تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):خدا را بسيار ياد كنيد و هميشه به ياد مرگ باشيد و قرآن زياد بخوانيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831256519




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نيما شاهرخ‌شاهي براي فيلم «پارك‌وي»8 كيلو ....


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: سینمای‌ايران - هدي ايزدي: نيما شاهرخ‌شاهي براي فيلم «پارك‌وي» كلي انرژي و وقت و البته اعصاب گذاشته است؛ منظم و مرتب و خوش‌قول. اصلا قرار نيست يك رواني را تصور كنيد. اين پسر آرام‌تر از آني است كه فكرش را بكنيد. نيما شاهرخ‌شاهي در 26 سالگي، اتفاقي وارد سينما شده و حالا برايش مي‌ميرد. عاشق اتفاقات تكرارنشدني و عجيب و غريب سينما است و آن‌قدر با ولع از پشت‌صحنه و رانندگي خلاف جهت روي پل پارك‌وي تعريف مي‌كند كه دلت مي‌خواهد هنرپيشه شوي. آقاي ورودي79 اميدوار است ترم آخر عمران را به خوبي و خوشي تمام كند هرچند مدام تكرار مي‌كند «كار و درس با هم نمي‌شه...». از ميانه‌ مصاحبه، صميمي‌ترين دوستش- شهريار شهميري- هم وارد مصاحبه شد؛ كسي كه نيما شاهرخ‌شاهي با او حرف مي‌زند، مي‌خندد، مسافرت مي‌رود، فيلم مي‌بيند و يك‌جورهايي با هم زندگي مي‌كنند؛ «ما از نوزادي با هم دوستيم. فقط نمي‌دانم چرا شهريار 2 سال زودتر به دنيا آمده!». اميرعلي فيلم «مكس»، نقشي بود كه خيلي مثل آن داشتيم؛ يك پسر تيتيش دوست‌داشتني بي‌خيال... نه، من حرفتان را اين‌جور اصلاح مي‌كنم كه اميرعلي يك پسر جوان معترض امروزي بود ولي قبول دارم كه از اين‌جور آدم‌ها خيلي داريم. قبول. چه جوري آن پسر جوان معترض امروزي به كوهيار رواني و خطرناك كمياب رسيد؟ من وقتي وارد سينما شدم خيلي‌ها مي‌گفتند كه به خاطر فيزيك چهره‌اش انتخاب شده. به همين دليل براي من انتخاب دومم خيلي مهم بود چون مي‌دانستم كه كار دومم ممكن است بتواند موقعيت من را در سينما تثبيت كند. بعد از مكس، 4-3 پيشنهاد سينمايي و چند تا پيشنهاد سريال داشتم. ترجيح مي‌دهم فعلا در تلويزيون كار نكنم. از طرفي هم در جايگاهي نبودم كه فيلمنامه‌ها را رد كنم ولي ترجيح دادم كمي مكث داشته باشم تا آن اتفاقي كه بايد بيفتد، بيفتد. اين پيشنهادها بعد از اتمام مكس بود يا بعد از اكران آن؟ بعد از اكران. تا وقتي كه صحبت از پارك‌وي و كوهيار شد، خيلي پيشنهاد داشتم. محمدرضا شريفي‌نيا من را از مكس شناخته بود. به عنوان مسئول انتخاب بازيگرهاي فيلم، با من تماس گرفتند. روز تست، احساس كردم كه جيراني به نگاه‌هاي من خيلي دقت مي‌كند. دست من را گرفت و به اتاق ديگري برد و خودش از من تست گرفت. واقعا لحظه سختي بود. فيلمنامه را جلوي من گذاشت و بيشتر حس‌ها را بررسي كرد ولي باز هم بيشتر توجهش به نگاه‌هاي من بود. فكر مي‌كنم نگاه‌هاي خوبي داشتم. همين باعث شد كه فيلمنامه را به من بدهند تا بخوانم. ساعت12 شب شروع كردم به خواندن فيلمنامه. براي خودم يك محيط ترسناك درست كردم؛ تاريك با موزيك وهم‌آلود و نور كم. مي‌دانستم فضاي فيلم هم همين خواهد بود. فيلمنامه به شدت عالي بود و تحت تاثير خيلي از قسمت‌هاي فيلمنامه قرار مي‌گرفتم. چراغ را روشن مي‌كردم، راه مي‌رفتم، فكر مي‌كردم و دوباره در همان فضاي قبلي خواندن را ادامه مي‌دادم. براي اولين بار بود كه يك فيلمنامه را اين‌قدر با دقت مي‌خواندم و خودم را جاي شخصيت اصلي آن مي‌گذاشتم. تا صبح عاشق فيلمنامه شدم. صبح دستيار جيراني با من تماس گرفت و نظرم را پرسيد. گفتم فوق‌العاده است. گفت يعني مي‌تواني؟ گفتم بله، من اصلا منتظر چنين فرصتي بودم. گفت مي‌داني خيلي از سوپراستارهاي سينما كانديد اين نقش هستند؟ گفتم مي‌توانم و ساعت10 شب قرارداد بستم. يعني به فاصله كمتر از 24 ساعت بعد از تست‌دادن، قرارداد بستيد؟ دقيقا. تا 12 شب خيلي‌ها مي‌خواستند من در اين كار نباشم. نمي‌خواهم اسم ببرم ولي اطمينان فريدون جيراني و شريفي‌نيا كمكم كرد و همين قضيه- ناخودآگاه- بار مسئوليت شديدي را روي دوشم گذاشت. چه كساني كانديد نقش كوهيار بودند؟ بهرام رادان بود، محمدرضا گلزار بود و فكر مي‌كنم حميد گودرزي. فيلم‌برداري پارك‌وي، يك ماه بعد از تست و قرارداد من شروع شد. در آن يك ماه تا شروع فيلم‌برداري چي كار كرديد؟ من در آن يك ماه در مورد كوهيار تحقيق كردم. با دكترها و روانپزشك‌هاي زيادي حرف زدم. به دنبال نوع كاراكتر كوهيار بودم. چيزي كه فهميدم اين بود كه كوهيار بيماري خاصي ندارد بلكه تلفيقي از چند بيماري را دارد. بنابراين من نمي‌توانستم يك بيماري را بازي كنم، بايد به همه بيماري‌ها توجه مي‌كردم. ديدم اين كار هم فايده‌اي ندارد و معلوم نيست چه مي‌شود. بنابراين تصميم گرفتم يك بازي كاملا حسي وحشتناك داشته باشم. بيماري كوهيار خيلي حاد بود. وقتي فيلم‌برداري شروع شد، فكر مي‌كرديد خوب داريد بازي مي‌كنيد؟ ببينيد، من تا اواسط ضبط فيلم نمي‌دانستم دارم خوب بازي مي‌كنم يا بد. جيراني وقتي خوب بازي مي‌كني نمي‌گويد و وقتي بد باشي خيلي وحشتناك تشديدش مي‌كند. احساس مي‌كردم در يك فضاي پرفشار و پراضطراب دارم كار مي‌كنم. در اين موج استرس و اضطراب، كار كردن سخت بود ولي من خودم اين استرس را دوست داشتم. من طي 2 ماه و نيم كه فيلم‌برداري داشتيم، اصلا از نقشم رها نشدم و با خودم درگير بودم. حتي وقت‌هايي كه خانه مي‌رفتم، همان حس و حال را داشتم. نمي‌گذاشتم راحت باشم چون مي‌خواستم كاملا حسي بازي كنم. مواقعي كه فقط كمي شخصيت كوهيار را از خودم دور مي‌كردم، باعث مي‌شد در كار ديده شود و خودم هم مي‌فهميدم. حالا اينجاي قضيه خيلي جالب بود. من آخر سر فهميدم كه گيرهاي جيراني و استرسي كه به من وارد مي‌كرد، از قصد بود. مي‌خواست من استرس داشته باشم و همين نگراني در نگاهم بيايد. اينكه اين فشار و استرس‌ها از قصد بوده را كي فهميديد؟ 2 ماه بعد از اتمام كار، شريفي‌نيا به من گفت. چيزي در مورد جيراني بگويم. جيراني، هم بسيار قشنگ از بازيگرش بازي مي‌گيرد و هم خودش بازيگر خيلي توانايي است. من سر فيلم‌برداري بعضي وقت‌ها به بن‌بست مي‌رسيدم. با جيراني به جاي خلوتي مي‌رفتيم و براي من آن تكه را خودش بازي مي‌كرد. اين بازي‌كردن او براي من عالي بود. مطمئنم اگر جيراني يك روز نقش اول يكي از فيلم‌هاي خودش را بازي كند، قطعا جايزه مي‌گيرد چون واقعا شخصيت‌هاي روان‌پريش را عالي بازي مي‌كند. اين را هم بگويم كه بازيگري كه به عنوان شخصيت اول جيراني كار مي‌كند، بايد خودش را به او بسپارد و البته اعصاب قوي هم داشته باشد. بچه‌ها يك‌وقت‌هايي در مورد كوهيار اذيتم مي‌كنند و مي‌گويند جاهايي، دقيقا خودتي. كجا؟ شهريار: هرجا عصباني مي‌شود. (مي‌خندد) كلا آدم عصباني‌اي است؟ شهريار: بعضي وقت‌ها عصبانيه. شوخي مي‌كنم، اصلا عصباني نيست. نيما: مي‌دانيد، من فيزيك صورتم اين‌طور است. سرد است. نيما: نه سرد نيست، خشن است. شهريار: كلا اعصاب ندارد. (مي‌خندد) نيما: همه هم به من مي‌گويند كه تا وقتي تو را نمي‌شناسيم فكر مي‌كنيم يك‌جورهايي خشن هستي و تحويل نمي‌گيري ولي وقتي آشناتر مي‌شويم مي‌فهميم كه خيلي گرمي. شايد نوع حرف‌زدن‌تان هم به اين خشن‌بودن كه مي‌گوييد، دامن مي‌زند؛ همان چيزي كه منتقدها هم اغلب گفته‌اند. نيما: ببينيد من اصولا تند حرف مي‌زنم. كسي كه آرام حرف مي‌زند را اصلا قبول ندارم. به نظر من كسي كه آرام حرف مي‌زند خيلي لوس و بي‌معناست. آدم بايد تند حرف بزند، چيزهاي خنده‌دار تعريف نكند... يعني چه كه چيزهاي خنده‌دار تعريف نكند؟ نيما: يعني چون ممكن است بقيه نخندند! (مي‌خندد) ياد يك موضوع بامزه افتادم؛ روزي كه براي اولين بار به دفتر آقاي جيراني رفتم، شريفي‌نيا داشت راجع به من صحبت مي‌كرد و من هم روي صندلي نشسته بودم. داشت مي‌گفت اين پسر به درد اين نقش مي‌خورد. من داشتم خيره نگاه مي‌كردم. شريفي‌نيا گفت بفرما، ببين آقاي جيراني، ببين چه‌جوري نگاه مي‌كند مثل خود كوهيار رواني! واي كه چقدر سر اين قضيه خنديديم. البته من پيش از اين كانديداي نقشي در فيلمي از جيراني با نام «استخر» بودم كه در مرحله پيش‌توليد به خاطر هزينه بالا متوقف شد. وقتي فيلم‌برداري تمام شد، نيما شاهرخ‌شاهي چه فرقي كرده بود؟ من در اين فيلم 8 كيلوگرم لاغر شدم. در عرض 2 روز 56 تا چك و مشت خوردم كه مربوط به صحنه خودكشي كوهيار مي‌شد. راننده‌ اول من را درست نمي‌زد. جيراني گفت «چرا درست نمي‌زني؟ فيلم هندي كه نمي‌سازم، بزن». من خوردم، حسابي كتك خوردم. فيلم‌بردار پشت صحنه شمرد و گفت 56تا ضربه خوردي. صورتم باد كرده بود و اعصابم بدجوري به هم ريخته بود ولي خوب شد كه در فيلم همه مي‌گويند خورد، الكي نبود. شهريار: نيما كه اين طرف دوربين نبود، آقاي جيراني به راننده مي‌گفت بزن، محكم بزن، بزن توي صورتش با تمام نيرويت! ما هم اين طرف ايستاده بوديم مي‌ديديم دارند مي‌گويند رفيق ما را بزن. مجبور هم بوديم بخنديم. نيما: حالا من پيش خودم مي‌گفتم بچه‌ها الان فكر مي‌كنند من اينجا فقط دارم مي‌خورم. (مي‌خندند) شهريار اين‌قدر ناراحت شد وقتي احساس كرد كه اعصاب من خرد است بدون اينكه به من بگويد، رفت. باز هم از اين كتك‌خوري‌ها داشتيد؟ صحنه‌اي داشتيم كه من و مهدي احمدي در گل و لاي درگير مي‌شديم و همديگر را مي‌زديم. اوايل مهر بود. هوا ديگر سرد بود و باراني هم كه عباس شوقي (مسئول جلوه‌هاي ويژه) مي‌دهد، در سينما معروف است. در اين صحنه من بيشتر بايد مي‌خوردم. از 12شب تا 5صبح ما برداشت‌هاي زيادي گرفتيم. آن‌قدر گل و آشغال در چشم و گوش ما رفته بود كه فردا ظهرش ما را به بيمارستان بردند و البته چرك هم كرد. اين يكي از سخت‌ترين صحنه‌ها بود. بيچاره شديم. كلا پارك وي كار راحتي نبود. ديگر كدام صحنه‌ها را دوست داريد؟ صحنه كتك‌خوردن من از راننده كاميون و قضاياي بعدش آخر تابستان گرفته شد. من در صحنه خانه، بعد از درمان، 5 تا لباس پوشيده بودم، 3 تا پتو رويم كشيده بودند و من بايد در آن گرما مي‌لرزيدم و عرق هم نمي‌كردم! آن بازي را دوست داشتم و ديالوگ‌هايش را هم دوست داشتم. اولين جايي هم بود كه براي من دست زده شد. وسط فيلم‌برداري هم بود و من كمي راحت شدم. لااقل جيراني برايم دست زده بود. آن پلان را خيلي دوست داشتم. بگذاريد صحنه تبر را هم تعريف كنم. برايم جالب بود. جيراني به من گفت يك در بيشتر نداريم و بايد آن را با تبر بشكني، به شكلي كه بتواني از آن به داخل بيايي. حدودا 30 نفر از عوامل در اتاق بودند. من بالاخره بايد در را خرد مي‌كردم و مي‌آمدم. همين يك برداشت بود. وسط خرد كردن، تبر من افتاد. نصف در هنوز نشكسته بود و من با لگد و مشت در را شكستم و داخل شدم و تا جايي كه معلوم كرده بودند، جلو آمدم. من حواسم نبود و به نقطه‌اي كه گفته بودند نگاه مي‌كردم. وقتي كات دادند تازه متوجه شدم كه همه 30 نفر خودشان را به در و ديوار چسبانده‌اند. آن صحنه را هم خيلي دوست داشتم. صحنه كشتن شريفي‌نيا و بعد از آن لالايي‌اي كه با بيتا فرهي بازي كرديم را هم خيلي دوست دارم. آنجا من يك‌جورهايي تبرئه شدم. جالب است كه بدانيد توي سينما خيلي‌ها از آزار و اذيت‌كردن رها ناراحت نمي‌شدند ولي وقتي رها، كوهيار را شكنجه كرد، خيلي‌ها دلشان براي كوهيار سوخت. مي‌گفتند «كوهيار بيماره، گناه داره!». خيلي خوشحالم، خيلي. من دلم مي‌خواست در اين فيلم يك بدمن كامل نباشم. در صحنه‌هايي مثل صحنه با چوب‌زدن توي سر رها، مدام به اين فكر مي‌كردم كه واي چه بازتاب‌هايي دارد. آخر لامصب چرا مي‌زني؟ به همين دليل حس مي‌كردم كه چقدر بازي من حساس است. از طرفي بخش آزاررساننده شخصيت را هم مي‌بايست پررنگ مي‌كردم و از طرف ديگر مي‌بايست حواسم به بعد عاشقانه هم مي‌بود. الان كه اين را مي‌گوييد، خيلي خوشحالم. من يك بدمن كامل نبودم. چرا بعد از جشنواره اين‌قدر غر زديد؟ قضيه چي بود؟ به نظر من حق پارك‌وي كاملا خورده شد. اين فيلم حداقل لياقت كانديدا شدن در 4 يا 5 بخش را داشت. ما در هيچ بخشي حتي كانديدا نشديم. به نظر شما عجيب نيست؟ فيلم‌برداري فرج حيدري عالي بود، صداگذاري عالي بود، كارگرداني خيلي خوب بود و جلوه‌هاي ويژه ما حرف نداشت. ما در سينماي ايران صحنه‌اي حتي شبيه صحنه قطع انگشتان كوهيار نداريم. وقتي كانديداها مشخص شدند، من خيلي تماس داشتم. مي‌گفتند تو لياقت كانديدا شدن را داشتي. همين من را ارضا مي‌كرد ولي غر به كسي نزدم. برايم ديگر مهم نبود چون به هر حال كار دومم بود و حالا هم وقت زيادي دارم. تا الان چند بار پارك‌وي را ديده‌ايد؟ 2 بار در جشنواره و 2 بار در اكران خصوصي با مردم. دفعه اول بيشتر گيج بودم ولي برايم جالب بود. بگذاريد با مكس مقايسه‌اش كنم. وقتي مردم مكس را ديده بودند، خيلي از اميرعلي خوششان آمده بود چون اميرعلي تنها دوست واقعي مكس بود و خيلي با هم حال مي‌كردند. از طرف ديگر مثل اميرعلي خيلي داشتيم و به همين دليل خيلي‌ها دوستش داشتند. در مورد كوهيار، بعضي بازي را خيلي دوست داشتند، افرادي هم بودند كه وقتي مي‌ديدند كوهيار در سينماست، وحشت مي‌كردند! عكس‌العمل مادري كه نگذاشت دخترش سمت من بيايد هنوز يادم است. اين خيلي عالي بود. يك بچه فرار كرد و آقايي هم براي من قاتي كرده بود! اگر اين اتفاق نمي‌افتاد خوشحال نبودم.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 401]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن