واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - شاپور عظیمی 1- این ضربالمثل را حتماً شنیدهاید که، آرایشگرها وقتی مشتری ندارند، کلة همدیگر را میتراشند. مصداق چنین ضربالمثلی را گاه میشود در جدالهای قلمی برخی از منتقدان با هم قلمهای خود یافت. بعضی از منتقدان جوان و محترم، انگار وقتی سوژهای برای نوشتن موجود نیست، «خودیها» را مینوازند. بدبختانه این رویهای است که هر چند یک بار، در این یا آن روزنامه دیده میشود. 2-نویسندهای جوان و محترم در مورد فیلمی، مطلبی مینویسد. فیلمی که خیلیها از آن خوششان آمده اما نویسندة جوان و محترم ما، آن را دوست ندارد. نوشتهاش را برای چاپ در بخش سینمایی روزنامهای میفرستد اما آن نوشته چاپ نمیشود. چند وقتی میگذرد و سپس در کمال شگفتی، نویسندة جوان ما، با ذکر نام و با این استدلال که برخی چشم دیدن یک تازه وارد را ندارند و چه و چه؛ بیکم و کاست، فردی را که ظاهراً باعث چاپ نشدن آن مطلب بوده، مینوازد. در این میان نام منتقد دیگری هم به میان کشیده میشود و او هم بینصیب نمیماند. شگفتتر از کاری که منتقد جوان ما انجام داده، چاپ بیپروای این نوشتة سراسر هجمه در صفحة سینمایی یک روزنامة دیگر است. 3-میگویند سن و سال آدم که بالا میرود، محافظهکار میشود. دیگر حوصلة بحث و جار و جنجال و کلکل کردن با دیگران خصوصاً جوانها را ندارد. از طرف دیگر انگار این خاصیت آنارشیسم جوانانه است. انگار قرار است به محض این که پا به میدان گذاشتی، از قدیمیترها زهر چشمی بگیری، جنجالی به پا کنی و خیال کنی لازم نیست دوستت داشته باشند، همین قدر که از تو بترسند؛ کافی است. در این مورد اخیر، اگر اشتباه نکرده باشم (روزنامة فرد مورد حمله واقع شده را هنوز ندیدهام) فردی که مورد حملة یکی از همکاران قرار گرفته، پاسخی به حملهکننده نداده است. 4- زمانی که نگارنده شیرخواره بوده؛ یک منتقد سینمایی پیدایش میشود که هنوز هم مینویسد؛ او به همراه منتقدی دیگر؛ نشستهاند و با یکی از نویسندگان فرانسوی، میزگردی در مورد سینمای یکی از اساتید سینما برگزار کردهاند. اکنون 47 سال از آن ماجرا میگذرد و آن منتقد محترم هنوز مینویسد. به شکلی تصادفی شاهد صحنهای بودم که گمان میکنم همیشه پیش چشمم خواهد بود. سردبیر محترم و قدیمی یک مجلة سینمایی (که بیست و چند سال پیش مجلة او و دوستانش باعث شدند دوستدار سینما بشوم) هنگام خداحافظی آن منتقد قدیمیتر، از پشت میز خودش بلند شد و تا جلوی در خروجی، «استاد» را بدرقه کرد و سپس سر جای خودش برگشت. آیا تعریفی دیگر به جز این، از احترام سراغ داریم؟ 5-جدال قلمی میان منتقدان سینمایی، چیز عجیبی نیست. پالین کیل و اندرو ساریس، ید طولایی در این زمینه دارند. حتی زمانی که تروفو و دیگران در کایه دو سینما، سینمای سنتی آدمهایی مثل ژان دلانووا را میکوبیدند، بعید میدانم که کار را به جدال تن به تن کشانده باشند. آنها با سینمای سنتی این سینماگران کار داشتند نه با خود آنها. به همین سیاق آنچه که در هفتة گذشته در آن روزنامه چاپ شد، هیچ ربطی به نقد سینما و به طریق اولی، اصلاً ربطی به سینما نداشت که بخواهد در صفحة سینمایی چاپ شود. درد دلی بود همراه با لحنی تند و گلایه از چاپ نشدن یک مطلب. 6- اینها را دارم به خودم میگویم و نه به هیچ فرد فرضی دیگری. از این هم واهمه ندارم که فردا خود این حقیر آماج حمله قرار بگیرم که چه و چه... درست است پیر شدهام اما این دلیل نمیشود در مورد خودم محافظهکاری کنم. نه! خیلی ساده دارم اول یک سوزن به خودم میزنم: حرمت نگه نداشتن و آنگاه از نخوت، باد در غبغب انداختن و این گونه سخن گفتن که «دیدی چطور فلانی را له کردم» چه مشکلی از من حل میکند؟ من آیا با این کارم، میتوانم خودم، توانایی و زور قلمم را ثابت کنم؟ اگر به خودم و کار و مسیری که دارم میروم؛ اعتماد داشته باشم، نیازی به این ندارم که بخواهم دیده شوم. مخالف خوانی هم دردی از من دوا نمیکند. درست است که آن که خلاف جریان جاری شنا میکند، زودتر دیده میشود، اما یک جریان قوی، گاهی گردابهایی دارد که قویترین شناگران را غرق میکند. نمیدانم این گفته از آنچه فیلمسازی است که ظاهراً از فیلم نساختنش گلایه داشت و میگفت: اگر نتوانم فیلم بسازم، مقاله مینویسم، اگر مقاله نشد، شفاهاً حرفم را میزنم اگر آن هم نشد، فریاد میزنم. حالا حکایت ماست. من (همانی که دارد یک سوزن به خود میزند. . .) اگر چیزی دربارة فیلمی بنویسم و هیچجا چاپش نکنند، آن را در وبلاگم میگذارم. اگر وبلاگ نشد، برای دیگران میخوانم. اگر آن هم نشد، برای دیگری از آن نوشته حرف میزنم و اگر باز هم نشد، چه باک. آن را برای خودم، برای دل خودم، بازگو میکنم. به خودم میگویم همین که خودم اولین و آخرین مخاطب نوشتهام هستم، خوب است. اما یقین دارم اگر فریادش هم بزنم؛ آن را بر سر هیچ کسی نمیکوبم. 7-یک بار یک عزیزی که سالها هم به لحاظ سنی از من کوچکتر بود، پند بزرگی به من داد. با این که سالها است که او را ندیدهام اما پندی که به من داد، هنوز با من است و در من نفس میکشد: «وقتی میخواهی چیزی بگویی که تلخ است، آن را شیرین کن و بگو» در روزگاری که خیلیها دوست دارند همه چیز را صریح و تلخ به زبان بیاورند، چه بسا طنین این جمله برایشان رمانتیک به نظر برسد و پیش خودشان بگویند نگارنده چه دل خوشی دارد. در این جا و پیشاپیش از این خیل محترم، عذرخواهی میکنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 210]