واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اي ز آواز و جمال تو جهان پر طربيشاعر : سنايي غزنوي وز پي هر دو شده جان و دلم در طلبياي ز آواز و جمال تو جهان پر طربيپس چرا قسمتم از هر دو عنا و تعبيچشم و گوش همه از لحن و رخت پر در و گلور چو يعقوب ز عشق تو کنم واهربيگر ز آهن دل من در کف تو گشت چو مومداري از يوسف و داوود پيمبر نسبينايد از خود عجبم زان که به آواز و به روينکند هرگز با مهره کف بوالعجبيآنچه با اين دل من چشم چو بادام تو کردکو همي در دو صفت داشت ز زلفت حسبيپس دل خون شدهي تافتهي تيرهي منخون اگر مشک شود طبع ندارد عجبيشد مگر حلقهاي از زلف تو و شايد از آنکهمچو عناب در آويخته اندر عنبيصد دل خون ده در يک شکن زلف تو هستماه رقاص نهادست سپهرت لقبيتا همي رقص کند در چمن عشرت و عيشتا بر آن سيم تو ديدم زد و بيجاده لبيشدم از طمع وصال تو چو يک برگ از کاهتا تو بر تارک خورشيد ببستي قصبيبند بندم همه بگشاد چو تو زي از ماهچاک داري ز پس و پيش ببسته سلبيچاک ماندست دلم چون دل خرما تا توروزگارت کند از رنج دل من ادبيجان بابا مکن اين کبر مبادا که به عدلخار ندهند تو بيسيم چه جويي رطبيابلهم خواني و گويي که به باغ آر زرمطعنه بر من زني اکنون و بسازي شغبيابله اکنون تويي اي جان جهان کز پي زراز سخا کار مرا خواجه بسازد سببيتو بدين پايه نداني که چو اين شعر برمکه نزاد از نجبا دهر چنو منتجبيناصح ملک شه ايران ايرانشاه آندر مزاج فضلا از کرم خود اربيآن بزرگي که ز بس فضل و کريمي نگذاشتهمچو نار آمد و ارواح حسودش حطبيآن کريمي کاثر سورت خمش در کونجمع سازند ز آثار خصالش خطبيآن خطيبي که به هر لحظه خطيبان فلکوي سپهر از شرف چون تو بشر با طربياي سخا از گهر چون تو پسر با شرفيبرترين چرخ بدان بيخ فروتر شعبيشجر همت تو بيخ چنان زد که نمودنگشايد پس از آن چرخ گريبان شبيگر فتد قطرهاي از راي تو بر دامن روزچرخ با چار زن از عجز بود چون عزبيتا دو نوک قلمت فايده دارد در ملککه نبوده به دو گيتي به ازين مکتسبيکسب کردي به کريمي و سخا نام نکوبسته شد مصلحت ملک هري در قصبيتا ضمير تو سوي کلک تو راهي بگشادجاني از بنده و اقبال ز دستت ندبينردها بازد با نطع اميدت با دهرهر که او شير بود سست نگردد به تبيهر که او مرد بود باک ندارد ز غميکي به چشم آيد او را ز يکي حبه حبيهر که آوازهي کوس و دو کري يافت به گوشکاين فريضه به مهان به ز چنان مستحبيبه کهان جامه بسي دادهاي اين اولاترنيست در شاعري بنده ريا و ريبياي خداوند يقين دان که بر مدحت توطبع زودش بر مدح تو کند منتخبيفکرت بنده چو معني خوش آورد به دستچه زيان داردش از دشمني بولهبيهر که را دين شود از دوستي او موجودکي مقاسات کشد بحر دمان از مهبيحاسدان دارد و بدگوي بسي ليک هميتا تناسل بود از صحب امي و ابيتا حيات آيد از آميزش جاني و تنيکه همي شعر مرکب نبود بي سببيسببي سازش تا شاعر صدر تو بودتا پس از هر دو جماد آيد هر گه رجبيتا ز پيش دو ربيع آيد هر گه صفريباد قسم عدوي تو ز شقاوت غضبيباد حظ ولي تو ز سعادت لطفيدست اعداي تو بر بسته به دار از کنبيپاي احباب تو بگشاده ز بند از شرفيراس عز تو مبيناد ز گردون ذنبيتا چو تمساح بود راس و ذنب بر گردون
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 635]