تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):فريب نماز و روزه مردم را نخوريد، زيرا آدمى گاه چنان به نماز و روزه خو مى كند كه اگر آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798768883




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بلند شو سيد! «آقا» آمده است‌


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: بلند شو سيد! «آقا» آمده است‌ خبرگزاري فارس:بلند شو سيد! آقا آمده است!‌ بلند شو!‌ محال است آقا عاشق دلباخته خود را رها كند. منافي كرامت آقاست، اگر طوافگر شب و روز خويش را با دست‌هاي مرحمت ننوازد. خوش آن رخي كه آينه دارش تو بوده‌اي قرة‌العين من آن ميوه دل يادش باد كه چه آسان بشد و كار مرا مشكل كرد ساروان بار من افتاد خدا را مددي كه اميد كرمم همره اين محمل كرد. در اين حال و روز كه بندها ترنم ماندن دارند و زنجيرها سرود نشستن مي‌خوانند، كندن چه كار سترگي است، پر كشيدن چه باشكوه است و پيوستن چه شيرين و دوست‌داشتني، كاش با تو بوديم وقت قرآن انتخاب تو با انتخاب حق. كاش با تو بوديم آن زمان كه دست از اين جهان مي‌شستي و رخت خويش از اين ورطه بيرون مي‌كشيدي. كاش با تو بوديم آن زمان كه فرشتگان، تو را بر هودج نور مي‌گذاشتند و بال‌هاي خوش را سايه‌بان زخم‌هاي روشن تو مي‌كردند. كاش با تو بوديم آن شام آخر كه سالارمان، ماه بني هاشم (ع)، به شمع وجود تو پروانه سوختن داد. گريه ما، نه براي رفتن تو كه براي جا ماندن خويش است. احساس مي‌كنم كه در اين قيل و مقال، چه قال گذاشته شده‌ايم، چه از پا افتاده‌ايم، چه در راه مانده‌ايم چه در خود فرو شكسته‌ايم. احساس مي‌كنم آن زمان كه تو دست بر زانو گذاشتي و يا علي گفتي، ما هنوز سر بر زانو نهاده بوديم. گريه ما، نه براي «رجال صدقوا ما عاهدوالله» است. گريه ما، نه براي «فمنهم من قضي نحبه» است. گريه ما، گريه جگرسوز «فمنهم من ينتظر» است. اي خدا! به حق آن امام منتظرت، نقطه شهادتي بر اين جمله طويل انتظار ما بگذار كه طاقتمان سرآمده است، تابمان تمام شده است، توانمان به انتها رسيده است، كاسه صبرمان سرريز شده است و خيمه انتظارمان سوخته است. مرتضي! اي همسفر تابناك مدينه! مگر نه ما يك ماه تمام، پا به پاي هم طواف كرديم؟ مگر نه ما يك ماه تمام در كوچه پس كوچه‌هاي مكه و مدينه، چشم در چشم در غربت ولايت‌ گريستيم؟ مگر نه ما يك ماه تمام، نفس در نفس به مناجات نشستيم و شهادت هم را از خداي هم خواستيم؟ اين چه گرانجاني بود كه نصيب من شد و آن چه سبكبالي كه نصيب تو. چرا به خدا نگفتي كه خارهاي گل را نتراشد؟ چرا به خدا نگفتي كه ميوه‌هاي نارس و آفت‌زاده را هم دور نريزد؟ چرا به خدا نگفتي كه براي چيدن گل، بر روي علف‌هاي هرز پا نگذارد؟ چرا به خدا نگفتي كه پشت در هم كسي ايستاده است. چرا به خدا نگفتي ... اما اكنون از اين شكوه‌ها چه سود؟ تو اينكه بر شاخسار بلند عرش نشسته‌اي و دست نگاه ما حتي به شولاي شفاعتت نمي‌رسد. مرتضي، دست فروتر بيار و اين دست خسته را بگير. شاخه‌ها را خم كن تا در اين بال شكسته نيز اشتياق پرواز و اميد وصال زنده شود. درد ما، درد فاصله‌هاست. مرتضي! قبول كن كه تو در اينجا و در كنار ما هم اينجايي نبودي. دماي جان تو با آب و هواي اين جهان سازگاري نداشت. كدام ترازو مي‌توانست به توزين اين همه انتظار بنشيند؟ كدام شاهين مي‌توانست اين همه شور و عشق را نشان دهد. كلامت از آن روي بر دل مي‌نشست و روايتت از آن جهت رنگ حقيقت داشت كه از سر وهم و گمان سخن نمي‌گفتي. ديده‌هاي خويش را به تصوير مي‌نشستي. از نردبان معرفت، بالا رفته بودي و براي ما كوتاه قدان اين سوي ديوار، اين سوي حجاب‌هاي هزارتو، وادي نور را جزء به جزء روايت مي‌كردي و همين شد كه نماندي. و همين شد كه برنگشتي و پائين نيامدي. چرا برگردي؟ كدام عاقلي از وحدت به كثرت مي‌گريزد؟ كدام بيننده تماشاجويي از نور به ظلمت پناه مي‌برد؟ كدام جمال پرستي چشم از زيبايي محض مي‌شويد؟ كدام پرنده زنده‌اي فقس را به آسمان ترجيح مي‌دهد؟ كدام عاشقي، دست معشوق را رها مي‌كند و به زين و يال اسب مي چسبد؟ كدام شراب‌شناس دردي كشي از باده مي‌گذرد تا سر از كار جام در بياورد؟ تو كسي نبودي كه بي مقصد سفر كني! «و يدخلهم الجنة عرفهالهم» به چه معناست؟ اگر بهشت وصال را نشانت نداده بودند اين همه بي‌تابي رفتن براي چه بود؟ ديروز وقتي عطرآگين ولايت را در كنار پيكر تو ديدم، با خود گفتم وقتي كه اين سلاله كرم، اين شاگرد مكتب عصمت، اين سردار لشكر توحيد، سرباز خويش را اين چنين قدر مي‌شناسد و ارج مي‌نهد، آن سرچشمه كرامت، آن تجسم عصمت، با عاشق عطشناك خويش چه خواهد كرد؟ با مرتضي چه خواهد كرد آن مخاطب والاي «عادتكم‌الاحسان سجيتكم الكرم»؟‌و خودم را شماتت كردم از آن شكوه‌ها كه در پي عروجت داشتم. گفته بودم: اكنون اين تنهاي وامانده سر بركدام شانه بگذارد و حسرت و هجرانش را بر كدام دامان مويه كند؟ و ديدم كه چه بيراهه برفته‌ام. چه كور شده‌ام در غبار حادثه. مأمن اينجاست. اينجاست آن دامني كه بايد سر بر آن نهاد و زار زار گريست. اينجاست آن گوش جاني كه زبان زخم را مي‌داند. اينجاست آن دلي كه اشارات اشك را مي‌فهمد اينجاست آن دستي كه بر تاول‌هاي روح، مرهم ولايت مي‌نهد. و اينجاست آن دري كه به روي خانه امام منتظر(عج) باز مي‌شود. اين بود آن دري كه تو كوبيدي و اين بود آن مسيري كه تو عبور كردي و اين بود آن مقصودي كه تو بدان رسيدي. من چگونه باور كنم كه تو شربت شهادت را با دست‌هاي او ننوشيده‌اي؟ «والمستشهدين بين يديه» مگر دعاي همه قنوت‌هاي تو نبود؟ مگر تو نبودي كه در كنار بيت‌الله در گوشم زمزمه مي‌كردي كه اگر حضور مجسم ولايت نبود، اگر حضور ترديدناپذير آقا امام زمان (عج) نبود، گشتن به دور اين سنگ و خاك چه بيهوده مي‌نمود؟ رسم عاشقي در عالم چگونه است؟ بلند شو سيد! آقا آمده است!‌ بلند شو!‌ محال است آقا عاشق دلباخته خود را رها كند. منافي كرامت آقاست، اگر طوافگر شب و روز خويش را با دست‌هاي مرحمت ننوازد. بلند شو سيد! بلند شو و دست به دست نور بده و پا به جاي پاي نور بگذار. اما ... اما به آقا بگو كه تنها نيستي. بگو كه دوستانت، همسفرانت، همسنگرانت، همدلانت و هم مقامان، بيرون در ايستاده‌اند و در آرزوي زيارت جمالش لحظه مي‌شمرند. مي‌سوزند و گداخته مي‌شوند. دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد ياد حريف شهر و رفيق سفر نكرد يا بخت من طريق مروت فرو گذاشت يا او به شاهراه طريقت گذر نكرد هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من كاري كه كرد ديده من بي‌نظر نكرد من ايستاده تا كنمش جان فدا چو شمع او خود گذر به ما چو نسيم سحر نكرد ويژه نامه «سيد شهيدان اهل قلم» در خبرگزاري فارس انتهاي پيام/




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 427]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن