محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831033268
یک گفتگوی عمری با پروانه معصومي از رگبار تا نشاني
واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: شمال زندگی میکنم؛ این طوری آرامترم [ وحيد سعيدي ] وقتي با بازيگري مثل پروانه معصومي كه سالها خاطره را در ذهن دارد گفتوگو ميكني ديگر همه چيز يادت ميرود كه اصلا قرار بود راجع به چه موضوعي حرف بزني. چون آنقدر غرق خاطرات ميشوي و شنيدن آنها برايت جذاب و شنيدني است، كه اصلا بيخيال حرفهايي كه از قبل به آنها فكر كرده بودي، ميشوي. پروانه معصومي هم اتفاقا پا به پاي من ميآيد و خودش را به دل خاطرات ميسپارد. با هيجاني خاص از پدرش حرف ميزند كه نقش مهمي در پيشرفت او داشته است. به قول خودش يك حاجي بازاري متدين كه خيلي امروزي فكر ميكند. او از سينما رفتنهاي دوران كودكياش برايمان گفت و اينكه اصلا چطور بازيگر شد، آن هم در شرايطي كه تا سن 22، 23 سالگي اصلا به آن فكر هم نميكرد. از خاطرات آشنايياش با بهرام بيضايي گفت و مقاومت در برابر پيشنهادهاي وسوسهكننده فيلم فارسيسازان پس از موفقيت رگبار. از همان نقطه با او همسفر شديم تا روستايي در صومعهسرا كه حالا او خانه اصلياش را آنجا بنا كرده است. او سالهاست كه در روستايي در صومعهسراي گيلان زندگي ميكند. گفتوگوي بدي نشده ضمن اينكه حرفهايي از نشاني و كار با رامبد جوان هم زده شد. • فكر ميكنم الان سالهاست كه در يكي از روستاهاي شمال زندگي ميكنيد. بله، الان 14 سال است كه آنجا زندگي ميكنم. • چي شد كه تصميم گرفتيد از تهران برويد و آنجا زندگي كنيد. سال 1353 فيلم كلاغ را در شمال كار ميكردم، همان موقع حس كردم كه اينجا چه جاي خوبي براي زندگي كردن است. * 14 سال پيش ميشود سال 73. فيلم كلاغ را هم سال 53 كار كرديد، يعني 20 سال از زماني كه حس كرديد شمال جاي خوبي براي زندگي است تا موقعي كه تصميم گرفتيد آنجا زندگي كنيد، طول كشيد. اين تصميمي بود كه براي انجام آن بايد به يك پختگي ميرسيدم. تصميم كوچكي هم نبود. ضمن اينكه به خاطر پسرم كه هم كوچك بود و هم مشغول تحصيل نميتوانستم در آن زمان اين كار را انجام دهم. * اما زماني كه حس كرديد كه بايد اين كار را انجام بدهيد، انجام داديد؟ دقيقا. * دنبال چه چيزي بوديد كه رفتيد شمال؟ آرامش. * به آن رسيديد؟ صددرصد. * برايتان سخت نبود. به هر حال شما سالها در شهري مثل تهران زندگي كرده بوديد. اينها بستگي به روحيات آدم دارد. وقتي برخي از دوستان از من راجع به زندگي در شمال ميپرسند ميگويم بايد ببينيد ميتوانيد آنجا زندگي كنيد يا نه. * مثلا شما با اين مسئله كه معاشرتهايتان محدود ميشود، كاملا كنار آمده بوديد؟ من كلا آدم معاشرتي و شلوغي نبودم. آن زمان هم كه در تهران زندگي ميكردم زياد رفت و آمد نداشتم. بيشتر در خانه بودم و سرگرم زندگي و كار و رفت و آمد خيلي محدودي داشتم. * طبعا جايي كه در شمال براي زندگي انتخاب كرديد، يك جاي دنج و خلوت در گوشه و كنار يك روستا بايد باشد. جايي كه من زندگي ميكنم از روستا هم كوچكتر است و با نزديكترين روستا چند كيلومتري فاصله دارد. * راستي پسرتان هم با شما زندگي ميكند؟ بله، الان مهندس معماري است و خانهام در شمال را او مطابق با سليقه خودم ساخته است. * با توجه به اينكه از روستا و شهر فاصله داريد مايحتاج زندگيتان را خودتان تامين ميكنيد؟ نه، من آنقدر هم اهل كار خانه نيستم. * آنجا بيشتر چه كاري انجام ميدهيد؟ گل و گياه زياد پرورش ميدهم. خيلي از آنها هم خيلي ناياب و كمياب هستند. * آنها را از كجا تهيه كرديد؟ از همه جاي دنيا. * پس وقتي براي كار به تهران ميآييد دلتان حسابي براي گل و گياهها تنگ ميشود؟ بيشتر دلم براي پسرم تنگ ميشود تا گل و گياهها، اما يك مقداري براي آنها هم دلتنگي ميكنم به هر حال قسمتي از زندگيام هستند. * اگر موافق باشيد ميخواهم از همين شمال كه هستيم آرامآرام راهمان را كج كنيم برويم يك جاي تقريبا دور. مثلا به دوران كودكي. موافقيد؟ بله. * بچه كه بوديد سينما ميرفتيد؟ خيلي كم. * چرا؟ خانواده من، يك خانواده مذهبي بود به خاطر همين رابطه ما با سينما خيلي كم بود. * اما با اين حال شما را سينما ميبردند. خيلي كم. * با چه كسي سينما ميرفتيد؟ با مادرم. خاطرم هست آن زمان خانهمان نزديك سينما ديانا بود همين سينما سپيده فعلي. مادرم ما را آنجا ميبرد كه فيلم ببينيم. * هر چند وقت يك بار اين اتفاق ميافتاد؟ خيلي گاه به گاه سينما ميرفتيم. * مادرتان از كجا ميدانست كه اين فيلمها متناسب با سن و سال شماست؟ گفتم خيلي كم سينما ميرفتيم. يادم هست يكبار رفته بوديم سينما يك ربع از فيلم نگذشته بود كه مادرم دست من و خواهرم را گرفت و از سينما بيرون آورد و گفت اين فيلم به درد ما نميخورد. * فيلم ايراني بود يا خارجي؟ يادتان هست؟ ايراني بود. * اسمش را هم به خاطر داريد. دقيقا اسمش در خاطرم مانده، اما بگذريم. * پدرتان با اين سينما رفتنهاي شما مخالف نبود؟ نه، پدرم خيلي متدين بود؛ اما خيلي مدرن و امروزي فكر ميكرد. مثلا الآن سالها به من اجازه داد كه براي ادامه تحصيل به خارج از كشور بروم. * يعني يك كار خلاف عادت آن زمان انجام داد؟ اصلا غير قابل باور است كه مثلا در آن سالها يك حاج آقاي متدين كه اتفاقا آدم بسيار شناخته شدهاي هم هست به دخترش اجازه بدهد كه براي تحصيل به خارج از كشور برود. * آن زمان كه ميخواستيد به خارج از كشور برويد به بازيگري فكر ميكرديد؟ نه. تا زماني كه در فيلم رگبار بازي كردم، اصلا به سينما فكر نميكردم. دائم سرم تو كتاب و دفتر و درس خواندن بود. * براي ادامه تحصيل به چه كشوري رفتيد؟ آلمان. * در چه رشتهاي تحصيل كرديد؟ مترجمي زبان انگليسي، آلماني و فرانسه. * چه زماني برگشتيد؟ سال 50 بود كه برگشتم. 23، 24 سالم بود. * بعد كه برگشتيد، در همين زمينه مترجمي مشغول به كار شديد؟ بله، در يك شركت تجاري در زمينه مديريت و مترجمي مشغول به كار شدم. * پس چرا كار مترجمي را ادامه نداديد؟ وقتي وارد بازار كار شدم متوجه شدم كه چرا آن زمان ميگفتند زن نبايد بيرون از خانه كار كند. واقعاً آن سالها مشكلاتي در سر راه خانمها براي كار در ادارات وجود داشت كه من ترجيح دادم، ديگر كار نكنم. *يعني خانهنشين شديد؟ بله، ترجيح دادم در خانه بمانم و سرم را با بچهام گرم كنم. * راستي چه زماني ازدواج كرديد؟ همان سالها كه در خارج از كشور بودم، با آقاي معصومي ازدواج كردم. * خب اين خانهنشيني براي زني كه سالها براي ادامه تحصيل به خارج از كشور رفته بود، سخت نبود؟ بيش از اينكه من نگران اين وضعيت باشم، همسرم نگران بود كه مبادا من به اين خاطر دچار افسردگي بشوم. * و اين خانهنشيني چطور منجر به حضور شما در بازيگري شد؟ يك روز در خانه مشغول كارهاي خودم بودم كه همسرم با من تماس گرفت و گفت به دفترش كه نزديك منزلمان بود، بروم. آنجا كه رفتم ديدم احمدرضا احمدي و بهرام بيضايي در دفتر نشستهاند. * آنها را ميشناختيد يا بعدها متوجه شديد كه احمدرضا احمدي و بهرام بيضايي هستند؟ آقاي احمدي كه از دوستان خانوادگي ما بود؛ اما آقاي بيضايي را بعد از معرفيشان شناختم. * اينجا بود كه پيشنهاد فيلم رگبار به شما داده شد؟ بله، آنجا آقاي احمدي خلاصهاي از داستان فيلم را برايم تعريف كرد كه اصلا چيزي از آن متوجه نشدم، به همين دليل آقاي بيضايي فيلمنامهاي به من دادند كه آن را بخوانم و با قصه آشنا شوم. * اما قبل از آن هم تجربه بازي داشتيد؛ اگر اشتباه نكنم در فيلم «بيتا». آنجا نقشم خيلي كم بود، به همين خاطر آن را جزو كارهايم حساب نميكنم. * براي بازي در رگبار دستمزد هم گرفتيد؟ بله، وقتي قرار شد در فيلم رگبار بازي كنم، رقمي را به عنوان دستمزد گرفتم كه آقاي بيضايي تعجب كرد. * برخوردشان چطور بود؟ تعجب كرد، گفت ميداني اين دستمزد را كدام بازيگران ميگيرند كه من گفتم نه اصلا نميدانم، ولي اگر اين دستمزد را نگيرم، بازي نميكنم. * اين رقم را بر چه مبنايي گفتيد؟ همينطوري يك رقمي گفتم. * از شما تست هم گرفتند؟ بله، وقتي به توافق اوليه رسيديم، فردا يا پسفرداي همانروز قرار تست گذاشتيم و گفت اگر تست موفقيتآميزي بود با همين رقمي كه گفتي قراردادت را تنظيم ميكنم. * خاطرتان هست چه تستي از شما گرفتند؟ يك سكانس مشكل از «رگبار» را گفتند جلوي دوربين بازي كنم. * كدام سكانس؟ همان سكانسي كه وارد دفتر ميشوم و آقاي فني زاده را به جاي مدير مدرسه اشتباه ميگيرم وقتي اين سكانس را بازي كردم، آقاي بيضايي گفت كه فردا بيايم تا قرارداد ببندم. * با همان رقمي كه گفتيد قرارداد بستند؟ بله، طبق قولشان با همان دستمزد قرارداد بستند. * وقتي رگبار را كار كرديد فكر ميكرديد اين مسير ادامه پيدا كند؟ اصلا تو اين فكر نبودم، واقعا به تنها چيزي كه فكر نميكردم اين بود كه بازيگري را ادامه بدهم. * اگر بازيگري برايتان جذابيت نداشت، چرا بازي در «رگبار» را قبول كرديد؟ به خاطر همسرم كه خيلي نگرانم بود بازي در اين فيلم را قبول كردم و باور كنيد اصلا به ادامه مسير فكر نميكردم. * بعد از موفقيت «رگبار» چطور، باز هم به ادامه مسير فكر نكرديد؟ چرا، وقتي فيلم در جشنواره بينالمللي تهران با موفقيت روبهرو شد و قشر روشنفكر روي آن مانور دادند من حس كردم كه ميتوان اين كار را ادامه داد، يعني بازيگر بود، اما بازيگر خوب كه كسي از حضورش احساس سرافكندگي نكند. * اين مسئله يعني حضورتان در عرصه بازيگري كه روي رابطه شما با پدرتان تاثير منفي نگذاشت؟ نه؛ اما خانواده پدرم كه كرد هم هستند، نسبت به اين مسئله واكنش نشان دادند. آنها نامهاي به پدرم نوشتند و گفتند كه اگر تو نميتواني جلوي دخترت را بگيري خودمان بياييم اين كار را انجام بدهيم. بعد هم كه از اين مسئله ناراحت شده بود خيلي قاطعانه به آنها گفت كه او ديگر مستقل شده و شوهر كرده و او برايش تصميم ميگيرد. بعد به من گفت اصلا از اين مسئله ناراحت نشد، كارت را با جديت ادامه بده، هيچكس قرار نيست از تو ايراد بگيرد. فقط سعي كن مرا سرافكنده نكني. * بعد از رگبار باز هم پيشنهاد سينمايي داشتيد؟ خيلي زياد. اتفاقاً در آن سالها براي بازي در يك فيلمفارسي مطرح كه توسط كمپاني شناخته شدهاي هم توليد ميشد به من پيشنهاد دادند. بازيگر نقش مقابلم هم ستاره آن سالهاي سينماي ايران بود. * چه فيلمي بود؟ نميخواهم نام فيلم را بگويم. بهتر است ناگفته بماند. * حالا چرا قبول نكرديد؟ دوست نداشتم. البته رقم خيلي بالايي هم به من پيشنهاد دادند، اما قبول نكردم. * رقم پيشنهادي آنها چقدر بود؟ سال 53 بود كه رقمي حدود 150 هزار تومان به من پيشنهاد دادند. با اين پول آن زمان ميشد سه تا خانه ويلايي خريد. * واقعاً وسوسه نشديد؟ نه، آنها خيلي اصرار كردند و حتي حاضر شدند، رقم را هم بالاتر ببرند. * باز هم وسوسه نشديد؟ وقتي اصرار آنها را ديدم گفتم فيلمنامه را برايم بفرستند. آنها گفتند فيلمنامه چيه، ما همان جا سكانسها را روي كاغذي مينويسيم و ميدهيم دست بازيگرها. من هم گفتم شما هم برويد سراغ بازيگري كه بتواند با شما اين شكلي كار كند. * واقعا دليل مقاومتتان چه بود خب سينماي قبل از انقلاب همين بود. من پيش خودم قرار گذاشته بودم كه بازيگر بمانم، اما پدرم از اينكه اين كار را انتخاب كرده بودم احساس شرمندگي نكند و خانوادهام هم مرا طرد نكنند. پس حس كردم ميتوانم بمانم و بازيگر خوبي هم باشم. * پس با اين حساب براي بازي در فيلم بعدي آقاي بيضايي يعني غريبه و مه دستمزد بالايي گرفتيد؟ نه اتفاقاً چون در اين فيلم برايم خود اثر مهم بود و به مسائل مالي زياد فكر نميكردم؛ ضمن اينكه وقتي ما اين كار را در شمال كليد زديم، آبوهواي نامساعد آنجا شرايطي را موجب شد تا كار بيش از اندازه طولاني شود و به خاطر همين مسئله هم در طول پروژه يكي دو بار قراردادها تجديد شد. * زماني كه غريبه و مه را كار ميكرديد، بازيگري برايتان جدي شد؟ نه به هيچوجه؛ فقط هدف شد. حتي الانم هم هنوز برايم هدف است. هدفي كه بتوانم به عنوان يك زن ثابت كنم اول خانواده و بعد كار. باور كنيد بعد از اين همه سال هنوز خودم را حرفهاي نميدانم و هنوز نگفتهام حرفه اصلي من سينماست؛ چرا كه معتقدم حرفه اصلي من به عنوان يك زن در وهله اول مادر بودن است. * يعني هيچوقت بازيگري را جدي نگرفتيد؟ چرا به عنوان يك بازيگر هميشه كارم را جدي ميگيرم و سعي ميكنم هر وقت كه جلوي دوربين ميروم به بهترين شكل ممكن كارم را انجام دهم. * انجام دادن كار به بهترين شكل ممكن نيازمند ابزار لازم است. يكي از ابزارهاي بازيگري در كنار تجربه، داشتن اطلاعات آكادميك است، يعني دانستن فن بازيگري، هيچوقت فكر نكرديد كه نيازمند آن هستيد؟ اتفاقاً بعد از بازي در فيلم كلاغ به فرانسه رفتم و يك دوره فشرده بازيگري را پشت سر گذاشتم و سال 58 به ايران آمدم. * شما زماني به اين ابزار دست پيدا كرديد كه، شرايط سينما كاملاً دگرگون شده بود، اينطور به نظر ميرسيد كه انگار براي بازيگران زن همه چيز تمام شده است. اتفاقاً پس از انقلاب انگيزه من براي كار دوچندان شد. در آن سالها من درپي اثبات زن در سينماي ايران بودم. چراكه در فيلمهاي اوليه سالهاي ابتدايي انقلاب زنها خيلي منفعل و در حاشيه بودند؛ اما با فيلم «راه دوم» اين مسير عوض شد و زن در قصه نقش محوري پيدا كرد. * اما اين اتفاق با گلهاي داودي ساخته رسول صدرعاملي بيشتر نمايان شد؟ آن زمان وقتي قصه را خواندم، خيلي لذت بردم. جالب است بدانيد كه من در اين فيلم براي اولين بار در نقش مادر بازي ميكردم، نقشي كه بالاتر از سن واقعيام بود. * و اين نقش مادر سالها با شما ماند. همين است ديگر، در سينماي ايران وقتي در يك نقش موفق ميشوي همه از تو توقع دارند كه آن نقش را بار ديگر هم بازي كني و اتفاقاً همه مادرهايي هم كه در آن سالها بازي ميكردم همه به يك شكل پرداخت شده بود. * البته در اين سالها اتفاقاً در فيلمهايي كه نقش مادر را نداشتيد بيشتر درخشيديد. هرچند اين نقشها كوتاه بود؛ اما كاملاً به چشم آمد. مثل شخصيت مرواريد در ناخدا خورشيد و نقشي كه در فيلم تحفهها ساخته ابراهيم وحيدزاده داشتيد؟ * مرواريد ناخدا خورشيد جزء نقشهاي خيلي خوبي است كه من آن را بازي كردهام. نقشي كوتاه؛ اما تاثيرگذار. به شكلي كه اگر او را از قصه حذف كنيد، اثر دچار مشكل ميشود من هميشه به دنبال نقشي هستم كه تماشاگر حضورم را حس كند. * ما خواهيم از دهه 60 خارج شويم و وارد دهه هفتاد شويم كه آغاز كارهاي تلويزيوني شماست؟ البته درباره دهه 60 اين نكته را بگويم كه به نظر من يكي از پربارترين دهههاي تاريخ سينماي ايران است. دهه پوستاندازي سينما و تولد كارگرداناني صاحبنام كه بعدها هر كدام سبك خاصي را در سينماي ايران پيريزي كردند. *اولين نقش تلويزيونيتان؟ نقش هاجر در سريال به يادماندني امام علي(ع). نقشي كه در قياس با ديگر آثار تلويزيونيام تعلق خاطر بيشتري به آن دارم. اين هم جزء همان نقشهاي كوتاه؛ اما تاثيرگذار بود. * ستارهسازي در سينما از همان اوايل دهه هفتاد شروع شد و مسير سينما تغيير كرد، قطعاً اين تغيير مسير نقش بسزايي در گرايش شما به سمت تلويزيون داشت؟ بعد از بازي در سريال امام علي(ع) متوجه شدم ارتباطي كه ميخواهم با مردم برقرار كنم از طريق تلويزيون خيلي راحتتر و نزديكتر به دست ميآيد، چون گوشهاي شنوايي براي حرفهايي كه زده ميشود، وجود دارد و از لحاظ مخاطب مثل سينما، دايره محدودي ندارد. * و بر همين مبنا مثلاً بازي در سريالهايي مثل پليس جوان و درياييها را قبول كرديد؟ بله چون من هدفم را دنبال ميكردم. شما پليس جوان را در نظر بگيريد، زني كه به تنهايي بعد از مرگ شوهرش پسرش را بزرگ كرده و او يك پليس شده است. او زن محكم و استواري بود. در محلهاش همه به او احترام ميگذاشتند و پشتوانه گرم و محكمي براي پسرش در لحظات نااميدي بود. * در رابطه با درياييها هم معتقديد كه انتخابتان درست بوده است. نقشي كه در درياييها داشتم هم نقش خوبي بود. زني عاشق كه عشقش را از دست داده و همچنان به ياد آن عشق استوار مانده و پسرش را بزرگ كرده و حتي زماني كه بر اثر اتفاقاتي به عشقش ميرسد به خاطر پسرش از آن دست ميكشد. اينها واقعياتي است كه ميتواند در زندگي هر زني وجود داشته باشد. به همين دليل بازي در اين سريالها را قبول كردم. * «نشاني» چطور، از انتخاب نقش اختر در اين مجموعه راضي هستيد؟ من زماني به دعوت رامبد جوان براي بازي در نشاني پاسخ مثبت دادم، كه همزمان سه كار ديگر نيز به من پيشنهاد شده بود؛ اما در ميان همه آنها بازي در سريال نشاني را قبول كردم، چرا كه نقش اختر تمايز بسياري با ديگر نقشهاي پيشنهادي داشت. ضمن اينكه كار كردن با رامبد جوان و گروه جوان و فعالي كه در مجموعه همكاري داشتند بسيار جذاب و مفرح بود. اگرچه براي اين سريال هر روز چيزي حدود 16 ساعت كار ميكرديم، اما هيچ وقت با خستگي به خانه نميرفتم. * چه جذابيتي در خود داستان مجموعه ديديد؟ در دل داستان اين مجموعه يك خانواده ايراني را ميبينم كه چقدر صميمي هستند. انسجام خانواده يكي از موضوعات مهمي بود كه به خوبي در قصه اين سريال گنجانده شده بود. من از اين موضوع واقعا لذت بردم، زيرا مدتها بود كه دل من براي ديدن چنين خانوادههايي تنگ شده بود. چرا كه در اين سال در سريالهاي ما از خانواده سنتي تصويري ترسيم شده كه ناخودآگاه موضوع دخالت و عدم استقلال را به ذهن مخاطب متبادر ميسازد، اما ما در اين مجموعه خانوادهاي سنتي را ميبينيم كه با گرمي خاص دور هم مينشينند و منسجم هستند. بدون آنكه در كار يكديگر دخالت كنند. * كار با رامبد جوان. خيلي خوب بود. او شناخت خوبي از كارش و طنز داشت و به خواستههايي كه داشت واقف بود. * و كار آماده پخش. سريال حضرت يوسف (ع) را براي پخش آماده دارم كه قرار است تابستان امسال روي آنتن برود نقش كوتاه؛ اما خوبي دارم. منبع: همشهري امارات عربي متحده
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 508]
صفحات پیشنهادی
-
سینما و تلویزیون
پربازدیدترینها