واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نسبت رمان و فلسفه
سخنرانی محمد منصور هاشمی در موسسه معرفت و پژوهش خردِ رمانمن بنا دارم بحثی كلی درباره نسبت رمان و فلسفه داشته باشم. همة ما تعابیری چون رمان فلسفی یا فلسفهای كه در غالب رمان بیان شده است را شنیدهایم. مثلاً میگوییم سارتر فلسفهاش را در قالب رمان بیان كرده است. حتی تعبیر فلسفه فلان رماننویس را میشنویم. كتابهایی هم دربارة فلسفة داستایوفسكی یا دیگران به چاپ میرسند. بنابراین بحث دربارة نسبت رمان و فلسفه نباید چیز عجیبی باشد. من قصد دارم با بیان نسبت رمان و فلسفه در انتهای سخنم نتیجه بگیرم كه این تعابیر از سر مسامحه بیان میشوند. همچنین اشاره می كنم در تاریخ فلسفه و بعد از پیدایش رمان، فیلسوفان بزرگی دربارة رمان بحث كرده و نظر خویش را ابراز كردهاند. یكی از این فیلسوفان هگل است كه در درس گفتارهای زیباییشناسیاش به قدری كوتاه اما به صورت عمیق به رمان پرداخته است. او میگوید: رمان حماسة دنیای بورژوا است. یا اینكه رمان به دنیایی تعلق دارد كه مناسبات اجتماعیاش به نثر تبدیل شده و عالم شاعرانه در آن از بین رفته است.بنابراین بحثی عجیب نخواهد بود كه كسی بخواهد نسبت رمان و فلسفه را نشان دهد و تأمل كند در این باره كه آیا رمان میتواند علاوه بر فلسفه چیز دیگری به ما بدهد یا نه؟ آیا رمان شناختی برتر از فلسفه به ما میدهد؟در یك معنای كلی بحث دربارة رمان و فلسفه، ذیل بحث دربارة هنر و فلسفه یا ذیل بحث فلسفة هنر قرار میگیرد. اما رمان ویژگیهایی دارد كه آن را از سایر هنرها جدا کرده و به ما اجازه میدهد دربارة نسبت رمان و فلسفه بحثی تخصصی انجام دهیم. طبیعی است رمان و موسیقی از آنجایی كه احساسات ما را برمیانگیزند، خیلی شبیه به هماند. اما موسیقی مفهوم و محتوای روایی ندارد.موسیقی احساس و نشانههای صوتی ما را تقویت میكند. اما رمان این گونه نیست. از این رو فكر میكنم ذیل بحث فلسفه و هنر میشود دربارة نسبت رمان و فلسفه به طور خاص صحبت كرد.برای بحث در این باره باید به چیستی رمان و فلسفه به طور جدا پرداخت. من دربارة اینكه فلسفه چیست بحثی نمیكنم، فقط به ذكر چند نشانه بسنده میكنم كه فكر میكنم مورد قبول همة افرادی است كه در زمینة فلسفه كار میكنند. فلسفه برای كسانی كه با آن آشنا اند تلاشی است برای شناخت مفهومی، تحلیلی و استدلالی عالم. عمدهترین كار فلسفه، ساختن مفاهیم است. فیلسوفان این مفاهیم را تحلیل كرده و نسبت آنها را با هم روشن میكنند. روش آنها هم برای این كار استدلالی و منطقی است. حال رمان چیست؟ وقتی رمانی میخوانیم، لذت و ابتهاجی به ما دست میدهد. زیبایی و والایی را در ما سببساز میشود. ولی این كیفیات، كیفیاتیاند كه میشود آنها را ذیل بحث فلسفه و هنر مطرح كرد. آیا میشود گفت رمان معرفتبخش است؟ همة ما میدانیم كه علم تجربی معرفتبخش است و به ما از عالم شناخت كلی به دست میدهد. همچنین همه موافقیم كه فلسفه معرفتبخش است. ما با فلسفه سعی میكنیم دنیا را بشناسیم. حال آیا رمان میتواند درك ما را از هستی بیشتر كند؟ برای پاسخ دادن به این سؤال ابتدا باید دید رمان چیست؟ به یك معنا میتوان یك قصه یا روایت بلند را رمان نامید. با نگاه فرعی، روایتی در قالب نثر كه حجم آن از حدی تجاوز كند، به آن رمان میگویند. اما این تعریفِ صورتی از رمان است. اینكه چه اتفاقی میافتد كه رمانی پدید میآید بهتر میتواند به ما كمك كند كه ذات رمان را بیشتر بفهمیم. در واقع اگر به صورت هگلی به رمان بنگریم، ذات رمان در طول تاریخ شكوفا شده و ما میتوانیم بفهمیم كه آن از كجا شروع شده و به كجا رسیده و با شناخت آن، جهانبینی كه رمان در آن به وجود آمده را بفهمیم.این ما را از شناخت صوری فراتر میبرد. در نقد ادبی غرب، متداول است كه رمان را بعد از حماسه و تراژدی قرار بدهند. این تقسیمبندی برای ما شناخته شده نیست. اما برای آنها این تقسیمبندی سهگانه خیلی جدی است. حماسه مثل ایلیاد و ادیسه هومر و در ادبیات ما مثل شاهنامه فردوسی است. تراژدی چیزی شبیه نمایشنامههایی كه در یونان نوشته شده است. مثل نمایشنامههای سوفوكل. اما رمان در آن دورهها وجود نداشته و محصول دنیای جدید است. منتقدان ادبی، متفقالقولاند كه شكوفایی و به ثمر رسیدن رمان، با دونكیشوت سروانتس در قرن شانزدهم آغاز شد. در واقع رمان در دورة تجدد تكوین پیدا كرده است. قبل از آن البته آثاری وجود دارد كه آنها را پیشدرآمدی بر رمان تلقی میكنند. مثلاً دِكامرون بوكاچیو. اما به هر حال اگر فرض بگیریم كه جوانههای رمان پیشتر وجود داشته است، كسی بحثی ندارد كه رمان در دورة جدید شكل گرفته است. هگل معتقد است رمان حماسة دنیای بورژواست. یعنی نگاه حماسی تغییر كرده و جای خود را به چیز دیگری داده است.لوكاچ در كتاب نظریة رمان، تعبیری زیبا دارد كه میتواند برای چیستی فهم رمان به ما كمك كند. او میگوید در دنیایی كه انسان با جهان هماهنگ است و انسان مشکلی در فهم معنای هستی ندارد، در چنین دنیایی حماسه به وجود میآید. این دنیا ویژگیهای دیگری نیز دارد. مثلاًً دنیایی كه در آن زمان چندان مدخلیتی ندارد. یك قهرمان حماسی، اول حماسه دارای یك سری ویژگیهاست و در آخر حماسه هم همان ویژگیها را دارد. انگار نه انگار كه بر او زمانی گذشته است. در تراژدی، انسان گویی مقابل عالم قرار میگیرد و برای فهم معنای هستی با چالشی مواجه میشود كه در این چالش، سرنوشتی تراژیك برایش رغم میخورد.در چنین دنیایی است كه انسانها با رمان نوشتن و رمانخواندن سعی میكنند وضعیت جدید را بفهمند. این تعبیر حتی در خود رمانها هم اشاره شده است. مثلاً هنری فیل دینگ در قرن 18 میلادی در مقدمة ماجراهای جوزف اندرزو میگوید: رمان یك شعر حماسی كمیك غیر منظوم است. در خود این تعبیر یك شوخی بزرگ وجود دارد. این در واقع چالشی است كه بشر با آن مواجه شده و رمان را پدید میآورد. یكی دیگر از ویژگیهایی كه معمولاً برای رمان ذكر میشود و آن را از حماسه و تراژدی متفاوت میكند، چیزی است كه میخائیل باختین آن را درهم آمیزی گفتمانها مینامد.ما به طور عادی میگوییم در رمان دیالوگهای مختلف وجود دارد. این ویژگی انحصاری رمان است. باختین میگوید این ویژگی در رمانهای داستایوفسكی هم وجود دارد. اما بالاتر از چیزی كه باختین میگوید، رمان حاصل در هم آمیختن گفتمانهای تراژیك حماسه، شاعرانه، مقالهنویسی و بسیاری موارد دیگر است. از این روست كه نمونههای جالبی از رمان وجود دارد كه نمیتوان هرگز آنها را به صورت دیگری بیان كرد. مثلاً بار هستی میلان كوندرا را در نظر بگیرید. از روی این رمان فیلمی هم ساخته شده است. هیچ كس نمیتواند بگوید كه فیلمی كه از این رمان ساخته شده است، میتواند مفهوم اصلی این رمان را منتقل كند. این رمان حاصل درهم آمیختن گفتمانهای مختلف است. در صورتی كه فیلم فقط میتواند یك روایت كه همانا ماجرای قصه است را بیان كند.متفكران دیگری چون اریش آئرباخ و یا ایان وات، در كتاب پدیدار شدن رمان، ویژگیهای دیگری برای رمان برشمردهاند. آنها معتقدند رمان در هر سبكی كه نوشته شود، معمولاً واقعگراست. فرقی نمیكند ناتورالیستی، سوررئالیستی یا رئالیستی باشد. رمان قواعد بازی عالم روزمره را پذیرفته و بر مبنای آنها عمل میكند. سازوكارش بر اساس قوانین عالم واقع است. نمیتوانید شخصیتهای رمان را مانند نگاه حماسی به آدمهای خوب و بد تقسیم كنید. در رمان آدم خوب هم میتواند اشتباه كند. چیزی شبیه دنیای واقعی كه انسانها سیاه و سفید نیستند. واقعگرایی رمان از این جهت است.نكتة دیگر جایگاه فردیت در رمان است. در رمان عنصر و عامل انسانی چیز مهمی است. چنانچه بسیاری از رماننویسان قرن هیجده در كتابهای خود تصریح كردهاند، رمان برای آنها ماجرای انسان منفرد است. ماجرای هستی نیست. دغدغة سرنوشت انسانهای تكتك روی كرة زمین است. ولو در آن یك جامعه توصیف شود. اما مسئلهاش تكتك انسانهاست. عامل دیگر چیزی است كه فیل دینگ آن را حماسة كمیك بودن مینامد. رماننویس و به تبع آن خوانندة رمان، دنیا را غیر جدیتر از آن چیزی كه پیشتر دیدهاند مییابد. غیرجدی بودن جنبة هستیشناختی دارد. وقتی معنا عالم را ترك كرده و رماننویس به دنبال معنا میگردد و گاهی اوقات با پوچیهای مختلف زندگی مواجه میشود، به حالی میرسد كه گویی نوعی "تسخر" نسبت به عالم و قواعد شناختهشدهاش پیدا میكند. رمان از این جهت ژانر دست و دل بازی است. من رمانی میشناسم كه حتی تسخرهای خود را به عنوان رمان در دل خودش پذیرفته و جای داده است.میدانیم كه رمان با نقیضهنویسی شروع میشد. دونكیشوت نقیض آثاری است كه قبلاً به سبك پهلوانی نوشته شده بودند و هنوز به مرحله رمان بودن نرسیدهاند. اما رمان فقط نقیض چیزهای غیر از خودش نیست. رماننویسها خود رمان را با دست و دلبازی فراوان تمسخر كردهاند و تاریخ ادبیات آنها را به عنوان بخشی از بهترین رمانها به رسمیت شناخته است. «ژاك قدری» نوشتة دنی دیدرو را میتوان در این باره مثال زد. او در ابتدای كتاب مینویسد كه این رمان دربارة ماجراهای ارباب و همراه او است. ولی هنگامی که رمان را كه بخوانید چیزی راجع به این ماجرا نمیبینید. البته با لذت این رمان را میخوانید. این رمان یك نقیضهنویسی است. كارهای هنری فیل دینگ نقیضههایی بر آثار ریچارد سون است. یا در روزگار ما آثار پستمدرنی كه نوشته میشود در واقع نقیضة رمان مدرن هستند و آن ذهنیت را نقد میكنند ولی رمانهای جالبیاند. مثلاً سلاخخانه شمارة 5 كرت و نه گات یا اپرای شناور جان بارت و یا اثر عجیب ریچارد براتیگان با عنوان صید غزلآلا در آمریكا كه هیچكس نمیتواند تعریف كند این كتاب چیست. صرفاً یك تجربه و سلوك است كه هر كس برداشت خود را خواهد داشت. هیچكس نمیتواند خلاصة آن را بیان كند. همة این ویژگیهای كه ذكر كردم، رمان را رمان میكند. این ویژگیها از كجا میآیند؟ این ویژگیها حاصل این است كه رمان همذات دنیای مدرن است. دنیای مدرن با اندیشة انتقادی، فلسفة فردگرایی، واقعگرایی و علمگرایی شناخته میشود. رمان محصول چنین دورهای است. البته همانقدر كه محصول چنین دورهای است، به وجود آورندة چنین دورهای هم هست. رمان در واقع به دورهای تعلق دارد كه انسان به دركی از محدودیتهای شناختش میرسد. مطلقهای ذهنیاش كم میشود و تا حد زیادی نسبی بودن امور را میپذیرد.میلان كوندرا جملهای زیبا دارد. او میگوید:" خرد رمان، خرد تردید در یقین است. هر رمانی به خواننده میگوید كه امور پیچیدهتر از آن است كه تو فكر میكنی. این حقیقت ابدی رمان است."این ویژگی برای كسی است كه رمان خوانده باشد. رمان چیزی را حل نمیكند، چنانكه چخوف میگوید. رمان فقط مسئلهها را به ما نشان میدهد و میگوید كه حل كردن آن چقدر دشوار و پیچیده است. به این معنا رمان حاصل شك بشر جدید و به رسمیت شناختن این شك ناشی از نقص دستگاه شناخت آدمی است. انسان رماننویس و رمانخوان به دنبال حقیقت میگردد. اما گویی همیشه در آستانة حقیقت چیزی از دستش میرود و باز دوباره تلاش را تكرار و تكرار میكند. ادامه دارد...منبع : باشگاه اندیشه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 575]