واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: «ديوان حافظ را برداشته با خلوص نيت صلوات فرستاده و براي آمرزش خواجه سوره حمد و توحيد را خوانده، نيت ميکنند و ميگويند: اي خواجه حافظ شيرازي، تو کاشف هر رازي / من طالب يک فالم، بر من نظر اندازي.» به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) در فارس، ابواقاسم فقيري - نويسنده و پژوهشگر شيرازي فرهنگ عامه - در کتاب در حال انتشار خود با نام «باورهاي سرزمين مادريام» در ياداشتي به بررسي تاريخچه تفأل از ديوان حافظ پرداخته است. فقيري در اين ياداشت که پيش از چاپ در اختيار ايسنا قرار داده، نوشته است: «تاريخچه تفأل به زمانهاي دور برميگردد. در زمان خود حافظ هم تفأل زدن مرسوم بوده و بيتي از حافظ حکايت از اين رسم دارد: از غم و درد نکن ناله و فرياد که دوش / زدهام فالي و فريادرسي ميآيد. معمولاً کساني به تفأل روي ميآورند که مشکلي داشته باشند و يا در انجام کاري ترديد داشته باشند و از آنجايي که مردم خواجه را حافظ قرآن ميدانند و با توجه به بعضي از اشعارش که او را با عالم غيب مربوط ميدانستهاند و به همين خاطر لسان الغيب لقبش دادهاند؛ پس مردم اکثراً با ايمان و علاقه خاص گفتهها و رهنمودهايش را پذيرفته و به کار ميبندند. چگونه تفأل ميزنند؟ ديوان حافظ را برداشته با خلوص نيت صلوات فرستاده و براي آمرزش خواجه سوره حمد و توحيد را خوانده، نيت ميکنند و ميگويند: اي خواجه حافظ شيرازي، تو کاشف هر رازي / من طالب يک فالم، بر من نظر اندازي. و يا: يا خواجه حافظ شيرازي، تو کاشف هر رازي، تو را به حق خرقهاي که پوشيدي، به شراب انطهوري که نوشيدي، تو را به شاخ نباتت قسم، به يکتايي خدا قسم، به رسالت خدا قسم، پيشامد حال مرا بنما. و يا: اي حافظ شيرازي، تو محرم هر رازي، تو را به کتابت، به جان شاخ نباتت قسم ميدهم که بگويي نيت من خير است، انشاءالله يا نه؟ آنگاه ديوان را باز ميکنند. غزل بالاي صفحه دست راست، جواب تفأل است. منتها اگر وسط غزل باشد، بايد از ابتداي غزل را که در صفحه پشت است، بخوانند. سه بيت از غزل بعدي « شاهد» فال ناميده ميشود. بعضي از اين تفألها به قدري جالب و شنيدني است که واقعاً موجب اعجاب است و زبانزد مردم. تعداد زيادي از اين تفألها به وسيله علاقهمندان جمعآوري شده است که به نقل گوشهاي از جالبترينشان ميپردازيم: گويند حاکمي در شيراز شش زن به خانه داشت. روزي اين زنان گذارشان به حافظيه افتاد. از روي اخلاص بر تربت خواجه فاتحه خواندند. در اين ميان يکي از زنها گفت: بياييد فالي بگيريم، ببينيم خواجه کدام يک از ماها را بيشتر دوست ميدارد. ديوان را باز کردند، اين شعر آمد: شهري است پرکرشمه و خوبان ز شش جهت چيزيم نيست، ورنه خريدار هر ششم در عهد کريم خان زند در شهر شيراز شش جوان بودند. هر يک در حسن شهره آفاق، در خلق نکو، هر شش را با هم اتفاقي بود تام و اتحادي کامل، غالباً عصرها با هم به گردش ميرفتند و گاهي نيز به حافظيه سر ميزدند. يکي از اين شش را از جهت فراست و درايتي که داشت « عقل» مي خواندند و يکي ديگر که کليه آيات قرآن را محفوظ ميداشت، «حافظ» ميناميدند و آن چهار ديگر را «گل»، «ريحان»، «نرگس» و «سرو» نام بود. قضا را پس از چندي هر شش جوان که در رفاقت و صميميت محسود اقران و آنان را در عصر خود مثل و مانند نبود، دلباخته «مهپاره»اي شدند و هر يک عليرغم ديگري در پي مقصود و مطلوب جداگانه قدم برميداشتند. آتش اختلاف بين آن شش نفر هر آن شعلهورتر ميشد تا بعد از چندي که ملتفت شده، کمي به خود آمدند و از کرده پشيمان و به فکر چاره افتادند که بيهوده و عبث رفاقت و الفت چندينساله به خاطر لذت موقت و آني از دست نرود. با هم قرار گذاشتند در حافظيه شيراز به ديوان سراسر اعجاز خواجه ملتجي گردند. هر طور و به هر کدام که اجازه داد، «مهپاره» خاص او باشد و ديگران از او صرف نظر نمايند تا دوستي جمله، بدين نحو پايدار و برقرار ماند. روزي به حافظيه رفتند و براي منظور فالي گرفتند اين ابيات آمد: اي «گل» تو کجا و روي زيباش او مشک و تو خار بار داري «ريحان» تو کجا و خط سبزش او تازه و تو غبار داري «نرگس» تو کجا و خط سبزش او سرخوش و تو خمار داري اي «سرو» تو با قد بلندش در باغ چه اعتبار داري اي «عقل» تو با وجود عشقش در دست چه اختيار داري روزي برسي به وصل «حافظ» گر طاقت انتظار داري همه را بي اختيار از اين بيان صريح بهت و حيرتي غريب فرا گرفت و جملگي به حافظ تبريک گفته و خود از «مهپاره» کناره گرفتند. ملامگس نامي از بزرگان دربار شاه اسماعيل صفوي به واسطه خبث طينت در انهدام مقبره حافظ جد و جهدي داشته و همواره آن خسرو متعصب را به کفر و زندقه خواجه متوجه ساخته و هدم بنيان خوابگاه ابدي او را استدعا ميکرد. بالأخره شهريار صفوي از سماجتش به تنگ آمده و دفع شرش را از گفتار لسان الغيب استمداد نمود، اين شعر آمد: اي مگس! عرصه سيمرغ نه جولانگه توست عرض خود ميبردي و زحمت ما ميداري در اين زمينه حکايات گوناگوني ورد زبان مردم است که اگر تمام آنها جمعآوري شود، چندين مجله خواهد شد. بعضي اين حکايات را ساختگي ميدانند که خود نظري است. با اين همه خواجه شيراز در دل مردم ادبدوست و صاحبدل اين سرزمين خوش نشسته است و مردم صميمانه به حافظ و غزليات والاي او مهر ميورزند.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 566]