واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فقط مولف ها وجود دارند نويسنده:فاطمه عبدلي «نو» عنصري تازه است که بعد از کهنگي مي آيد. قديمي ها را دور مي ريزد و بنايي جديد مي گذارد يا يه چيزي تکراري و کليشه اي رنگ روي تازگي مي دهد و آنها را «نو» مي کند. «موج نو»ي فرانسه هم جرياني بود که با سينماي کلاسيک و تعريف شده ماقبل خودش همين کار را کرد. البته اين اتفاق، محدود به فرانسه نبود. اواخر دهه 1950و اوايل دهه 60جواناني زندگي مي کردند که قبل ازجنگ جهاني دوم به دنيا آمده بودند وسالهاي نوجواني شان همراه با ساختن و شکل گرفتن دنياي پس ازجنگ، مي گذشت. آمريکا، انگليس، ژاپن، ايتاليا، اسپانيا و... همه «سينماي جوان»و «موج نور» خود را داشتند؛ سينمايي که تازگي داشت و در برابر سينماي قبل ازخودش قد علم کرده بود. از ميان همه آنها پرنفوذترين و تاثيرگذارترين شان جوانان «موج نو»ي فرانسوي بودند که سر پربادي داشتند و مسير سينما را با همان باد سرشان فرسنگ ها تغيير دادند. کلود شابرول که از دنيا رفت، کلود للوش هم اواخر فيلم جديدش را اکران کرد. اين دو فيلمساز بزرگ غير از هم اسم بودنشان يک وجه اشتراک مهم دارند؛ هردو از بزرگان سينماي «موج نو»ي فرانسه هستند. به همين بهانه نگاهي به سينماي «موج نو»ي فرانسه انداخته ايم، براي اينکه با سبک و سياق کاريشان بيشترآشنا شويم. سينمايي که بدون شک تاثير بسزايي در ساختار و شکل سينمايي که ما امروز مي شناسيم دارد. اين ها شش ويژگي اصلي فيلمسازهاي سينماي موج نو هستند. کاري به سينماي آن روزها نداشتند در يک کلام مي شود گفت که آنها عاشقان متعصب، سرسخت و واقعي سينما بودند. چند جوان نه چندان نام آشناي پاريسي که در مجله سينمايي اي به نام «کايه دو سينما»نقد مي نوشتند؛ ژان لوک گدار، فرانسوا تروفو، کلود شابرول و اريک رومر و ژاک ريوت، آنها ازحمله به بزرگان سينماي آن زمان فرانسه هيچ ابايي نداشتند. آنچه به نظرشان غلط مي آمد را مي گفتند. فيلم هاي مرسوم آن زمان فرانسه را به ياد انتقادهاي تند و بي رحمانه شان مي گرفتند. اين هم نمونه اش، نقل قولي از فرانسوا تروفو در کايه دو سينما «اورانش و پوست (فيلمنامه نويسان مهم آن زمان) در اصل اديپ هستند و آنها را به خاطر اينکه با دست کم گرفتن سينما آن را خوار و خفيف مي کنند سرزنش مي کنم» آنها کاري به جريان جاري سينماي روز فرانسه نداشتند. سرسختانه از کارگردانهاي از مد افتاده اي مثل ماکس افولس و ژان رنوار دفاع مي کردند و ازآثار پيچيده و کم مخاطبي مثل کارهاي روبر برسون و ژاک تاتي به عنوان آثار خوب و قابل اعتنا ياد مي کردند. همه اينها منجربه اين شد که ديگر در سال 1959 خيلي ها سينماي آنها را مي شناختند و درباره کارهايشان بحث مي کردند. آوريل همان سال «400 ضربه» تروفو، جايزه بزرگ جشنواره کن را از آن خود کرد. فيلمهايشان شلخته بود منتقدان سينمايي جوان اين بار خودشان دست به کار شدند و شروع کردند به فيلم ساختن سينماي فرانسه داشت پيرمي شد و آنها معتقد بودند، بايد اين تکرار مکررات را بر هم زد. آنها با ساختن فيلم کوتاه کارشان را شروع کردند؛ با قرض و قوله ازاين و آن!فيلم هاي جوانان موج نو، مثل خودشان ياغي و سرکش بودند آنها به هرچه در نقدهايشان مي نوشتند، در ساخت فيلم هايشان عمل مي کردند. فيلم هايشان به زعم کارگردانان استخوان دار آن زمان شلخته و بي پايه بود آنها به جاي ضبط دراستوديو در کوچه پسکوچه هاي پاريس فيلم مي ساختند. (جول و جيم-تروفو) به جاي ستارگان و چهره هاي معروف ازنا بازيگرها استفاده مي کردند (400ضربه)، ديالوگ ها بيشتر بداهه بود و به خاطر همين در بسياري از موارد بي سروته و پيش و پا افتاده به نظر مي رسيد(ديالوگ هاي بيربط و طولاني جين سيبرگ و بلموندو دراتاق هتل-از نفس افتاده گدار. ) ميزانسن هاي اين فيلم ها هم اگرچه امروز براي ما جذابيت هاي خاص خود را دارد اما واقعيت اين است که در زمان خود ميزانسن هايي بسيار بي قانون و سرسري به نظر مي آمد. خلاقيت کارگردان و فضاي ذهني او برهمه چيز در کار ارجحيت داشت. اصلاً همين بي قانوني و بي قيدي تبديل به سبک و سياق آنها شده بود. حتي اتفاق مي افتاد که عابري از جلوي دوربين رد شود و به دوربين و بازيگران زل بزند و هيچ وقت پاي ميز تدوين حذف نشود(سکانسي دراز «نفس افتاده»هست کوتار روي صندلي چرخدار نشسته و دوربين را دردست دارد) ازفيلمسازي استوديويي بدشان مي آمد ژان لوک گدار خطاب به 21 کارگردان بزرگ و نامدار زمان خودش مي نويسد:«حرکات شما زشت است چون سوژه هاي شما بد هستند. بازيگران شما بد بازي مي کنند چون ديالوگ هاي شما بي ارزش است» سينما گران موج نو دشمن سرسخت سيستم فيلمسازي استوديويي بودند. از نورپردازي و توليد پر خرج و حساب کتاب شده گريزان بودند. آنها اين همه نمايش را سينما نمي دانستند. اصول کلاسيک سينما را جدي نمي گرفتند و معتقد بودند که سينما، هنري قانون مدار و خشک نيست که نشود با چهارچوب هايش بازي کرد. براي همين هم فيلمنامه هاي کلاسيک را به سخره مي گرفتند و قائل به طرح داستاني و ساختار علت و معلولي آن نبودند. از ديالوگ هاي پر طمطراق و چيده شده بدشان مي آمد و حتي پايان هاي قطعي و خوش سينماي کلاسيک را جدي نمي گرفتند. روايت هايشان لحن جديدي داشت کاراکترهاي فيلم هاي آنها قهرمان نيستند. بر عکس، شخصيت هاي ساده و پادر هوايي هستند که هدف خاصي را دنبال نمي کنند. (در«ازنفس افتاده»تک گويي خنده دار ميشل در حال رانندگي منجربه قتل بيرحمانه يک پليس به دست او مي شود)شخصيت هاي اين داستان ها حتي بي جهت کاري را مي کنند. تصادفاً به فيلم مي آيند و سرنوشت محتومي ندارند. (آنتوان درآخرين نماي 400 ضربه به دريا مي رسد، همچنان که پيش مي رود دوربين به جلو زوم مي کند وقاب ثابت مي ماند و فيلم با اين سوال تمام مي شود که بر سرانتوان چه خواهد آمد)روايت هاي موج نو هم بسيار ساختار شکن هستند. لحن جديدي دارند که با آموخته هاي قبلي سينما سر ناسازگاري دارند. مثلاً در «پيانيست شليک کنيد»جايي که گنگسترها قهرمان و نامزدش را مي ربايند همگي شروع مي کنند به صحبت کردن و خنديدن راجع به موضوعي بي ربط! عاشق هيچکاک و روسليني بودند شايد عجيب باشد ولي آنها عاشق «هيچکاک»و«هاکس»بودند و «مينه لي»و «پره مينجر»و «فولر»را ستايش مي کردند. فرانسوا تروفو از قول ژيرودو مي گفت:«آثار وجود ندارد، فقط مولف ها وجود دارند. »عصيانگران موج نو اعتقاد داشتند که ذوق هنري سينما درآثارکارگردان هاي مولف پنهان است. مولف کسي نيست که فيلمنامه را مي نويسد يا صرفاً فيلم را مي سازد، مولف کسي است که پاي آثارش امضاي منحصر به فرد خود را دارد. آنها سينماي مولف را چيزي فراتر از ژانر و استوديو مي دانستند و هيچ گاه علاقه واردات خود را به بزرگاني از سينماي هاليوود (که مجموعه آثارشان مهر مخصوص خود را داشت)کتمان نمي کردند. اين جوانان سرکش و سر به هوا علاوه براينها فيلمسازان موج نو نئورئاليست ها را هم ستايش مي کردند. مخصوصاً رو سليني و شيوه نوي واقع گرايانه او در فيلمسازي اش را. کليشه هاي سينما را مسخره مي کردند درفيلمهاي موج نو دوربين آزاد بود و حتي گاهي براي خودش تا زاويه 360درجه مي چرخيد (جول و جيم دوربين روي دست فيلم مي گرفت(پاريس از آن ماست-ديوت)و در تعقيب شخصيت ها بود. کمي بعدتر سر و کله برداشت هاي بلند پيدا شد که قبل ازآن تنها در کارهاي بعضي فيلمسازان آمريکايي مثل مينه لي يا پره مينجر ديده مي شد يا کارگردانهاي ژاپني متل ميزو گوچي ازآن استفاده مي کردند (بازدرازنفس افتاده برداشتي بلند مي بينيم از دوربين روي دست که عقب عقب مي رود و شخصيت ها در طول خياباني در پاريس راه مي روند و گپ مي زنند) وقتي کمي با دقت تر به اين فيلمها نگاه مي کنيد متوجه مي شويد که در هيچ کدامشان از نور پردازي کليشه اي و مرسوم سينماي آن زمان خبري نيست. آنها فيلم هايشان را با منابع نوري محدود و موجود و طبيعي مي گرفتند. (از شکلات شما متشکرم-کلود شابرول)آنها بي قيد و شوخ هم بودند و سينما از دست انداختن شان درامان نبود. گدار در«تفنگداران»، لوميرها را به طنز مي گيرد و شابرول بارها به هيچکاک استناد مي کند و تروفو در«آتشپاره ها» يک فيلم کوتاه لومير را بازسازي مي کند آنها حتي از شوخي هاي کلامي و طنزآلود با کارکترهاي فيلمهاي خودشان هم رويگردان نبودند (در به پيانيست شليک کنيد کاراکتري مي گويد «مادرم بميره اگه راستش رو نگم»و بلافاصله تصوير کات مي شود به پيرزني در حال مرگ. ) منبع:نشريه همشهري جوان، شماره 292. /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 496]