واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد کارگرداني وثيقه / شريک جرم (مايکل مان، 2004) نويسنده : حسين آرياني وثيقه با چند نماي کوتاه از فرودگاه لس آنجلس و ورود آدم کشي حرفه اي به نام وينسنت (تام کروز) در دو سه نماي بسته شروع مي شود، سپس صحنه اي اسلوموشن را مي بينيم که وينسنت در محوطه فرودگاه حرکت مي کند. چهره او ميان جمعيتي که گاه صورتش را مي پوشانند به تدريج نمايان مي شود. به اين ترتيب تماشاگر ناگهان با چهره متفاوت کروز مواجه مي شود که مانند ظهور يک شخصيت عجيب و غريب در فيملي متفاوت است. کروز با کت و شلوار نقره اي و موهاي جوگندمي و ته ريشي که صورتش را پوشانده، تصوري متفاوت از يک ضد قهرمان را پيش رو قرار مي دهد. در نمايي پس از مبادله کيف کروز را از پشت سر مي بينيم، در حالي که تصوير پيشزمينه از مسافران در فرودگاه فلو (ناواضح) ديده مي شود. در اين نما مايکل مان چشم انداز مبهم و نامشخصي را پيش روي شخصيت اصلي داستان و تماشاگر مي گشايد. از همان آغاز به طور موازي شخصيت ديگر فيلم را هم پي مي گيريم. مکس (جيمي فاکس) يک راننده تاکسي آرام و محافظه کار و تا حدي ترسو است که از همان ابتدا به دنبال آرامش مي گردد. او که پارکينگ تاکسي ها از دعواي رانندگان کلافه شده، به سرعت به داخل تاکسي خود پناه مي برد و مکث مي کند و به کارت پستال مورد علاقه اش از جزاير مالديو نگاهي مي اندازد. اما صحنه بعد در خيابان تصوير تاکسي او را منعکس شده روي ساختمان شيشه اي مي بينيم که تصوير پراعوجاجي است که او را هم در شهر لس آنجلس سرگشته و آينده اش را مبهم نشان مي دهد. صحنه هاي مربوط به تام کروز در فيلم، اکثرا با حرکات مختلف دوربين يا دوربين هاي دست گرفته شده است و به اين ترتيب مايکل مان از سويي شخصيت وينسنت را يک شخصيت عملگرا نشان مي دهد و از سويي ديگر به صحنه هاي مربوط به او تنش و هيجان ويژه اي مي بخشد که بسيار متناسب با شغل خاصش است. مان حتي وقتي کروز را داخل ماشين نشان مي دهد، نماها با لرزش بيش از حد معمول و حتي حرکت دوربين گاه به سمت چپ و راست همراه است که اين به شخصيت او و صحبت هاي متفاوتش تنش و مهابت خاصي مي دهد. در برخي از نماها وينسنت را در عقب اتومبيل در حالي مي بنييم که مربعي شيشه اي که صندلي جلو را از عقب ماشين جدا مي کند، بخشي از صورتش را پوشانده و به اين ترتيب نماهايي غير معمول از چهره تام کروز خلق مي شود که ابهامي مخوف در مورد شخصيت او القا مي کند. شخصيتي که چرايي سبعيت و گاه مهرباني اش به يک معما شبيه است. وينسنت ضدقهرماني است که تماشاگر هم او را دوست دارد و هم از او متنفر است، هم دوست دارد زنده باشد و هم دوست دارد که بميرد. از طرفي دفاع او پشت بي سيم از مکس در مقابل رئيس اش و رفتن او به ملاقات مادر مکس جالب توجه و حتي ستايش آميز است و از سويي ديگر جنايت هاي او خشونتي سبعانه و نفرت انگيزدارد. مان وثيقه را به شيوه ويدئويي ديجيتال (DV) ساخته است. اين شيوه فيلمبرداري، آني دارد که بسيار به تصاوير جلوه واقعي و صادقانه مي دهد تصاوير لس آنجلس در فيلم بسيار واقعي و گيرا هستند. نماهايي از خيابان ها که پراز نئون و زرق و برق هستند و جمعيتي پرشمار که به قول ويسنت هيچ کس ديگري را در ان جان نمي اورد. ولي هر چه از شب مي گذرد، خيابان ها خلوت مي شود و ما تک افتادگي و به ته خط رسيدن دو شخصيت اصلي فيلم را بهتر حس مي کنيم. بخصوص نماي هلي شاتي در ياد مي ماند که خيابانهاي خالي لس انجلس را مي بينيم، در حالي که تاکسي مسک در يکي از آن ها در حال حرکت است. مان هوشيارانه به قتل رسيدن دو قرباني را به تماشاگر نشان نمي دهد و در عوض با شيوه اي متفاوت تعليق و هيجان ايجاد مي کند. با قتل اول درحالي روبه رو مي شويم که مکس ببا خيال راحت در تاکسي ساندويچ مي خورد، بعد نماي نقطه نظري از افتادن شخصي روي ماشين قطع مي شود به افتادن جسدي روي تاکسي به گونه اي که هم مکس و هم تماشاگر شوکه و غافلگير مي شوند. در مورد قتل دوم حتي جسد قرباني را نمي بينيم و در عوض وينسنت به نحو غافلگيرکننده اي دو ولگرد خياباني را که کيفش را دزديده اند به گلوله مي بندد. قبل از به قتل رسيدن نوازنده سياه پوست، وقتي نوازنده بعد از کلي خوش و بش و تعريف خاطره، متوجه مي شود که وينسنت قصد کشتن او را دارد، نماي موثري از جهره بهت زده نوازنده را مي بينيم که دوربين به تدريج به سمت چپ او مي چرخد و به چهره اش نزديک مي شود که اين حرکت دوربين و تاکيد بر چهره نوازنده حالت بهت و حيرت او را تشديد مي کند و تنش خاصي به صحنه مي دهد. از بعد از جريان قتل او، فعاليت کارآگاه پليسي به نام فانينگ (مارک رافالو) در مورد پرونده قتل ها را دنبال مي کنيم. تماشاگران تا نزديک به اواخر فيلم همه اميدش را به فانينگ بسته تا ناجي مکس شود، اما در انتهاي فيلم فانينگ به نحو غافلگير کننده اي توسط وينسنت کشته ميشود. به اين ترتيب مايکل مان انتظار و کليشه اي را که مادر فيلم هاي پليسي و جنايي به آن خو کرده ايم درهم مي شکند و شخصيت کارآگاه باهوش و پيگير و خستگي ناپذير داستان به کلي حذف مي شود. صحنه اي که مکس چشمانش را مي بندد و به وينسنت شليک مي کند و به شيوه اي کاملا تصادفي يک آدم کش حرفه اي را مورد هدف قرار مي دهد، به وجه تقديرگراي داستان اشاره دارد. از همان آغاز وينسنت عدم علاقه اش به شهر لس آنجلس را ابراز مي کند وينسنت براي مکس داستان فردي را تعريف مي کند که روي صندلي متروي لس آنجلس مي ميرد، در انتها هم سرنوشت وينسنت شبيه همان مي شود و به شيوه اي غريبانه و تلخ روي صندلي مترو مي ميرد. او اسير سرنوشت محتومي است که با سوار شدن تصادفي اش به تاکس مکس آغاز مي شود که با سوار شدن تصافي اش به تاکسي مکس آغاز مي شود و در نهايت با مرگ او در مترو پايان مي پذيرد. به اين ترتيب ضد قهرمان داستان در يک شب تيره و خلوت و در دل يک شهر درندشت و دلگير، غريبانه جان مي دهد. منبع:ماهنامه صنعت سینما ش 89 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 626]