تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 11 تیر 1403    احادیث و روایات:  حضرت مهدی (عج):من وصىّ آخرين‏ ام، به وسيله من بلا از خانواده و شيعيانم دفع مى ‏شود
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803252654




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روزهاي سخت ‌يك زن : سعي كردم سالم زندگي كنم


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: زندان شايد تاثير عميق‌تري بر زنان بگذارد و بازگشت به جامعه براي آنها سخت‌تر از مردان باشد. طلعت زني است كه در روزگار جواني به زندان افتاد و مهر بدنامي بر پيشاني‌اش خورد. او مي‌گويد: 22 ساله بودم كه به زندان رفتم و وقتي بيرون آمدم انگار 100 سال گذشته بود، هر چند فقط 3 سال در حبس ماندم. طلعت در آن زمان وقتي برخلاف نظر والدينش براي ازدواج با يك پسر جوان به اسم محمود اصرار كرد وارد ماجرايي شد كه نتوانست خودش را از آن بيرون بكشد. او توضيح مي‌دهد: من و محمود همديگر را دوست داشتيم ولي چون خانواده‌هايمان با ازدواج ما مخالف بودند، مجبور شديم خودمان همه مخارج عروسي و زندگي مشترك را تامين كنيم. محمود بيكار بود و بي‌پول براي همين بعد از يك سال نامزدي به سرمان زد كه دزدي كنيم. طلعت و نامزدش سرقت از زنان و مردان سالخورده و كم‌سواد را پيشه قرار دادند. او درباره شگردشان توضيحي نمي‌دهد: مي‌ترسم بقيه ياد بگيرند و سوءاستفاده كنند، اصلا شگردمان اهميتي ندارد ما بعد از 12 فقره سرقت به دام افتاديم و من براي 3 سال زنداني شدم. محمود يك سال بيشتر از من در حبس ماند، ما آخرين روزي كه همديگر را ديديم روز دادگاه‌مان بود. طلعت هنوز از حبس آزاد نشده، فهميد شرايط بيرون برايش شايد سخت‌تر از زندان باشد. او توضيح مي‌دهد: پدرم پيغام داده بود سرم را گوش تا گوش مي‌برد، او اين كار را نكرد ولي هيچ‌وقت هم رفتارش با من عادي نشد، نه او و نه بقيه اعضاي خانواده. من بعد از آزادي نمي‌توانستم فضاي سنگين خانه‌مان را تحمل كنم براي همين دنبال كار گشتم ولي هر جا كه مي‌رفتم عدم سوءپيشينه مي‌خواستند براي همين بعد از يك سال جستجوي بي‌حاصل خانه‌نشين شدم و تصميم گرفتم در خانه كار كنم. سبزي خردكني، ترشي انداختن و.. اما پدرم خيلي زود مانعم شد و گفت با كارهاي من آبرويش در محل رفته است، من كار بدي نمي‌كردم ولي نمي‌دانم چرا او مخالفت مي‌كرد، از وقتي يادم است پدرم با كارهاي من مخالف بود. آن زمان طلعت هنوز جوان بود و فرصت ازدواج داشت ولي هيچ‌وقت نتوانست زندگي مشترك را تجربه كند او توضيح مي‌دهد: بعد از آزادي با اجبار پدرم طلاق غيابي گرفتم و بعد از آن دو سه خواستگاري كه در خانه‌مان را زدند تا فهميدند مطلقه هستم و از آن بدتر سابقه‌دار، پا پس كشيدند. طلعت 2 سال بعد از آزادي را در افسردگي و با بطالت گذراند تا اين‌كه به سرش زد ادامه تحصيل بدهد، او از عهده اين كار هم برنيامد تا اين‌كه بالاخره پدرش براي او كاري پيدا كرد: پدرم ميوه‌فروشي داشت و مغازه كناري‌اش مزون لباس عروس بود. او مرا به صاحب مزون معرفي كرد و به عنوان فروشنده مشغول به كار شدم، صبح‌ها با پدرم مي‌رفتم و شب‌ها هم با او برمي‌گشتم، خلاصه اين‌كه تحت نظر بودم. كار در مزون براي طلعت روزنه اميد و دريچه‌اي رو به زندگي بود. او 3 سال در آن فروشگاه ماند تا اين‌كه پدرش مرحوم و ميوه‌فروشي و خانه بين او و برادرش تقسيم شد. طلعت كه حالا 43 ساله است با يادآوري آن روزها به گريه مي‌افتد و مي‌گويد: من با سهم خودم يك مغازه خريدم و اجاره دادم و هنوز هم از همان محل درآمدم را تامين مي‌كنم. حالا تنها هستم و در نزديكي پارك لاله خانه كوچكي دارم البته اجاره‌اي است ولي 9 سال است كه آنجا مانده‌ام. صاحبخانه هم زني همسن و سال خودم است كه مونس و همدم هم شده‌ايم. من به خاطر زنداني شدن خيلي از فرصت‌هاي زندگي‌ام را از دست دادم ولي باز هم خدا را شكر كه از آن منجلاب جرم و بدنامي نجات پيدا كردم. من در تمام اين سال‌ها تلاش كرده‌ام سالم زندگي كنم.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن