محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1832982019
آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند!
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خاطره ای از سید آزادگان شهید ابوترابی
حدود اواخر سال 1360در پادگان العنبر عراق، مشغول خواندن نماز مغرب و عشاء بودیم. متوجه شدیم 27-28نفر اسیر را وارد اردوگاه كردند. معمولا افرادى را كه تازه وارد اردوگاه مىكردند، بیشتر مورد ضرب و شتم و شكنجه قرار مىدادند، تا به قول خودشان زهره چشمى از آنها بگیرند.بعد از نماز به رفقا گفتم: براى اینكه به اینها روحیه بدهیم با صداى بلند سرود(اى ایران، اى مرز پر گهر...) را بخوانیم، تا این عزیزان تازه وارد، فكر نكنند اینجا قتلگاه است و متوجه بشوند یك عده از هموطنانشان هم مثل آنها در اینجا هستند. ما مىدانستیم اگر امشب این سرود را بخوانیم، فردا كتكش را خواهیم خورد. بعد از مشورت با برادرانمان سرود را با صداى بلند به صورت دست جمعى خواندیم.فردا هم افسر بعثى كه فرد بسیار پلیدى بود، به نام سرگرد محمودى، آمد و با ما برخورد كرد، و به هرحال این قضیه تمام شد. بین این 27 - 28نفر اسیرى كه وارد شده بودند، یك جوان به نام على اكبر بود كه 19سال سن داشت و حدود 70 - 80كیلو وزنش مىشد و از نظر جسمى بسیار سرحال و قوى بود.این على اكبر با آن سلامت جسمیش، طولى نكشید كه در اردوگاه مریض شد، فكر مىكنم بعد از یك سال، وزنش به زیر 28كیلو رسیده بود و بسیار ضعیف و لاغر و مبتلا به دل درد شدیدى شده بود. وقتى دل دردش شروع مىشد، از شدّت درد، دست و پا و حتى سرش را به زمین و در و دیوار مىكوبید. برادرانمان دست و پایش را مىگرفتند تا خودش را به زمین نزند.در ایام اربعین امام حسین علیه السلام سال 60یا 61بود كه در اردوگاه شهر موصل عراق بودیم. تقریبا 5روزى به اربعین امام حسین علیه السلام مانده بود، ما پیشنهاد دادیم كه دهه آخر صفر را كه ایام مصیبت و پر محنتى براى عزیزان آقا امام حسین علیه السلام است، چنانكه برادرانمان تمایل داشته باشند، تمام ده روز آخر ماه صفر را روزه بگیریم. البته مشروط بر اینكه آنهایى كه عوارض جسمانى دارند و روزه برایشان ضرر دارد، روزه نگیرند.در هر آسایشگاهى با دو نفر صحبت كردیم، بنا شد وقتى شب داخل آسایشگاه مىشوند، هركدام با جمعى از برادران در آن آسایشگاه -آسایشگاههاى موصل 150نفرى بود- مشورت كنند تا ببینیم دهه آخر صفر را روزه بگیریم یا نه؟فرداى آن روز، همه آمدند و به اتفاق گفتند: تمام برادران استقبال كردند و حاضرند روزه بگیرند. باز بنده تأكید كردم: خواهش مىكنم از آنهایى كه مریضند یا چشمشان ضعیف است روزه نگیرند.شب اربعین آقا امام حسین علیه السلام رسید و همه عزیزان كه حدود 1400نفر بودند، بدون سحرى روزه گرفتند، اصلا اردوگاه یك حالت معنوى خاصى به خودش گرفته بود، آن هم روز اربعین امام حسین علیه السلامفكر مىكنم حدود ساعت 10 - 11صبح بود كه برادران به همدیگر خبر دادند: على اكبر دل درد شدیدى گرفته و دارد به خودش مىپیچد. بنده وارد سلولى كه اختصاص به برادران بیمار داشت، شدم. دیدم على اكبر با آن ضعف جسمانى و چهره رنگ پریدهاش به قدرى وضعیتش درهم كشیده شده و درد اذیّتش مىكند كه مىخواهد از درد سرش را به در و دیوار بكوبد، دو نفر از برادران او را گرفتند تا خودش را به این طرف و آن طرف نزند.اتفاقا آن روز دل درد على اكبر نسبت به روزهاى دیگر بیشتر شده بود، به طورى كه مأمورین بعثى وقتى دیدند او خیلى زجر مىكشد -بیش از دو ساعت بود كه على اكبر فریاد مىزد، یك مقدار از حال مىرفت و دوباره فریاد مىكشید و داد مىزد- آمدند على اكبر را به بیمارستان بردند. همه از اینكه مأموران آمدند و او را به بیمارستان بردند خوشحال شدیم.ساعت4-5/3بعد از ظهر بود كه دیدیم درِ اردوگاه را باز كردند، و صداى زمین خوردن چیزى، همه را متوجه خود كرد. با كمال بىرحمى و پستى و رذالت مثل یك مرده و چوب خشك جسدى را روى زمین سیمانى پرت كردند و رفتند، به طورى كه از دور فكر نمىكردیم كه علىاكبر باشد و واقعا تصور نمىكردیم كه این یك انسان باشد كه با او این طور رفتار كردند.به همراه عدهاى از بچهها نزدیك در رفتیم، دیدیم علىاكبر است كه مثل چوب خشك افتاده و تكان نمىخورد، از دیدن این صحنه برادرها دور او جمع شدند و بىاختیار همه باهم شروع به گریه كردند. دو نفر على اكبر را برداشتند، یكى سرش را روى شانهاش گذاشت و دیگرى هم پاهایش را برداشت، من هم زیر كمرش را گرفتم، چون علىاكبر آنقدر نحیف شده بود كه وقتى سر و پاهایش را بر مىداشتند، واقعا كمرش خم مىشد. از انتهاى اردوگاه به همین حالت او را وارد سلول كردیم.دیدن این صحنه اشك و ناله همه بچهها را در آورده بود و اصلا اردوگاه را یك پارچه ماتم فرا گرفته بود. وقتى على اكبر را داخل همان سلولى كه باید بسترى مىشد بردیم، ساعت نزدیك 5بعد از ظهر بود و هركس باید داخل سلول خودش مىشد، چون معمولا ساعت 5بعد از ظهر آمار مىگرفتند و باید همه داخل سلولهایشان مىرفتند و درِ سلول را قفل مىكردند.طبق معمول آمار را گرفتند و همه داخل سلولهایشان رفتند، ولى چه رفتنى؟! همه اشكها جارى بود و همه با حالت معنوى كه اردوگاه را فرا گرفته بود، براى علىاكبر دعا مىكردند.ما در آسایشگاه شماره سه اردوگاه بودیم. آسایشگاهها در دو طرف شرق و غرب اردوگاه واقع شده بودند و فكر مىكنم فاصله بین دو طرف، بیش از صد متر بود. در آسایشگاه شماره پنج كه دو آسایشگاه بعد از ما بود، قبل از اذان صبح اتفاق مهمّى افتاد:یكى از برادران به نام محمد، قبل از اذان صبح از خواب بیدار مىشود و پیر مردى كه هم سلولیش بود را بیدار مىكند، این پیر مرد، پدر شهید هم بودند و همه برادران به او احترام مىگذاشتند. محمد او را از خواب بیدار مىكند و مىگوید: آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند!ایشان یك نگاهى به محمد مىكند و مىگوید: محمد خواب مىبینى؟! شما این طرف در شرق اردوگاه هستى و على اكبر در غرب اردوگاه است، با چشم هم كه همدیگر را نمىبینید! تا چه رسد كه صداى هم را بشنوید، شما از كجا مىگویید: آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا داد؟!محمد مىگوید: به هر حال من خدمتتان عرض كردم، صبح هم خودتان خواهید دید.صبحها معمولا درهاى آسایشگاه كه باز مىشد، همه باید به خط مىنشستند و مأمورین بعثى آمار مىگرفتند. آمار كه تمام مىشد، بچهها متفرق مىشدند. آن روز صبح دیدم به محض اینكه آمار تمام شد، جمعیت به صورت سیلآسا به سمت همان سلولى كه على اكبر بسترى بود مىروند و همه فریاد مىزنند:(آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا داده است).ما هم با شنیدن این خبر، مثل بقیه به سرعت به سمت همان سلول رفتیم، دیدیم:بله! چهره على اكبر عوض شده! زردى صورتش از بین رفته و خیلى شاداب و بشاش و سرحال، ایستاده است و دارد مىخندد. برادرها وقتى وارد سلول مىشدند، در و دیوار سلول را مىبوسیدند و همینكه به على اكبر مىرسیدند، سر تا پاى علىاكبر را بوسه مىزدند و بعد بیرون مىآمدند.به طور كلى در طول ده سال اسارتمان، مأمورین بعثى اجازه تجمع نمىدادند، حتى مىگفتند: اجتماعبیش از سه نفر یا دو نفر هم ممنوع است. بنده خودم دیدم، مأمورین بعثى مىآمدند و این صحنه را مىدیدند، آنقدر آن صحنه برایشان جالب بود كه حتى مانع تجمع بچهها نشدند.صف طویلى از برادرانمان حدود 1400نفر درست شده بود كه مىخواستند علىاكبر را زیارت كنند. بنده هم وقتى رفتم و علىاكبر را زیارت كردم، از او پرسیدم: علىاكبر چىشد؟!گفت: دیشب آقا عنایتى فرمودند و در عالم خواب شفا گرفتم.بنده آمدم بیرون و رفتم همان برادرمان محمد، كه خواب دیده بود را پیدا كردم و گفتم: جریان از چه قرار است؟! شما چه خوابى دیدید؟! چه كسى به شما در آن طرف اردوگاه چنین خبرى را داد؟!محمد گفت: واقع مطلب این است كه من از حدود سن 18 -19سالگى، هر شب قبل از خواب دو ركعت نماز آقا امام زمان علیه السلام را با صد مرتبه (إیّاك نعبدُ و إیّاكَ نسْتعین ) مىخواندم و مىخوابیدم. بعد از تمام شدن نماز، فقط یك دعا مىكنم، آن هم براى فرج آقا امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشریف) است. و هیچ دعاى دیگرى غیر از دعا براى فرج حضرت مهدى علیه السلام نمىكنم، چون مىدانم با فرج وجود مقدس آقا امام زمان علیه السلام آنچه از خیر و خوبى و صلاح و سعادت و عاقبت به خیرى است -كه براى دنیا و آخرت خودمان مىخواهیم- یقینا حاصل مىشود. لذا مقید بودم كه بعد از نماز آقا امام زمان علیه السلام براى هیچ امرى غیر از فرج حضرتش دعا نكنم. حتى در زمان اسارت هم براى پیروزى رزمندگان و نجات خودم از این وضع هم دعا نكردهام. تا اینكه دیشب وقتى علىاكبر را با آن حال دیدم، بعد از نماز آقا امام زمان علیه السلام شفاى على اكبر را از آقا امام زمان علیه السلام خواستم. قبل از اذان صبح خواب دیدم:(در یك فضاى سبز و خرّمى ایستادهام و به قلبم الهام شد كه وجود مقدّس آقا امام زمان علیه السلام از این منطقه عبور خواهند فرمود، لذا به این طرف و آن طرف نگاه مىكردم، تا حضرت را زیارت كنم. در همین حال دیدم ماشینى رسید، در عالم خواب جلو رفتم، دیدم سیّدى داخل ماشین نشسته است. سؤال كردم كه شما از وجود مقدّس امام زمان علیه السلام خبرى دارید؟فرمودند: مگر نمىبینى نورى در میان اردوگاه اسراء ساطع است؟!محمد مىگفت: آمدم جلو، نگاه كردم، دیدم بله! از همان سلولى كه علىاكبر بسترى است نورى ساطع است و به صورت یك ستون به آسمان پرتوافشانى مىكند و تمام منطقه را روشن كرده است، یقین كردم كه آقا امام زمان علیه السلام علىاكبر را مورد عنایت و لطف قرار داده و علىاكبر شفا پیدا كرده است).وقتى از خواب بیدار شدم، رفتم آن بزرگوار كه از نظر سنّى سالخوردهتر از بقیه برادران بود و همچنین پدر شهید بودند را از خواب بیدار كردم و بشارت شفاى گرفتن علىاكبر را دادم.بعد از این گفتگو، بنده برگشتم و از علىاكبر جریان را سؤال كردم.گفت: من در عالم خواب حضرت را زیارت كردم و شفاى خود را از ایشان خواستم. حضرت فرمودند:(انشاء اللّه شفا پیدا خواهى كرد)بعد از این اتفاق، تمام برادران با همان حال روزه و معنویت، بىاختیار گریه مىكردند و متوسل به وجود مقدّس آقا امام زمان علیه السلام شده بودند. یادم مىآید: همان روز گروهى از طرف صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند. -از طرف صلیب سرخ جهانى هر دو ماه، یك هیئت به اردوگاه مىآمدند، نامه مىآوردند تا برادرها براى خانوادههایشان نامه بنویسند و بعد نامهها را تحویل مىگرفتند- تعدادى از دكترهایشان هم آمده بودند، اعلام كردند: ما آمدهایم افرادى كه بیمارى صعب العلاج دارند را معاینه كنیم و بنا است كه با مریضهاى عراقى در ایران معاوضه بشوند.بنده یادم هست، آن روز صلیب سرخ هرچه دعوت مىكرد تا آنهایى كه پرونده پزشكى دارند به آنها مراجعه كنند، هیچكس اقدام نمىكرد و یك جوّ معنوى خاصّى بر اردوگاه حاكم بود و همه با آن حال به آقا امام زمان علیه السلام متوسل بودند. به قدرى حالت معنوى در اردوگاه شدّت پیدا كرده بود كه احساس خطر كردم، به آنهایى كه مریض بودند گفتم: باید مراجعه كنند.بچهها آمدند و گفتند: یكى از عزیزان كه چشمهایش ضعیف بود، هر دو چشمش را از دست داده است. تعجب كردم، به آنجا رفتم، دیدم او را براى معاینه بردهاند ولى چشمهایش را باز نمىكند.گفتم: چه شده است؟ گفت: چشمانم نمىبیند؛ و گریه مىكرد. متوجه شدم كه ایشان مىگوید: چشمهایم ضعیف است، تا آقا امام زمان علیه السلام چشم مرا شفا ندهند، چشمم را باز نمىكنم.یك چنین حالتى بر اردوگاه حاكم شده بود، من واقعا احساس خطر كردم. گفتم: همه بچهها باید روزههایشان را بشكنند. هرچه گفتند: الآن نزدیك به غروب است، اجازه بدهید روزه امروز را تمام كنیم.گفتم: شرایط، شرایطى نیست كه ما بخواهیم این روزه را ادامه بدهیم، چون حالت معنوى بچهها حالتى شده است كه اگر بخواهند با آن حالت داخل آسایشگاه شوند، عدهاى از نظر روحى آسیب مىبینند.الحمد للّه علىاكبر شفا پیدا كرد و آن جوّ معنوى را برادرانمان شكستند و به قدرى آن حالت، شدّت پیدا كرده بود كه تا آخر اسارت جرأت نكردیم بگوئیم برادران از این روزههاى مستحبى بگیرند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]
صفحات پیشنهادی
آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند!
محمد او را از خواب بیدار مىكند و مىگوید: آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند!ایشان یك نگاهى به محمد مىكند و مىگوید: محمد خواب مىبینى؟ ...
محمد او را از خواب بیدار مىكند و مىگوید: آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند!ایشان یك نگاهى به محمد مىكند و مىگوید: محمد خواب مىبینى؟ ...
در حقیقت دشمن اسیر ما بود
اولین زن اسیردفاع مقدس سقوط از ارتفاع چهارهزارپایی آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند! آزادی بیان به سبک بعثیان عراقی اسوه راد مردان فرار و ...
اولین زن اسیردفاع مقدس سقوط از ارتفاع چهارهزارپایی آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند! آزادی بیان به سبک بعثیان عراقی اسوه راد مردان فرار و ...
خودروي بدون بيمه را تحويل نگيريد
آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند! شب اربعین آقا امام حسین علیه السلام رسید و همه عزیزان كه حدود 1400نفر بودند، بدون سحرى روزه گرفتند، اصلا ...
آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند! شب اربعین آقا امام حسین علیه السلام رسید و همه عزیزان كه حدود 1400نفر بودند، بدون سحرى روزه گرفتند، اصلا ...
شناخت مختصرى از زندگانى امام على بن موسى الرضا (علیهما السلام)
مسلماً در آن زمان ي هياءت نيرومند علمى كه از تقوا و دلسوزى برخوردار باشد در در .... او مايل بود كه مسئلهء مناظرهء امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ با ... با راءس الجالوت (453ـ مناظره با هربز اكبر(464ـ مناظره با عمران صابى (47اين .... به برص را شفا داد, اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و كسى او را عبادت نكرد. ...
مسلماً در آن زمان ي هياءت نيرومند علمى كه از تقوا و دلسوزى برخوردار باشد در در .... او مايل بود كه مسئلهء مناظرهء امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ با ... با راءس الجالوت (453ـ مناظره با هربز اكبر(464ـ مناظره با عمران صابى (47اين .... به برص را شفا داد, اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و كسى او را عبادت نكرد. ...
كراماتى شگرف از مسجد مقدس جمكران (3)
گفت : اهل تهرانم واسمم على اكبر و كاسبم ، چون به مردم نسيه مى دادم و .... خادم مى گويد: مرد شفا يافته يك انگشترى طلا به دفتر هدايا داد و خوشحال رفت . ... من متوسل شدم به آقا امام زمان (ع ) شدم و گفتم : يا امام زمان (ع ) يا مرگ مرا ..... مجلل در خيابان چهارمردان ، نرسيده به گلزار شهدا على بن جعفر عليه السلام بنا ...
گفت : اهل تهرانم واسمم على اكبر و كاسبم ، چون به مردم نسيه مى دادم و .... خادم مى گويد: مرد شفا يافته يك انگشترى طلا به دفتر هدايا داد و خوشحال رفت . ... من متوسل شدم به آقا امام زمان (ع ) شدم و گفتم : يا امام زمان (ع ) يا مرگ مرا ..... مجلل در خيابان چهارمردان ، نرسيده به گلزار شهدا على بن جعفر عليه السلام بنا ...
امام،سفينه ي نجات
داستان دعاي مشلولامام حسين عليه السّلام مي فرمايند: «من در خدمت پدرم علي بن ابي ... (3) سپس اميرالمؤمنين عليه السلام به جوان فرمودند: در پايان دعا آن چه دوست ... بودند که خود به دنبال غريق گشته و با طبّ دوّار خود بيمارشان را شفا دادند. ... پس بايد دست توجّه و عنايت و دستگيري امام زمان عليه السّلام را در همه ي لحظات ...
داستان دعاي مشلولامام حسين عليه السّلام مي فرمايند: «من در خدمت پدرم علي بن ابي ... (3) سپس اميرالمؤمنين عليه السلام به جوان فرمودند: در پايان دعا آن چه دوست ... بودند که خود به دنبال غريق گشته و با طبّ دوّار خود بيمارشان را شفا دادند. ... پس بايد دست توجّه و عنايت و دستگيري امام زمان عليه السّلام را در همه ي لحظات ...
نقش و جايگاه توقيعات در عصر غيبت صغرى
آنان نيز گاه خود اين نامهها را به امامعليه السلام تحويل مىدادند. .... در زمان حضور امام معصومعليه السلام، پس از تحويل اين مكتوبات، امامعليه السلام ..... الدين و تمام النعمة، ابوجعفر محمدبن على بن بابويه قمى، به تصحيح على اكبر غفارى، قم ... و پس از رفتن به حائر، وى شفا مىيابد؛ كتاب الغيبة، شيخ طوسى، ص 188؛ و ...
آنان نيز گاه خود اين نامهها را به امامعليه السلام تحويل مىدادند. .... در زمان حضور امام معصومعليه السلام، پس از تحويل اين مكتوبات، امامعليه السلام ..... الدين و تمام النعمة، ابوجعفر محمدبن على بن بابويه قمى، به تصحيح على اكبر غفارى، قم ... و پس از رفتن به حائر، وى شفا مىيابد؛ كتاب الغيبة، شيخ طوسى، ص 188؛ و ...
زينب كبرى (س) اسوه فضائل (4)
(8) دلدراى به امام سجاد(علیه السلام) على بن الحسين (علیه السلام) هنگامى كه چشمش .... زينب در زمان اسارت كاروان اسيران از كربلا تا شام گريه امام زمان (علیه السلام) ... آن مصيبت على اكبر است ؟ فرمود: نه ! اگر على اكبر زنده بود ، او هم در اين ..... و گفت : خداى متعال دل مرا از كشتن سركشان و عاصيان خاندان تو شفا داد. ...
(8) دلدراى به امام سجاد(علیه السلام) على بن الحسين (علیه السلام) هنگامى كه چشمش .... زينب در زمان اسارت كاروان اسيران از كربلا تا شام گريه امام زمان (علیه السلام) ... آن مصيبت على اكبر است ؟ فرمود: نه ! اگر على اكبر زنده بود ، او هم در اين ..... و گفت : خداى متعال دل مرا از كشتن سركشان و عاصيان خاندان تو شفا داد. ...
شمهاى از كرامات امام صادق (علیه السلام)
عرض كردم: آيا شما امام و پيشواى امت در اين زمان هستيد؟ امام فرمود: آرى. ... امام عليه السلام از من عهد گرفت و مرا قسم داد تا كسى را از اين موضوع ... نمىرسد مگر زمانى كه از طرف «داود بن على» مورد تعرض قرار خواهد گرفت. ... آن سه نفر نقل مىكنند كه: به خدا قسم از شهر خارج نشده بوديم كه بيمارى او برطرف شد و شفا يافت. ...
عرض كردم: آيا شما امام و پيشواى امت در اين زمان هستيد؟ امام فرمود: آرى. ... امام عليه السلام از من عهد گرفت و مرا قسم داد تا كسى را از اين موضوع ... نمىرسد مگر زمانى كه از طرف «داود بن على» مورد تعرض قرار خواهد گرفت. ... آن سه نفر نقل مىكنند كه: به خدا قسم از شهر خارج نشده بوديم كه بيمارى او برطرف شد و شفا يافت. ...
آمار جالبي از جمعيت شيعيان
آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند! آن روز صبح دیدم به محض اینكه آمار تمام شد، جمعیت به صورت سیلآسا به سمت همان . ...
آقا امام زمان علیه السلام على اكبر را شفا دادند! آن روز صبح دیدم به محض اینكه آمار تمام شد، جمعیت به صورت سیلآسا به سمت همان . ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها