واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: خبرنگار بخش موسيقي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، شامگاه گذشته درحاليكه ساعت به 21:30 ميرسيد، ترافيك كم سابقهاي خيابانهاي منتهي به اطراف مجموعهي تاريخي نياوران را فراگرفته بود، شهرام ناظري، در جايگاه ايستاد، سهتارش را برداشت و آوازي منحصر بهخود سر داد. او كه بهرغم بيماري روزهاي گذشته سرحال بهنظر ميرسيد سهتارش را در آغوش داشت و در دستگاه راست پنجگاه خواند. پس از نخستين قطعهي آوازي اعلام كردند يكي از دوربينها شكسته شده و مجريان مجبورند برنامه را متوقف كنند كه دوربين تازهاي از راه برسد، تا آنها كه در انتهاي فضاي باز نشستهاند نيز صحنه را از طريق پردههاي نمايش ببينند؛ اما پس از دقايقي گروه به صحنه آمدند و سازها براي اجرا در دستگاه اصفهان كوك شد. خواندند؛ سهتار با كمانچه همراه ميشد و دف گروه را به اوج ميرساند. همراهان ناظري گروهي جوان بودند و برخي شايد براي نخستينبار با او بهصحنه ميآمدند؛ بعضا نخستينبار بود حضور در كنسرتي اينچنيني را تجربه ميكردند. گروه مولوي را اينبار صابر نظرگاهي با تار، شهرام محمدي - سهتار بم و ديوان، شروين مهاجر و نگار خاركن - كمانچه، سياوش ناظري - دف و شهرام غلامي با بربط، شواليهي آواز ايران را همراهي كردند. مردمي كه در رديفهاي پس از هفتم جاي گرفته بودند تنها صداي گروه را ميشنيدند؛ بدون تصوير و هر نشاني از سِن؛ بههمين خاطر فضاي چمن نزديكيهاي سِن پر بود از جمعيتي كه از بخشهاي انتهايي محل اجرا آمده و روي زمين نشسته بودند. اين اجرا دليل تاكيد ناظري را بر عادت كردن گوش مخاطبانش به فرم جديد كارهاي او توجيه ميكرد. كارهاي ناظري تازه بودند با فرمهاي بديعي در آواز؛ او گفته بود كه دوست دارد آدم جديدي باشد و نبايد انتظار داشت شهرام ناظري 20 سال پيش را ببيند. با اين حال از بسياري مخاطبانش شنيده ميشد كه آوازهاي گذشتهي او زير درختهاي سر بهفلك كشيدهي كاخ نياوران زمزمه ميكردند. ناظري ميخواند گروه همراهياش ميكرد: سلسلهي موي دوست حلقهي دام بلاست هر كه درين حلقه نيست، فارغ از اين ماجراست گر بزنندم به تيغ در نظرش بيدريغ ديدن او يك نظر صد چو منش خونبهاست ... باز هم خواند و اوج گرفت و چهچههاي پيدرپي او فضاي باغ و كاخ را دربر گرفت: باز آمدم چون عيد نو، تا قفل زندان بشکنم وين چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم هفت اختر بيآب را کاين خاکيان را ميخورند هم آب بر آتش زنم هم بادههاشان بشکنم از شاه بيآغاز من پران شدم چون باز من تا جغد طوطيخوار را در دير ويران بشکنم زآغاز عهدي کردهام کاين جان فداي شه کنم بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پيمان بشکنم امروز هم چون آصفم شمشير و فرمان در کفم تا گردن گردن کشان در پيش سلطان بشکنم باز كوك سازها تجديد شدند تا مولويخوان بخواند: مرا گويي چه ساني من چه دانم کدامي وز کياني من چه دانم مرا گويي چنين سرمست و مخمور ز چه رطل گراني من چه دانم مرا گويي در آن لب او چه دارد کز او شيرين زباني من چه دانم مرا گويي در اين عمرت چه ديدي به از عمر و جواني من چه دانم بديدم آتشي اندر رخ او چو آب زندگاني من چه دانم اگر من خود توام پس تو کدامي تو ايني يا تو آني من چه دانم چنين انديشهها را من کي باشم تو جان مهرباني من چه دانم مرا گويي که بر راهش مقيمي مگر تو راهباني من چه دانم مرا گاهي کمان سازي گهي تير تو تيري يا کماني من چه دانم ...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 311]