانمهايي كه از خانواده به داماد محرم بودند در اين مجلس هر يك به قدر توانايي رقص هم كرده و پايكوبي و دست افشاني مينمودند. در اين روز از خانه عروس كاچي و قيقناق براي عروس و داماد ميآوردند. كاچي حلواي رواني بود كه از آب و روغن و زعفران و شكر ترتيب ميدادند و قيقناق زردههاي تخم مرغي بود كه در روغن سرخ كرده و مقداري شكر بر آن افزوده بودند. فرستادن اين دو غذا براي عروس و داماد شايد از مراسم ايلاتي و با تركها و قاجاريه به ايران آمده باشد. ...عروس و داماد بايد لامحاله تا سه روز آفتابي نشوند و اگر براي حاجتي ناگريز باشند از حجله خارج شوند، بايد موقعي را انتخاب كنند كه كسي در حياط نباشد، براي عروس و دامادي كه هيچ همديگر را نديده بودند، لازم بود كه در اين يك هفته يا سه روز از نزديك به اخلاق همديگر آشنا شوند. تصديع آنها در حجله به هيچ وجه جائز نبود و آنها هم نبايد كسي را ولو از محارم نزديك نزد خود بطلبند. مادرزن سلاممعهذا بايد داماد صبح بعد از عروسي با مادر زن خود كه البته تا اين وقت او را نديده بود، ملاقاتي بكند اين ملاقات براي اظهار رضايت از عروس و رسم بود كه مادرزن هديه از قبيل ساعت و زنجير طلا يا انگشتر و از اين قبيل چيزها به داماد خود بدهد كه ضمنا ًتشكري هم از داماد به عمل آمده باشد. تقسيم خلعتي در يخدانهاي عروس خلعتيهايي براي پدر و مادر و برادرها و خواهرها و عموها و عمهها و رفقاي نزديك داماد بخصوص ساقدوش و سولدوش حاضر بود كه سه چهار روز بعد از عروسي البته با تصويب كس و كار داماد فرستاده ميشد. اين خلعتيها عبارت بود از شب كلاه ترمه و كيسه پول و جاي مهر نماز ترمه و بند كاغذ و بند ثبت و دستمال و جوراب و خرده ريز ديگر و براي نزديكان داماد، طاقه شال و قوارههاي پارچه براي لباس هم ضميمه داشت. پاگشاعروس تا چهل روز نبايد به خانه پدرش برود. اين رسم براي قطع علاقه به خانه پدري و انس به خانه شوهر و بالاختصاص انحصار توجه او به داماد لازم بود. بعد از چهل روز مادر عروس رسماً دختر خود را پاگشا ميكرد، در اين ضيافت مادر شوهر و خواهر شوهرها و بستگان داماد و قوم و خويشها هم بايد شركت كنند، بعد از اين پاگشا بود كه عروس ميتوانست آزادانه البته با اجازه مادر شوهر به خانه پدر و ساير جاها برود و زندگي عروس بالمره عادي شود.عبدالله مستوفي برگفته از «خواندنيهاي قرن» (برگزيده مطالب خواندني مطبوعات يكصد سال اخير) ص361 -366به كوشش: محمود طلوعي - نشر گفتار چاپ اول 1365تنظيم : بخش ادبيات تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6628]