واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم آنلاين: برخي معتقدند قواعد و قوانين منطق اموري ثابت هستند و بشر تنها به كشف اين قواعد و قوانين ميپردازد و عدهاي ديگر معتقد هستند كه انديشه نظري هر دوران و در نتيجه انديشه دوران ما، محصولي تاريخي به شمار ميآيد كه در زمانهاي گوناگون، اشكال بشدت متفاوتي دارد بنابراين علم تفكر مانند هر دانش ديگري، تاريخي است كه رشد تاريخي انديشه بشري را شامل ميشود. از سوي ديگر، برخي منطق را همانند دفترچه راهنمايي ميدانند كه روش صحيح انديشيدن را به ما نشان ميدهد و قوانين آن، موارد خطاي در تفكر را مشخص ميكند و بنابراين سر پيدايش منطق، وقوع خطا در تفكر و احساس نياز انسان به جلوگيري از اين خطا بوده است. در سلسله مقالاتي كه از اين پس خدمت خوانندگان محترم تقديم ميشود، مطالبي درخصوص روند تاريخي و تكويني منطق و همچنين انواع منطق و نتايج فلسفي مترتب بر آنها ارائه ميگردد. با توجه به اين كه امروز بيش از هر زمان ديگري محتاج منطقي بودن هستيم، اميد داريم ارائه اين مقالات گامي در جهت تحقق اين امر باشد. سلسله مقالات ترجمه شده از كتاب A Companion to philosophical Logic است كه كار تصحيح آن را PALE JAQUETTE به عهده داشته و انتشارات Blackwell آن را منتشر كرده است و بخشهاي مختلف آن را نويسندگان گوناگون به رشته تحرير در آوردهاند. منطق يونان باستان از فلسفه يونان باستان جداناپذير بود. تئوريهاي صوري كه به وسيله منطقدانان بزرگي چون ارسطو، دئودروس كرونوس (Diodorus Cronus) و كريسيوس (Chrysippus) رشد و توسعه يافته بود، تحت تاثير توجهات معرفت شناسانه و متافيزيكي قرار داشت. در اين مقاله كوتاه تلاش خواهم كرد تصويري از اين همراه بودن و خويشاوندي را نشان دهم. به دلايل گوناگون سعي نميكنم هر وجه و منظري از منطق يونان باستان را ذكر كنم يا پوشش دهم. در عوض ترجيح دادهام روي ايضاح نظريات فلسفي متمركز شوم. 1- سرچشمهها: پارميندس وزنون منطق فلسفي يونان از پارميندس (450 - 440 قبل از ميلاد) سرچشمه ميگيرد. اگرچه پارميندس نتوانست بيان كند كه داراي يك منطق است يا حتي به مطالعه در استدلالهاي معتبر علاقه دارد، نظريات او به انضمام منطق به مطرح شدن موضوعاتي خارج از فلسفه يوناني منجر شد. موقعيت فلسفي او هم ساده و هم رازآلود است: هستي هست، در حالي كه عدم نيست و نميتواند گفته يا انديشه شود. در نتيجه هر نوع تعبير كه متضمن آن است كه هستي نيست يا هستي عدم است، ميبايد به منزله امر بيمعنا تلقي و دور انداخته شود. اين تفسير و تعبير شامل هر نوع تغيير (چون آن ميبايد متضمن آنچه نيست و عدم آنچه است بشود) و تكثر (چون گفتن اينكه دو چيز وجود دارد گفتن آن است كه چيزي، چيز ديگر نيست) نيز ميشود. نتيجه، عبارت از آن است كه آنچه است يكي است، غير متغير است و يكتاست بدون اينكه تمايزاتي داشته باشد. بيشتر فلسفه يونان بعدي كوششي براي اجتناب از اين نتايج و دفاع از ارتباط حركت و تكثر است. برخورد و تصادم دوم و صريحتر منطقي تفكر پارميندس با فلسفه يوناني دفاعي است كه پيرو سرسخت او، زنون الثايي (490 - 430 قبل از ميلاد) از پارميندس انجام ميدهد. مطابق با نظر پارميندس افلاطون، هدف زنون دفاع از نظرات پارميندس در رابطه با اين اعتراض است كه عقايد پارميندس بيمعني يا در تقابل با عقايد مرسوم ما هستند. زنون در پاسخ، استدلال كرد كه اين عقايد كه حركت وجود دارد و اينكه تكثري از هستومندها وجود دارند، داراي نتايج و پيامدهايي هستند كه نامعقولترند؛ زيرا خود متناقض است. اين نقطه استدلالهاي مشهور او در برابر حركت و تكثر است. به عنوان مثال، زنون استدلال زير را مطرح ميكند كه حركت غيرممكن است: جهت حركت از نقطه A به نقطه. B ابتدا شما بايد به نقطهاي كه در وسط مسير بين آن دو نقطه است، برسيد، ولي پيش از آن كه به آن نقطه برسيد، بايد به نقطهاي كه وسط آن نقطه [ وسط نقطه A و B] است، برسيد. با ادامه اين روش خواهيم ديد كه قبل از اينكه شما بخواهيد به هر نقطهاي برسيد، بايد قبلا ميبايد به تعداد بينهايت از اين نقاط رسيده باشيد كه غيرممكن است بنابراين حركت غيرممكن است. اين استدلال فقط بر اين فرضها تكيه دارد كه حركت ممكن است، به خاطر اينكه حركت از يك نقطه به نقطه ديگر ابتدا ميبايد از طريق گذر از نقطه وسط بين دو نقطه باشد و اينكه بين هر دو نقطهاي، نقطه وسط وجود داشته باشد. استدلالهاي زنون يك صورت بخصوصي را دربرميگيرد: او با مقدماتي شروع ميكند كه مورد پذيرش مخالفان است و به نتايجي ميرسد كه مخالفان ميبايد به عنوان غيرممكن تلقي كنند. ارسطو ميگويد كه در معرفي اين صورت از استدلال، زنون شروع كننده ديالكتيك بود. معناي كلمه ديالكتيك در ميان متفكران مورد مناقشه است، ولي ما به 3 طرح از استدلال زنون توجه ميكنيم: 1- در فرد ديگري مورد توجه قرار گرفته است 2- اين استدلال از مقدماتي شروع ميشود كه به وسيله بخش ديگري مورد پذيرش قرار گرفته است 3- هدف آن پذيرفته نشدن نظريه مورد قبول بخش مقابل است. اين سه مشخصه ميتواند به عنوان تعريفي صريح از يك استدلال ديالكتيكي محسوب شود. 2- ديالكتيك و شروع تئوري منطقي در اواخر قرن پنجم قبل از ميلاد مسيح، مدرسان حرفهاي بلاغت و سخنوري در آتن ظهور كردند. اينها همان مردماني هستند كه اغلب سوفيست (Sophist) ناميده شدند (به وسيله ما، همعصرانشان و به وسيله خودشان) ما ميدانيم كه تعدادي از سوفيستها نظريات جالب و كاملا متفاوتي درباره موضوعات فلسفي داشتند. تدريس سخنوري و بلاغت يك شغل و پيشه پرمنفعت بود و سوفيستهاي بسياري فرصتهاي زيادي را به واسطه آن مساله به دست آورده بودند. محتواي آموزش آنها، برخي چيزها مانند طرز بيان و سبك و شيوه را تحت تاثير قرار داد، ولي برخي كوششها را در استدلال كردن نيز تحت تاثير قرار داده است. درونمايهاي كه در متفكران سوفيست ظاهر ميشود و مشخص است، نوعي از نسبيگرايي درباره صدق است. يكي از قويترين و مشهورترين نكاتي كه توسط پروتاگوراس (458 - 415 قبل از ميلاد) درباره صدق و حقيقت بيان شده، در اين جمله است كه «انسان معيار همه چيز است؛ از چيزهايي كه هستند و آنهايي كه هستند و از چيزهايي كه نيستند و آنها كه نيستند.» افلاطون در تئتتوس به ما ميگويد كه اين جمله به معناي آن است كه «هر چيزي كه به نظر كسي صادق به نظر رسيد، براي آن شخص صادق است:» او انكار كرد كه صدق و حقيقتي جدا از عقايد افراد وجود داشته باشد. چون به نظر ميرسد پروتاگوراس ارتباطي بين اين نظريهها و موقعيتهاي سياسي برقرار ميكند. هر كس بيشترين مهارت در استدلال داشته باشد، ميتواند آن چيزي را كه آرزويش را دارد، براي ديگران موجه جلوه كند: از نظر پروتاگوراس، سخن متقاعدكننده نهتنها باور را ميسازد كه صدق و حقيقت را نيز ميسازد. حتي جدا از اين نظريه ما درونمايههايي از قابل تغيير بودن اعتقاد بشر و قدرت استدلال كه در قرن پنجم وجود دارد را مييابيم. تاريخ جنگهاي ايرانيان هرودوتوس (Herodotous) تصويري از عقايدي درباره صدق و كذب را نمايان ميسازد كه در آن به متغير بودن عقايد از مردمي به مردم ديگر ميپردازد. مقاله شناخته شدهاي با عنوان استدلالهاي دولايه (Dissoi Logoi) يك سلسله استدلالهايي له يا عليه هرگزارهاي را ارائه ميكند؛ دلالت اين مقاله به آن است كه استدلال ميتواند به طور برابر هر نظريهاي و مخالف آن را پشتيباني كند. سقراط (469 - 399 قبل از ميلاد) همعصر با سوفيستها بود كه ديگر ياران آتنياش او را به عنوان يك سوفيست مورد توجه قرار ميدادند. سقراط سخنراني و بلاغت را درس نداد (همچنين به نظر نميرسد در صدد دريافت شهريه بوده باشد). در عوض او نظر مردم را به طرف يك نوع متفاوت از تفكر جلب كرد: سوال كردن از مردم راجع به چيزهايي كه آنها فكر ميكردند نسبت به آنها معرفت دارند و آنها را ترغيب ميكرد تا نسبت به دانستههاي اساسيشان يا به نتايجي كه آنها را پوچ و تهي ميدانستند يا تناقضاتي كه نسبت به عقايد اوليهشان دارند، بيشتر بپرسند. اين روند كه افلاطون و ارسطو هر دو به منزله يك شكل از استدلال ديالكتيكي ميدانستند، معمولا با عنوان «ابطال سقراطي» (Socratic refutation) شناخته ميشود. در شكل و قالب جامع، شبيه به استدلالهاي زنون در حمايت از پارميندس است. سقراط اصرار داشت كه او هيچ چيزي نميداند و اين كه ابطالهاي او صرفا ابزاري براي آشكار كردن جهل و ناداني در ديگران است. افلاطون يك تئوري منطقي با اهميتي را توسعه و بسط نداد، اما سعي كرد به برخي موضوعاتي كه برخاسته از نظرات پارميندس، پروتاگوراس و ديگران است، پاسخ دهد. در تئتتوس (Theaetetus) او بحث و استدلال ميكند كه مفهوم نسبي پروتاگوراس از صدق و حقيقت «خود ابطال كن» است، به اين معنا كه اگر پروتاگوراس قصد دارد آن استدلال را به طور عمومي به كار ببرد بنابراين ميبايد راجع به خود استدلال پروتاگوراس نيز به كار برده شود؛ بعلاوه، اين استدلال يك عقيده را در يك زمان هم صادق و هم كاذب ميداند و به كار ميبرد. او تا حدودي نظريههاي پارميندس را هم رد ميكند. مشهورترين آموزه فلسفي افلاطون، تئوريصور يا ايدهها، ميتواند به عنوان يك تئوري محمولي فهميده شود، يعني يك تئورياي كه يك چيز داراي يك خصوصيت يا كيفيت است كه به آن نسبت داده ميشود. در هر طرح خاصي، پاسخ افلاطون آن است كه آنچه براي ( Xبراي مثال سقراط ، F (براي مثال قد بلند) است . براي X است كه يك رابطه معين و قطعي را (كه معمولا Partiapation ناميده ميشود) با يك هستومند ايجاد ميكند و خود قد بلندي كه فقط بلند است. افلاطون شروع به بسط و توسعه يك تئوري سمانتيك براي محمولها ميكند. او ملاحظه ميكند كه صدق و كذب ويژگي نامها نيستند كه برميگزينند، بلكه فقط خصوصيات جملات توليد شده به وسيله كلمات تركيبي هستند. «تئتتوس» و «مينشيند»، به طور مجزا با معني هستند، ولي هيچ كدام صادق يا كاذب نيستند. ما صدق يا كذب را فقط در تركيب شدن آنها مييابيم: «تئتتوس، مينشيند.» براي افلاطون، يك رويكرد عمده از اين تجزيه و تحليلها آن است كه به او اجازه ميدهد كذب را به صورت امر با معنايي بفهمد. در جمله تئتتوس پرواز ميكند، هم «تئتتوس» و هم «پرواز ميكند»، با معني هستند، اما تركيب آنها كاذب، ولي همچنان با معني است. ارسطو (384 - 322 قبل از ميلاد) شاگرد افلاطون، اولين تئوري منطقي كه ما ميشناسيم را راشد و بسط داد. او از افلاطون در تجزيه كردن جملههاي ساده به اسم و فعل يا موضوع و محمول، پيروي كرد ولي او آن را با جزئيات بيشتري بسط داد و آن را در جملاتي بسط داد كه داراي موضوعات و محمولات كلي و عمومي هستند. ارسطو همچنين به پروتاگوراس و حالات و وضعيتهاي نسبي او پاسخ ميدهد. او بخصوص در كتاب TV از متافيزيك، استدلال ميكند كه يك گزاره وجود دارد كه در يك شيوه پيشين براي هر صدقي وجود دارد: پيشين است، زيرا گزارهاي است كه هر كسي كه هر چيزي را ميداند، ميبايد بپذيرد، به خاطر اين كه غيرممكن است كه آن را باور نداشته باشد. اين گزاره مورد بحث آن چيزي است كه ما معمولا اصل عدم تناقض ميناميم؛ «براي يك چيز غيرممكن است كه آن چيز در يك زمان و با يك شيوه هم آن چيز باشد و هم آن چيز نباشد (Met.IV.3,1005b,19-20) او استدلال ميكند كه اين اصل [عدم تناقض] خودش از اين اصل پيروي ميكند كه هيچ كس نميتواند آن را باور نكند. چون اين اصل نسبت به هر صدق و حقيقت ديگري پيشيني است، نميتواند خودش را ثابت كند، اما ارسطو اين را حفظ ميكند كه هر كسي كه ادعاي انكار آن را ميكند (يا هر چيزي را اساسا ادعا ميكند) اين اصل را قبلا پيشفرض گرفته است و او قبول ميكند كه اين را از طريق آنچه يك برهان تكذيبكننده ناميده ميشود، نشان دهد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 307]