تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زبان، درنده اى است كه اگر رها شود، گاز مى گيرد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850017502




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شهيد مراد دهنده‏


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شهيد مراد دهنده‏
شهيد مراد دهنده‏ نويسنده:محمد جواد قدسى هفته گذشته پنج شنبه عصر، به مغازه‏اى رفتم تا خيرات بخرم و به گلزار شهدا ببرم و فاتحه بخوانم و براى درگذشتگانم طلب مغفرت كنم. برخورد خوب و سنجيده صاحب مغازه، مرا به تحسين وا داشت. از او تشكر كردم و گفتم: - «جداً كه جنس‏هاى مغازه‏ات كامل و بدون كم و كاسته؛ حتى معرفت هم كه گير نمى‏ياد، شما دارى». مغازه‏دار لبخند زد و گفت: «اى آقا! براى معرفت كه نمى‏شود مغازه زد؛ اما با معرفت مى‏شود كاسبى كرد».گفتم: «بعضى‏ها فقط كافى است بفهمند مشترى‏شان از قيمت‏ها بى‏اطلاع است؛ آن وقت هر جور كه بتوانند و هر چه بخواهند، بارش مى‏كنند و هيچ از خدا نمى‏ترسند». فروشنده گفت: «من نظرم اين است كه اگر مشترى نباشد، كاسبى مفهومى ندارد؛ پس بايد حداقل به همين دليل ساده، احترامشان كرد». خلاصه بعد از گفت و شنودهاى بسيار، راهى گلزار شدم. وقتى به گلزار رسيدم، صداى بلندگو به گوش مى‏رسيد. سخنران از اوضاع فرهنگى - دينى جامعه سخن مى‏گفت و گاهى مرثيه‏اى مى‏خواند و غمناكانه مصيبت مى‏خواند و عاجزانه دعا مى‏كرد و حاضران با چشمانى اشك بار، آمين مى‏گفتند و با ديده اميد، به آسمان مى‏نگريستند. من آهسته در بين قبرها حركت مى‏كردم و فاتحه مى‏خواندم. به قطعه دوم، رديف سوم كه رسيدم، تابلويى كوچك و سبز رنگ، توجه مرا به خود جلب كرد. روى تابلو، به خطى بچه‏گانه، با گچ قرمز نوشته بود:«شهيد مراد دهنده».قبر آن شهيد، جلوى رديف بود و كنارش يك درخت كاج بلند و سرسبز قد كشيده بود. درختى كه به حق، بزرگ‏ترين و سرسبزترين درخت در تمام محوطه گلزار بود. كنار آرامگاه اين شهيد مراد دهنده، «ابراهيم مير عسگرى»، نشستم و مشغول فاتحه خواندن شدم؛ يك مرتبه جوانى معلول كه به سختى مى‏توانست تعادل خود را حفظ كند و روى پايش بايستد، خود را به كنار من رساند؛ سلام كرد و گفت: «آقا بشولم»؟پرسيدم: «چى مى‏گى»؟باز به قبر اشاره كرد و گفت: «بشولم آقا»؟گفتم: «بشور جانم، بشور»!آب دبه كوچش را روى قبر خالى مى‏كرد و دست مى‏كشيد و قبر را مى‏شست. نمى‏دانم چرا اين قبر اين قدر تميز بود! واقعاً اعجازى در ميان بود. جوان معلول، با شوقى عجيب، همچون پدرى كه صورت فرزندش را مى‏شويد، قبر را مى‏شست. تمام آبى كه از لابه لاى سنگ نوشته‏هاى آرامگاه به جريان افتاد، كنار كاج بلند و سرسبز جمع شد و آرام آرام فرو نشست. اميد من نيز از ميانه سنگ سخت فرو شد و تا كنار ريشه‏هاى ايمانم راه يافت. مشكلات و درخواست‏هاى زيادى داشتم؛ يك به يك برشمردم؛ دعا كردم و تمنا نمودم و آن شهيد بزرگوار را به جان بهترين كسانش قسم دادم. سد اشك، حالت معنوى قوى و آرام كننده‏اى در وجودم جارى ساخت. اشك همچنان در چشمانم حلقه زده بود. آن آرام‏كده را بوسيدم و بلند شدم. مقدارى پول از جيبم در آوردم تا به آن معلول بدهم. ديدم با لبخندى مليح به من نگاه مى‏كند. يك لحظه با خود انديشيدم كه چرا اين جوان براى خود دعا نمى‏كند؟ شايد عقلش نمى‏رسد! به هر حال، پول را گذاشتم گف دستش و با لبخند گفتم: «تو منو دعا مى‏كنى»؟با سر به شهيد اشاره كرد و گفت: «شفاى ايشون آبلوى منه». گفتم: «عجب! حتى يكى مثل تو هم عمل بزرگ ديگران را به اسم خودش تمام مى‏كند»!چيزى نگفت. فقط توى چشمانش اشك جمع شد. خواستم از اين فكر خلاصش كرده باشم، پرسيدم: «پسر جان اسمت چيه»؟ گفت: «اسماعيل مير عسگرى». در آن لحظه، اين قلب مرده من بود كه شسته مى‏شد و آب آن پاى درخت بلند و بى‏ثمر ذهنم فرو مى‏نشست. دو نفر آمدند كنار قبر تا فاتحه بخوانند. رفت آب آورد و گفت: «آقا بشولم»؟ او شروع كرد به شستن قبر شهيد و من باز گشتم تا دوباره او را به جان فرزندش قسم دهم.
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 771]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن