واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم آنلاين: وقتي نام داستانهاي حيوانات به گوشمان ميرسد بيشك نخستين كتابي كه به يادمان ميآيد كليله و دمنه است. البته كليله و دمنه تنها اثري نيست كه در ادبيات مشرق زمين وجود دارد و در آن جانوران به سخن درميآيند و چون قهرمانان داستانهاي واقعي به بيان و پيشبرد داستان ميپردازند. اين روزها در آلمان كه يكي از كشورهاي پيشرو در ادبيات و از جمله ادبيات فابل يا داستانهاي جانوران است نمايشگاهي برپاست كه در آن به گونهاي تخصصي و البته به شكلي كه همگان دريابند به موضوع ادبيات فابل پرداخته شده است. اين مطلب به اين نمايشگاه و تاثير ادبيات فابل مشرق زمين ميپردازد و نشان ميدهد كه ادبيات جهان به شكلي بنيادين به اين شاخه از ادبيات شرق بخصوص ادبيات ايران ميپردازد. در مملكت آلمان احدي نميتواند منكر اين باشد كه هاپ كركلينگ (نويسنده و هنرمند آلماني متولد 1964) در قالبهاي ادبي رو دست ندارد. كركلينگ كه به خداي كمدينهاي آلمان معروف است ، به رسم لوطيگري تعظيمي ميكند و وارد صحنه ميشود و دقايقي بعد با نواي پيانوي مزقانچي ترانه گرگ و بره قصه جاويدان آن جانور لاكردار و آن قرباني بيگناه را سر ميدهد. كركلينگ كه فقط با چند جمله سر و ته قصه را هم آورده خوب بلد است كه چطور فابلهاي كهن (قصههاي حيوانات) را با آن تهلهجه اسلواكيايي در قالب آت و آشغالهاي فرهنگي بلغور كند. اينجور قطعههاي نمايشي كوتاه بدان جهت هنوز بازارش سكه است كه همه تماشاچيان قصه گرگ و بره را از بر هستند؛ قصهاي كه به عنوان يك ژانر ادبي از حيث ماندگاري در ميان ديگر قالبهاي ادبي ركورددار است. فابل يا قصه حيوانات كهنترين قالب ادبي است كه هميشه و در همه زمانها استعمال ميشده است. فابل يك گونه داستانپردازي موفق است و بقيه گونههاي ادبي مثلا رمان كه مدتهاست به پاورقي تاريخ ادبيات تبديل شده بايد در مقابل فابل لنگ بيندازد. امروزه روز قصههاي قديمي كه اغلب درباره نبرد براي چهار صباح زندگي بيشتر است بخوبي جاي خود را ميان مردم باز كرده است. پس بجاست كتابهاي دستنويس، آثار هنري و حتي هنرمنديهاي بيپايان كركلينگ را هم اينك به موجودي نمايشگاهي بيفزاييم كه چندي است در اولدنبورگ آلمان برپا شده و تا اوايل ماه ژوئن (اواسط خردادماه) نيز داير خواهد بود. اين نمايشگاه كه در موزه «طبيعت و انسان» برگزار ميشود «دنياي فابل ، از خاور تا باختر» نام دارد و گويا خبرهايي در آن است. نمونهاش اين كه خيليها را از رو برد و ثابت كرد ريشه قصه حيوانات به هيچ وجه به جناب «ايسوپ» (فابلنويس يونان باستان) برنميگردد و در اصل فابل از عراق امروزي آمده و به آلمانيها نيز از صدقهسري پل فرهنگي قديمي كه توسط خدابيامرز گوته (شاعر بزرگ آلمان) ميان هند و ايران و بلاد عرب زده شد، رسيده است. در همان آستانه نمايشگاه درون يك ويترين، صفحه گلي قهوهاي رنگ به چشم ميخورد كه روي آن به خط ميخي قصه پشه و فيل حكاكي شده است: روزي پشهاي سر وقت يك فيل ميرود و عرض ميكند اي برادر آيا اجازه ميدهي من لختي بر پشت تو سوار شوم؟ به مجرد رسيدن به بركه پياده خواهم شد. فيل كه از اين حرف پشه خون خونش را ميخورد زيرلب غرولندي ميكند و ميگويد ميخواهي سوار شوي خب سوار شو اما بدان اگر نميگفتي هم من نميفهميدم تو سوار من شدهاي، همچنان كه وقتي پياده شوي نخواهم فهميد؛ پس اينقدر به پرو پاي من نپيچ و بيش از اين مرا با اين تفاسير احمقانهات آزار نده. گونهاي ادبي به عمر تاريخ بيشك همه بازديدكنندگان اين لوح گلي تصديق ميكنند كه فابل، گونه ادبي بينظيري است، چرا كه به پهلوان پنبههاي اين دنيا ضرب شستي نشان داده و مچلشان كرده است. از طرفي هم معلوم ميشود كه 4500 سال پيش كساني بودهاند كه خيال ميكردند ديگر احدي مانند آنها قدم به عالم وجود نخواهد نهاد و براي همين خود را در حد تمسخرآميزي دست بالا ميگرفتند. قصه حيوانات بيش از هزار كلمه حرف براي گفتن دارد و تنها يك آدم واقعبين، باهوش و زبر و زرنگ ميتواند در قلمرو فابل اميد به موفقيت داشته باشد. البته نبايد فراموش كرد گاهي هم پيش ميآيد كه يك شير با همه ابهت و قدرتش در تور گير ميافتد و محتاج كمك يك موش ميشود، حتي اگر اين كمك خيلي هم برايش افت داشته باشد. نمايشگاهي كه اين روزها در اولدنبورگ آلمان برپا شده قبل از هرچيز نام يك مرد كوتوله سبيلو را كه خيلي قبراق و خوشبنيه به نظر ميرسد، سرزبانها انداخته است. اين مرد كه دست بر قضا مدير موزه نيز هست، اهل سوريه و نامش مامون فانزا است. به كوچكي موزه او نگاه نكنيد او چند نمايشگاه بزرگ و دهن پركن درباره سلاطين و جنگهاي صليبي در همين موزه كوچك بر پا كرده و حالا براي نخستينبار در يك نمايشگاه، قصد دارد ته و توي تاريخچه فابل را از وراي گفتگوي ميان شرق و غرب درآورد. گنجي از مشرق بازديدكنندگان نمايشگاه از راه دروازه باستاني هنر پلهپله از يك دوره ادبي وارد دوره بعدي شده و با پشتسر گذاشتن گونههاي مختلف خوانش ادبي، به تصاوير يكي از مشهورترين مجموعه فابلهايي ميرسند كه از ايران و كشورهاي عربي به اروپا رسيده و به يكي از پرفروشترين كتابها در سرتاسر جهان تبديل شده است. نام اين كتاب از نام دو شغال به نامهاي «كليله و دمنه» گرفته شده و زيباترين نسخه خطي آن هماينك در كتابخانه دولتي مونيخ نگهداري ميشود. شاهكار كليله و دمنه كه بواقع اساس كار نمايشگاه بينالمللي فابل در اولدنبورگ را تشكيل ميدهد، به قرن 14 و به سال 1310 تعلق دارد. اين نسخه خطي منقوش به طرحهاي رنگي كارشده با قلم جزو ارزشمندترين دستنوشتههاي تصويري است كه زندگي مردمان مشرق زمين در قرون وسطي را بازسازي كرده و در كنار داستانهايي چون هزار و يك شب حسابي قاپ ادبيات داستاني اروپا را دزديده است. شاهكار كليله و دمنه اساس كار نمايشگاه بينالمللي فابل در اولدنبورگ را تشكيل ميدهددر سرتاسر موزه طبيعت و انسان پوسترهاي ديواري بزرگي از شغالها، شيرها، شترها و ديگر جانوران كليله و دمنه ديده ميشود. اين تصاوير در كنار جانوران تاكسيدرمي شدهاي كه به خود موزه تعلق دارد، بازديدكنندگان هاج و واج نمايشگاه را در جا ميخكوب ميكند. اما از اينها كه بگذريم از تاريخچه پرفراز و نشيب فابل نبايد گذشت. داستانهاي «كليله و دمنه» ابتدا در جنوب ايتاليا به زبان عبري ترجمه شده و سپس نسخه لاتين اين داستانها در اروپا منتشر شد. جناب آنتونيوس فونفور هم سال 1480 «كليله و دمنه» را از زبان عربي به آلماني برگرداند و طولي نكشيد كه اين داستانها به يكي از پرفروشترين كتابها در سراسر جهان تبديل و به 60 زبان ديگر هم ترجمه شد و حتي گاهي به عنوان محبوبترين كتاب اروپاييان و همرتبه با انجيل و قصههاي هزار و يك شب قرار گرفت. تازه اين كه چيزي نيست. در طول تاريخ تمام مكاتب ادبي جهان از رنسانس گرفته تا كلاسيك و روشنگري همگي دلشان براي اين ژانر ادبي غنج ميزده است. از همان زمان كه لافونته (نويسنده فرانسوي و احيا كننده فابل 1695 - 1621) در دربار پادشاهان با نوشتههايش جولان ميداد و با داستانهايش رگ خواب همه كودكان فرانسوي را به دست آورده بود تا هماينك كه فابل در قالب شعر در سراسر جهان جا افتاده است بندرت كسي ميداند كه بخشي از داستانهاي لافونته به مشرق زمين تعلق دارد. بديهي است فابل هم بدخواهاني داشته باشد؛ نمونهاش همين ياكوب گريم (زبانشناس آلماني 1863 - 1785) كه راه به راه گلهگزاري ميكرد كه فابل پته انسان را روي آب ميريزد و بعد منفي و پليد وجود انسان را برملا ميكند. حال آنكه تاريخ ادبيات هم ميتواند منفي و پليد باشد: مارتين لوتر (بنيانگذار فرقه پروتستان) دستكم دو جين قصه حيوانات نوشته بود كه لابهلاي موعظههايش نقل كند، اما عمرش كفاف نداد و اين مجموعه فابل در زمان حياتش منتشر نشد. گفته ميشود كه اين دستنوشته در گورستان دخمهاي واتيكان گم و گور شد و تا اواسط قرن نوزدهم اين موضوع را ماستمالي كردند. هرچند تاكنون درباره سبك فابل بگو مگوهاي نظري تمام عياري به راه افتاده اما با اين حال، فابل هميشه شاهراه اصلي داستان بوده است. اصلا نام فابل با داستانسرايي خيالانگيز گره خورده است. در دوران باستان اختراع فابل بزرگترين لذت روشنفكرانه و به قول امروزيها مهمترين چالش ادبي استادان فن بيان به شمار ميرفت. البته نبايد از خاطر برد كه فابلها در هيچ كجاي جهان به شيريني و گيرايي مشرق زمين تعريف نميشود. شاعران مشرق زمين كه در هنر، ذوق و قريحه جهانآراي بلامعارض هستند كار را به جايي رساندند كه شروع به انتشار فابلهاي تو در تو كردند. در اينگونه فابلها داستان جديدي در دل داستان قبلي نهفته است و به همين خاطر قصه در اين گونه فابلها تمامي ندارد درست مثل داستانهاي دنبالهدار هزار و يك شب. در خدمت جك و جانوران اين آثار ارزشمند با احتساب دستنوشته لوتر و متون ديگري از قرون وسطي همگي در نمايشگاه اولدنبورگ گردآوري شده است. در حقيقت اين نمايشگاه با ارائه گزيدهاي از متون كهن اروپايي و شرقي به ماهيت فابل پرداخته و خود را تمام و كمال وقف جك و جانوران فابل در طبيعت و ادبيات كرده است. اينكه آيا واقعا روباهها حيلهگر و مكارند و آيا راست ميگويند كه مار جانور هفت خط و ناقلايي است و شتر و درازگوش اينقدر پپه و خرفت تشريف دارند؟ مخلص كلام اينكه اين نمايشگاه به دست و پا افتاده تاريخچه فابل را از آغاز آن يعني قرن دوم پيش از ميلاد تا به امروز از لوح منقوش به خط ميخي عصر سومريها گرفته تا ديويديهاي امروزي به نمايش بگذارد و بسياري از جزئيات ديگر درباره اينگونه ادبي را كه ارزش دانستن دارد برملا كند و نشان دهد كه داستان خارپشت و خرگوش اثر برادران گريم (زبانشناسان آلماني) داستان نيست، بلكه يك فابل است كه از قضا در خاور دور و نزديك هم تعريف ميشده است. لب مطلب اينكه مخاطب فابل هم ياد ميگيرد و هم سرگرم ميشود. فرم فابل كوتاه و اصول اخلاقي در آن آشكار است. اغلب قهرمانان فابل را ميتوان به زندگي انسانها ارجاع داد. نمايشگاه اولدنبورگ از تيزي و برندگي سياست در فابل نيز چيزي كم نگذاشته است: راينار كونتس (نويسنده آلماني متولد 1933) يك داستان غمانگيز با عنوان «پايان فابل» نوشته است. در اين داستان يك خروس دلش لك زده كه بانگي برآورد و يك دهن بخواند اما اصلا و ابدا جرات اين كار را در خود نمييابد، چون خروس يقين دارد اگر صدايي از او دربيايد روباهها ناغافل او را با خود خواهند برد. ظاهرا به همين دليل بوده كه كلهگندههاي آلمان شرقي هم چشم ديدن فابل را نداشتهاند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 417]