تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836367401
چگونه پسرم را بعد از 20 سال پيدا كردم
واضح آرشیو وب فارسی:برترینها: چگونه پسرم را بعد از 20 سال پيدا كردم اين پسر بعد از 20 سال توانست به آغوش خانوادهاش بازگردد. اين پسر گمشده 5 سال پيش در اتفاقي ساده با پسردايياش دوست شد و در نهايت توانست خانوادهاش را پيدا كند
همه چيز از زماني اتفاق افتاد كه سجاد 4 ساله بود. پسري 4 ساله از اهالي روستاي اسمرود شهرستان خلخال. از آنجاكه پدر اين پسر خردسال دست تنها بود، مجبور بود از همان كودكي راه و رسم كار كردن در مزرعه را آموزش ببيند اما بعد از آن ماجرا، پدر و مادرش آرزو كردند كاش هيچ وقت سجاد را براي مراقبت از گاو شيرده و چراندن او در اطراف، به مزرعه نميبردند. در واقع بعدازظهر يكي از روزهاي سال 67 بود، روزي كه كمر پدر سجاد زير بار از دست دادن او خم شد. در چشم بر هم زدني پسر خردسال در مزرعه نيست شد و تلاش شبانه روزي پدر سجاد و اهالي روستا براي پيدا كردن او بيفايده ماند. حالا اين پسر جوان بعد از 20 سال به آغوش خانوادهاش بازگشته. در واقع يك اتفاق ساده باعث شد او در تهران سرنخي از خانوادهاش پيدا كند. آن هم وقتي بود كه فهميد مدتهاست با پسر دايياش دوست بوده و زماني متوجه اين جريان شد كه مدتها از زمان دوستي شان گذشته بود اما به هر حال او توانست خانوادهاش را بعد از 20 سال پيدا كند. سجاد و خانوادهاش مدتهاست بعد از پيدا كردن يكديگر با هم رابطه دارند و به گفته مادر پسر جوان او انگار كه سالها در خانه آنها بزرگ شده باشد با آنها برخورد ميكند و احوال خانوادهاش را صميمانه جويا ميشود. ناگهان نبود«ما 5 بچه داريم. سجاد چهارمين بچه و بزرگترين پسرمان به حساب ميآمد. زماني كه سجاد 4 سالش شد، پدرش از او خواست كه در كارهاي مزرعه كمكش كند.» اين حرفها را شمس الجهان اسدي ميگويد، مادر سجاد. كسي كه سالها در انتظار پيدا كردن پسرش روزها و شبها بر سر سجاده نمازش، اشك ريخت و اشك ريخت. اميد خانواده اسدي همين پسر بزرگشان بود كه در روزهاي كهولت و پيري، عصاي دست پدر و مادرش بشود اما اين اتفاق 20 سال به تاخير افتاد. آنها زندگي آرامي داشتند اما يك روز اين آرامش به هم خورد. آن هم روزي بود كه آقا فرضالله به همراه سجاد و دختر بزرگش براي درو كردن محصول مزرعه سر زمينشان رفتند: «همسر و دخترم مشغول درو بودند و از سجاد هم خواستند مراقب گاوي باشد كه براي چرا به سر زمين برده بودند. در اين ميان، پسر بازيگوش حيوان زبان بسته را براي اينكه دلي از عزا دربياورد براي چرا، به اطراف مزرعه برد. چند ساعتي گذشت. كار پدر و دختر تمام شده بود كه با ديدن گاوي كه به تنهايي سرگرم خوردن علفهاي زمين بود، خستگي بر تنشان ماند. آنها هر چقدر دنبال سجاد گشتند و صدايش زدند اثري از او پيدا نكردند. ديگر غروب شده بود و كاري از دستشان بر نميآمد. اين بود كه خسته و درمانده به سمت خانه برگشتند. همسرم فرضالله وقتي جريان را به گوش اهالي رساند. به سرعت مردان روستا براي پيدا كردن پسرمان بسيج شدند چراكه تصور ميكردند شايد حيواني او را خورده باشد.»او بر ميگردد!گرچه تلاشهاي پليس و اهالي روستا طي 4 شبانه روز نتيجهاي نداشت اما به خاطر گريههايي كه مادر و خواهران سجاد ميكردند پدر آنها دست از پيدا كردن او بر نداشت و به گفته مادر خانواده 3 ماه بهدنبال پسر گمشده شان در روستاهاي اطراف و ديگر روستاهايي كه ميشناختند رفتند اما سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه ديگر سجاد بر نميگردد. شمس الجهان خانم نفس عميقي ميكشد و ادامه ميدهد: «مگر ميشود مادري دست از بچهاش بكشد. همه ميگفتند سجاد را حيوان درندهاي برده و خورده است اما من باورم نميشد. ته دلم روشن بود. ميدانستم كه يك روز پسرم را قبل از اينكه بميرم ميبينم. هميشه اين را به همسرم ميگفتم و او كه خود را در اين ماجرا مقصر ميدانست، حرفهايم را باور ميكرد و ميگفت سجاد بر ميگردد.» از آن روز به بعد خانواده اسديها زندگي تلخ خود را بدون سجاد شروع كردند و مادر خانواده هميشه دعا ميكرد كه بلايي سر پسرش نيايد. ماجرا از چه قرار بود؟به گفته سجاد و با چيزهايي كه از گذشته به ياد ميآورد آن روز كه او در مزرعه سرگرم چراندن گاوشان بوده افراد ناشناس دست، پا و دهان او را ميبندند و كشان كشان با خود ميبرند و بعد از مدتي از تهران سر در ميآورند. سجاد برايمان تعريف كرد كه شب در بيابان آتش درست كردند تا گرم شوند. صبح آن روز او را سوار يك ماشين آبي رنگ ميكنند و به تهران ميبرند. آنها سجاد را به خانوادهاي در تهران ميفروشند. به 2 زن كه به گفته سجاد يك نفر از آنها با او مهربان بوده و آن يكي خيلي بد رفتاري ميكرده و سجاد را كتك ميزده. معرفه سرگذشت برادرش را مو به مو برايمان تعريف ميكند. سجاد به او گفته كه تا آن موقع نميدانسته او را فروختهاند و زماني متوجه اين موضوع ميشود كه يكي از آن زنها به او ميگويد بايد كارهاي ما را انجام بدهي. ما تو را مفت و مجاني به اين خانه نياوردهايم: «برادرم سجاد، روزهاي بدي را پشت سر ميگذارد تا اينكه مرد آن خانواده به رحمت خدا ميرود و پس از مدتي هم يكي از آن خانمها فوت ميشود و خانم ديگر كه توان نگهداري از سجاد را نداشته او را كه 7 سالش بيشتر نبوده به پاركي در تهران ميبرد. از سجاد ميخواهد كه بنشيند و با اين بهانه كه ميخواهد براي او خوراكي بخرد، برادرمان را تنها ميگذارد. سجاد بعد از دقايقي كه خود را تنها ميبيند ميزند زير گريه و آن لحظه ماموراني كه از آن محل عبور ميكردند با ديدن پسر بچه، وقتي مطمئن ميشوند او را در آن محل رها كردهاند به پرورشگاهي خصوصي در پيچ شميران منتقل ميكنند.»نشانهاي كه راز را فاش كرداز آن زمان به بعد، سجاد، روزهايي را كه به پدر و مادر احتياج داشته، به تنهايي در پرورشگاه سپري ميكند. در مدتي كه سجاد كوچك در پرورشگاه زندگي ميكرد، خانوادههايي كه بچه دار نميشدند، به آن جا ميآمدند اما پسرك قسمت هيچ كدام از اين خانوادهها نشد و در واقع سرنوشت، پيشاني نوشت ديگري برايش نوشته بود. پسرك تا17 سالگي در پرورشگاه ماند. او در اين مدت با هيچ كس درد دل نميكرد و حرفهايش را به هيچ كس نميزد. او چون چيزي از گذشتهاش به ياد نداشت، حتي دوست نداشت معلمان و دوستانش در مورد گذشته او كنجكاوي كنند و خيلي وقتها يا جوابشان را نميداد، يا اينكه يك جوري بحث را عوض ميكرد. تا اينكه او با پسري به اسم مهدي دوست شد و رابطه خيلي دوستانهاي با او برقرار كرد:«پسرداييمان مهدي در خانهشان خيلي در مورد سجاد، دوست جديدش به مادرش ميگفت و زن دايي هم كه به اين علاقه عجيب و غريب پسرش به همكلاسياش شك كرده بود، از پسرش خواست تا دوستش سجاد را به خانه بياورد.» مادر مهدي كه زن دايي سجاد ميشد، تا پسرك را ديد، رگههايي از آشنايي را در چشمان او ديد و شروع كرد به سؤال پيچ كردن او و كارت شناسايياش را خواست اما سجاد كه با اين سوالها اصلا ميانه خوبي نداشت، ناراحت شد و زندايي هم كه متوجه ناراحتي او شده بود، ماجراي پسركي را تعريف كرد كه سالها پيش در روستاي اسمر خلخال بهطورناگهاني گم شده بود. همين حرفها، دل سجاد را كمي نرم كردو همين موضوع باعث شد او قبول كند و اين طوري پاي شمس الجهان خانم و همسرش به تهران باز شد. معرفه از زبان مادرش كه به راحتي نميتواند فارسي حرف بزند ميگويد: «براي مادرم لحظه باور نكردني بود. او بلافاصله بعد از ديدن سجاد او را به آغوش كشيد و گريه كرد. آنها بعد از يكسري تحقيقات و انجام آزمايش خون متوجه شدند سجاد پسر واقعي شان است و همراه او به خلخال آمدند.» در اين ميان سجاد با خاطراتي كه خانوادهاش از زمان بچگي او تعريف ميكردند يكباره ياد سوختگي افتاد كه دوران كودكي و زماني كه با خواهرش شيطنت ميكرد، برايش اتفاق افتاد و بلافاصله جاي سوختگي را به خانوادهاش نشان داد. همه شواهد درست بود و پسر جوان بعد از 20 سال به آغوش خانوادهاش باز گشت. خنده مادر بعد از 20 سالسالها از اين ماجرا گذشت تا اينكه يك روز تلفن خانه اسديها به صدا درآمد. چه كسي پشت خط بود؟ «زن داييام بود. او در تهران زندگي ميكند. بعد از گمشدن سجاد همه اقوام و فاميلهايمان بهدنبال نشاني از او بودند. آن روز زن دايي هم بعد از احوال پرسيهاي معمولي، خبر عجيبي به ما داد. او گفت سجاد زنده است و با پسرشان مهدي دوست صميمي است. ما با اينكه قلبمان حسابي ريخته بود و دست و بدنمان ميلرزيد اما باورمان نشد. بهخصوص اينكه پدرم اجازه نداد به تهران برويم و گفت زن دايي اشتباه كرده و بيخود دلمان را خوش نكنيم.» اما.... با وجود اصرارهاي زن دايي، شمس الجهان خانم كه دلش مثل سير و سركه ميجوشيد عازم تهران شد:«هيچ وقت يادم نميرود. درست 5 سال پيش بود كه خنده شوق بعد از سالها روي لبان مادرم نشست. آنها وقتي از تهران به خانه برگشتند پسر جواني همراهشان بود. او برادرمان سجاد بود. سجاد 4 ساله پيدا شده بود.» معرفه با هيجان خاصي داستان پيداشدن برادرش را تعريف ميكند. او به همراه ديگر خواهرانش با ديدن سجاد، او را در آغوش كشيدند و گريه كردند. بعد از آن ماجرا سجاد كه سالها تنها زندگي ميكرد به ما گفت: «چقدر پدر و مادر داشتن لذت بخش است. چقدر خواهر داشتن حس خوبي دارد.» او چند هفتهاي در كنار خانوادهاش ماند و از آنجا كه مشغول تحصيل بود مجبور شد به تهران باز گردد. اما.... بهدنبال نشانههاي كودكي
سجاد زماني كه به خلخال آمد، همه جا كنجكاوي ميكرد و بهدنبال نشانههاي كودكياش بود. معرفه خواهر سجاد خيلي خوشحال است كه برادرش را پيدا كرده. او با خوشحالي ميگويد: «الان ما با هم صميميتر از قبل شدهايم. حتي روزي كه سجاد به خانهمان آمد طوري رفتار ميكرد كه انگار سالهاي سال در اين خانه زندگي ميكرده. او هر تعطيلاتي كه برايش پيش ميآيد به سرعت به خانه ميآيد و مدتي را در اينجا ميماند و دوباره برميگردد.» حالا سجاد دانشجو شده و خانوادهاش سعي ميكنند كمتر مزاحم او شوند تا از درسهايش عقب نماند. او و خانوادهاش هر روز تلفني با هم صحبت ميكنند و گزارش كارهاي روزانهشان را به هم ميدهند. سجاد لحظه شماري ميكند تا تعطيلات عيد از راه برسد و خانوادهاش را يك دل سير ملاقات كند: «برادرم را از زماني كه پيدا كردهايم عيدها پيش ما ميآيد و سال تحويل با ما همراه است. نميدانيد چقدر لحظه زيبايي است وقتي همه مان دور هم مينشينيم و موقع تحويل سال دعا ميكنيم. ديگر دعاي مادرم سلامت سجاد و ديگر فرزندانش است اما تا قبل از پيدا كردن او تنها دعايش اين بود كه سجاد را يكبار ديگر ببيند.» حالا آقا سجاد هر بار كه به ديدن خانوادهاش ميرود يك عالمه سوغاتيهاي رنگي براي آنها ميبرد. او خانوادهاش را دوست دارد و سعي ميكند وقتي با آنهاست كمتر از گذشته حرف بزند. چراكه دوست ندارد خاطرات بد قديمي را يك بار ديگر در ذهنش زنده كند.منبع : مجله زندگی ایده آل
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترینها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 217]
صفحات پیشنهادی
چگونه پسرم را بعد از 20 سال پيدا كردم
چگونه پسرم را بعد از 20 سال پيدا كردم اين پسر بعد از 20 سال توانست به آغوش خانوادهاش بازگردد. اين پسر گمشده 5 سال پيش در اتفاقي ساده با پسردايياش دوست شد و ...
چگونه پسرم را بعد از 20 سال پيدا كردم اين پسر بعد از 20 سال توانست به آغوش خانوادهاش بازگردد. اين پسر گمشده 5 سال پيش در اتفاقي ساده با پسردايياش دوست شد و ...
دخترها و پسرها چگونه با هم رفتار كنند؟
چگونه پسرم را بعد از 20 سال پيدا كردم در واقع يك اتفاق ساده باعث شد او در تهران سرنخي از خانوادهاش پيدا كند. آن هم وقتي بود كه فهميد مدتهاست با پسر دايياش دوست بوده ...
چگونه پسرم را بعد از 20 سال پيدا كردم در واقع يك اتفاق ساده باعث شد او در تهران سرنخي از خانوادهاش پيدا كند. آن هم وقتي بود كه فهميد مدتهاست با پسر دايياش دوست بوده ...
پسرم 3 سالشه اما حرف نمیزنه !! چیکار کنم ؟ : پرسش و پاسخ ...
پسرم 2 ماه دیگه 3 سالش کامل میشه اما هنوز فقط میتونه کلمه های آسون رو بگه اونم با ... ميدهد كودكاني كه ياد ميگيرند چگونه با فوت كردن درون كف داخل لوله، حباب بسازند و حباب ... افتادن تكامل بيشتري پيدا ميكنند كه توانايي انجام حركات پيچيده دهاني را دارند. .... تا سن 3 سال اتفاق مي افتد، 20 % تا سن 20 سال و 20 % تا سن 40 سال و بعد از ان ...
پسرم 2 ماه دیگه 3 سالش کامل میشه اما هنوز فقط میتونه کلمه های آسون رو بگه اونم با ... ميدهد كودكاني كه ياد ميگيرند چگونه با فوت كردن درون كف داخل لوله، حباب بسازند و حباب ... افتادن تكامل بيشتري پيدا ميكنند كه توانايي انجام حركات پيچيده دهاني را دارند. .... تا سن 3 سال اتفاق مي افتد، 20 % تا سن 20 سال و 20 % تا سن 40 سال و بعد از ان ...
زن قاتل: 700 قرص خوردم ولي زنده ماندم!
زمان قتل هم متوجه رفتار خود نبودم و نفهميدم چگونه او را كشتم. به خاطر اينكه پسرم با اين صحنه روبهرو نشود به سرعت با پليس تماس گرفتم. ... شوهرم را به تخت بستم و در يك لحظه به خاطر رفتارهايش از او نفرت پيدا كردم و روسري را روي سرش ... بود، در جواب گفت: من از سال 80 به خاطر رفتارهاي همسرم دچار افسردگي شديد شدم و بعد از جدايي از ...
زمان قتل هم متوجه رفتار خود نبودم و نفهميدم چگونه او را كشتم. به خاطر اينكه پسرم با اين صحنه روبهرو نشود به سرعت با پليس تماس گرفتم. ... شوهرم را به تخت بستم و در يك لحظه به خاطر رفتارهايش از او نفرت پيدا كردم و روسري را روي سرش ... بود، در جواب گفت: من از سال 80 به خاطر رفتارهاي همسرم دچار افسردگي شديد شدم و بعد از جدايي از ...
شهرام ناظری چگونه شوالیه آواز شد.
یك شب برفی در خانه شهرام ناظری؛ امسال هم سال مولانا بود، هم سال او نشان شوالیه فرانسه كه در. ... یك ماه بعد از آن، خبر دیگری، شهرام ناظری را در صدر خبرهای هنری قرار داد؛ اهدای نشان .... من هم جذب این 2 محیط شدم و خود به خود یك نوع باور انقلابی پیدا كردم. .... من از 20 سال پیش به آهنگسازان معروفی كه برای همه شناخته شدهاند گفتهام بیایید روی ...
یك شب برفی در خانه شهرام ناظری؛ امسال هم سال مولانا بود، هم سال او نشان شوالیه فرانسه كه در. ... یك ماه بعد از آن، خبر دیگری، شهرام ناظری را در صدر خبرهای هنری قرار داد؛ اهدای نشان .... من هم جذب این 2 محیط شدم و خود به خود یك نوع باور انقلابی پیدا كردم. .... من از 20 سال پیش به آهنگسازان معروفی كه برای همه شناخته شدهاند گفتهام بیایید روی ...
اسرار زندگي مردي 20 سال پس از مرگ
ها با شناسنامه و هويت مرد ديگري زندگي كرده بود 20 سال پس از مرگش، وحشتناك. ... چند سال بعد از آن پسرم كه به سن سربازي رسيده بود براي گرفتن معافيت اقدام كرد. براي اين كار مجبور ... اما مشخص نيست شناسنامه وي چگونه به دست شوهر شما افتاده و با آن سال.ها زندگي ... دخترم مريم نيز با شوهرش اختلاف پيدا كرده و به خانه ما برگشته است.
ها با شناسنامه و هويت مرد ديگري زندگي كرده بود 20 سال پس از مرگش، وحشتناك. ... چند سال بعد از آن پسرم كه به سن سربازي رسيده بود براي گرفتن معافيت اقدام كرد. براي اين كار مجبور ... اما مشخص نيست شناسنامه وي چگونه به دست شوهر شما افتاده و با آن سال.ها زندگي ... دخترم مريم نيز با شوهرش اختلاف پيدا كرده و به خانه ما برگشته است.
5 داستان باور نکردنی کم کردن وزن به شیوههای مختلف(2)
5 داستان باور نکردنی کم کردن وزن به شیوههای مختلف(2)-این داستانها آموزنده و جالب و ... گرم چگونه او شروع کرد: من هرگز دختر لاغری نبودم، حتی هنگامی که به دبیرستان ... من سادهتر میشد، بعد از 3 هفته دردهایی که داشتم همگی از بین رفتند، بعد از 20 ماه من ... لحظه تصمیم گیری: خیلی کوتاه بعد از اینکه پسرم به دنیا آمد، در سال 2006 وزنم ...
5 داستان باور نکردنی کم کردن وزن به شیوههای مختلف(2)-این داستانها آموزنده و جالب و ... گرم چگونه او شروع کرد: من هرگز دختر لاغری نبودم، حتی هنگامی که به دبیرستان ... من سادهتر میشد، بعد از 3 هفته دردهایی که داشتم همگی از بین رفتند، بعد از 20 ماه من ... لحظه تصمیم گیری: خیلی کوتاه بعد از اینکه پسرم به دنیا آمد، در سال 2006 وزنم ...
شهیدی كه پس از 16 سال پیكرش سالم ماند
شهیدی كه پس از 16 سال پیكرش سالم ماند-گفت و گو با مادر شهید محمد رضا ... چند فرزند دارید و زندگی را چگونه شروع كردید؟ ... به او می گفتم صبر كن سال بعد انشاءالله قبولت می كنند. ... برای بچه ها غذا می بردم، محاصره شدیم هزار تا صلوات نذر امام زمان(عج) كردم، نجات پیدا كردیم. ... سه مرتبه گفت: مادر برایت هدیه آوردم، گفتم: «چطوری پسرم!
شهیدی كه پس از 16 سال پیكرش سالم ماند-گفت و گو با مادر شهید محمد رضا ... چند فرزند دارید و زندگی را چگونه شروع كردید؟ ... به او می گفتم صبر كن سال بعد انشاءالله قبولت می كنند. ... برای بچه ها غذا می بردم، محاصره شدیم هزار تا صلوات نذر امام زمان(عج) كردم، نجات پیدا كردیم. ... سه مرتبه گفت: مادر برایت هدیه آوردم، گفتم: «چطوری پسرم!
عنایاتی شگرف – قسمت دوم
يكي از شبها بعد از منبر نوجواني مرا به خانهاي دعوت كرد و گفت پدرم با شما كار دارد. ... شدم يكي دو شب از مجلس مانده بود، نوجوان پيدا شد و بعد از منبر مرا به خانه دعوت كرد. ... آري پسرم را حضرت عباس عليه السلام شفا داده استجناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي ..... همسر من، دختر عموي من ميباشد و ما با هم 20 سال است كه ازدواج كردهايم و طي اين مدت ...
يكي از شبها بعد از منبر نوجواني مرا به خانهاي دعوت كرد و گفت پدرم با شما كار دارد. ... شدم يكي دو شب از مجلس مانده بود، نوجوان پيدا شد و بعد از منبر مرا به خانه دعوت كرد. ... آري پسرم را حضرت عباس عليه السلام شفا داده استجناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي ..... همسر من، دختر عموي من ميباشد و ما با هم 20 سال است كه ازدواج كردهايم و طي اين مدت ...
گفتوگوی خواندنی با خانم «كونيكو يامامورا» مادر شهيد
بابايي: پدرم 20 سال پيش و مادرم تقريباً 10 سال پيش فوت كردند. ... همسرتان درخواست ازدواجش را چگونه مطرح كرد؟ ... او ميخواست ما هميشه در كنار هم باشيم و بعد از ازدواجم با من سازگاري پيدا نكرد. ... بعد از آنكه پسرم به دنيا آمد و ده ماهه شد به ايران آمديم.
بابايي: پدرم 20 سال پيش و مادرم تقريباً 10 سال پيش فوت كردند. ... همسرتان درخواست ازدواجش را چگونه مطرح كرد؟ ... او ميخواست ما هميشه در كنار هم باشيم و بعد از ازدواجم با من سازگاري پيدا نكرد. ... بعد از آنكه پسرم به دنيا آمد و ده ماهه شد به ايران آمديم.
-
گوناگون
پربازدیدترینها