تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نـادانى، مايـه مرگ زندگان و دوام بدبختى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804377985




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مسلمانان مسلمانان مسلماني مسلماني


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مسلمانان مسلمانان مسلماني مسلماني
مسلمانان مسلمانان مسلماني مسلمانيشاعر : سنايي غزنوي ازين آيين بي‌دينان پشيماني پشيمانيمسلمانان مسلمانان مسلماني مسلمانيدريغا کو مسلماني دريغا کو مسلمانيمسلماني کنون اسميست بر عرفي و عاداتيکجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانيفرو شد آفتاب دين برآمد روز بي‌دينانکه يارد کرد جز اسلام و جز سنت نگهبانيجهان يکسر همه پر ديو و پر غولند و امت راازيرا در جهان جانها فرو نايد مسلمانيبميريد از چنين جاني کزو کفر و هوا خيزدکه محرومند ازين عشرت هوس گويان يونانيشراب حکمت شرعي خوريد اندر حريم دينجمال نقش آدم را نقاب نفس شيطانيمسازيد از براي نام و دام و کام چون غولانچنان کز علت اولا قوي شد جوهر ثانيشود روشن دل و جانتان ز شرع و سنت احمدز خورشيدست نز چرخست جرم ماه نورانيز شرعست اين نه از تنتان درون جانتان روشننگشتي قابل نقش دوم نفس هيولانيکه گر تاييد عقل کل نبودي نفس کلي راگريبان گير او نايد دمي توفيق ربانيهر آن کو گشت پرورده به زير دامن خذلانسبکدل کي کشد هرگز دمي بار گران‌جانينگردد گرد دين‌داران غرور ديو نفس ايراز دين حق بماندستي به نيروي سخندانيتو اي مرد سخن پيشه که بهر دام مشتي دونچه تقصير آمد از قرآن که گشتي گرد لامانيچه سستي ديدي از سنت که رفتي سوي بي‌دينانکه کس نقش نبوت را نديد از چشم جسمانينبيني غيب آن عالم درين پر عيب عالم زانچه باشد حکمت يونان به پيش ذوق ايمانيبرون کن طوق عقلاني به سوي ذوق ايمان شوبسان کژدم بي‌دم درين پيروزه پنگانيکي آيي همچو مار چرخ ازين عالم برون تا توکه تا آخر چنويابي ز دين تشريف ربانيدر کفر و جهودي را ز اول چون علي بر کنپس آن گه از زبان شکر ميگو کاينت ارزانيبجو خشنودي حق را ز جان و عقل و مال و تنبه سوي عالم جان شو که چون عيسي همه جانيدرين کهپايه چون گردي بر آخور چون خر عيسيوگرنه ارسلان خاصست دين را نفس انسانيز دوني و ز ناداني چنين مزدور ديوان شدسوي سلطان سلطانان نداري اسم سلطانيتو اي سلطان که سلطانست خشم و آرزو بر توبود ساسي و بي‌سامان چه ساساني چه سامانيچه خيزد ز اول ملکي که در پيش دم آخرچو اين پيمانه پر گردد نه ده مانده نه دهقانيبدين ده روزه دهقاني مشو غره که ناگاهاننيايد با تو در خاکت نه فغفوري نه خاقانيتو ماني و بد و نيکت چو زين عالم برون رفتيفسانه‌ي نيک و بد گشتند ساماني و ساسانيفسانه‌ي خوب شو آخر چو مي‌داني که پيش از تواز آن کز بهر بنيت را اسير چار ارکانيتو اي خواجه گر از ارکان اين ملکي نيي خواجهکه با دين و خرد نبود براق انسي و جانينيابد هيچ انس و جان نسيم انس جان هرگزگر از لافست نيرانيست آن شيبت نه نورانيز بهر شربت دردست شيبت پر ز نور حقکه فربه فرث و دم گردد ز پختن يا ز بريانيبه سبزه‌ي عشوه و غفلت نهاد خود مکن فربهدرين تاريکي زندان چو يوسف باش زندانياگر خواهي که چون يوسف به دست آري دو عالم راصبوحي را شرابي خواه روحاني نه ريحانيورت بايد که همچون صبح بي خود دم زني با حقدر آن عالم سگي خيزي نه کهفي بلکه کهدانيتو اي ظالم سگي مي‌کن که چون اين پوست بشکافندگهي دلخسته از چوبي گهي جان بسته‌ي خوانيتو مردم نيستي زيرا که دايم چون ستور و ددوگر چند از شکيبايي خورنده همچو سندانياگر چند از توانايي زننده همچو خايسگيبريزي گر همه سنگي بسايي گرچه سوهانيمشو غره که در يک دم ز زخم چرخ سايندهدهي دين تا يکي حبه‌ش ز روي حيله بستانيتو اي بازاري مغبون که طفلي را ز بي‌رحميهمه علم خدا آن گه که بنشيني بوزانيز روي حرص و طراري نيارد وزن در پيشتکه سگ آنجاست کابادست گنج آنجا که ويرانيز مردان شکسته مرد خسته کم شود زيراکه عالم قحط بر گيرد چو کيوان گشت ميزانيتو اي نحس از پس ميزان از آن جز قحط ننديشيبخواهد کين خويش ار چه بسازي جاي کيوانيوليکن مشتري آخر بروز دين ز شخص توز بهر چشم بدبينان تو و جاي تن آسانيتو اي زاهد گر از زهدت کسي سوي ريا خواندچو اندر شاهراه عشق بي سر چون گريبانيمترس ار در ره سنت تويي بي‌پاي چون دامناز آن کاين کار دل باشد نباشد کار پيشانيبه وقت خدمت يزدان بنيت راست کن قبلهوليکن نزد صورت بين بود روز پريشانيقيامت هست يوم‌الجمع سوي مرد معني دانبه پيش شاه گويي کن که نايد از تو چوگانياگر بي‌دست و بي‌پايي به ميدان رضاي اوتو و دوکي و تسبيحي که نز مردان ميدانيدرين ره دل برند از بر درين صف سر برند از تنتو باري کيستي زينها که نه تيغي نه افسانيفقيه ار هست چون تيغ و فقير ار هست چون افسانبه سوي خويش دردي گر به سوي خلق درمانيتو اي عالم که علم از بهر مال و جاه را خواهيدر آن ساعت چه درمان چون به عشوه‌ي خويش درمانياگر چه از سر جلدي کني بر ما روا عشوهنجات اندر خموشي دان زيان اندر زبان دانيزبان داني ترا مغرور خود کردست ليکن توبه نزد ناقدان نامت نبهره و قلب و حملانياگر تو پاک و بي‌غشي به سوي خويشتن چون شدهم اندر حسب آن معني ز لفظ آل سمعانيسماعست اين سخن در مر و اندر تيم بزازانازين تيزي و رهواري چو باد و ابر نيسانيکه جلدي زيرکي را گفت من پالانيي دارمنبودي چون خران نامش ميان خلق پالانيبدو گفتا مگو چونين گر او را اين هنر بودينشيني در پس زانو و شور فتنه بنشانيبدان گه بوي دين آيد ز علمت کز سر دردينماند پيش آن جنبش حزيران را حزيرانيور از واماندگي بادي برآري سرد پيش تونيارستي ز مستان کرد در پيشش زمستانيچو در روح ايزد را صدف شد بنيت مريمکه از گوهر نيي آگه که مرد صوت و الحانيتو اي مقري مگر خود را نگويي کاهل قرآنمترا گر جان بود عمري نگويم کاهل قرآنيبرهنه تا نشد قرآن ز پرده‌ي حرف پيش توترا رهبر بود قرآن به سوي سر يزدانيبه اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کيکه فرمودت رسن بازي ز راه ديو نفسانيرسن دادت ز قرآن تا ز چاه تن برون آييتو زين چون خواجگي جويي بگو کو شرم عثمانيبدين شرمي که عثمان کرد بهر بندگي حق راوليکن چون تو بيماري نيابي طعم مهمانييکي خوانيست پر نعمت قران بهر غذاي جانبدام خوبي و زشتي ببند آبي و نانيتو اي صوفي نيي صافي اگر مانند تازيکانستوري بود خواهي تو بدو جهان همچو قربانيبدانجا ميوه و حور و بدينجا لقمه و شاهدخضروار ار غذا سازي سم‌الموت بيابانيشوي رهبر جهاني را ز بهر معني و صورتوگر نه يوسفي کن تو نه مرد بيت احزانيچو يعقوب از پي يوسف همه در باز و يکتا شوازيرا خلق و حق نبود بهم در راه ربانياگر راه حقت بايد ز خود خود را مجرد کنيکي زيشان اناالحق گفت و ديگر گفت سبحانيز بهر اين چنين راهي دو عيار از سر پاکيز بهر بوي بوراني چه گفت آن لال لامانيشنيدستي که اندر مرو در مي‌رفت بي سيميمرا در پشت باراني و در دل عشق بورانيبگفتا من ز بوراني به بويي کي شوم قانعکه نايد با صد آلايش ز هر گلخن گلستانيدلي بايد ز گل خالي که تا قابل بود حق راترا بر چرخ ماهي به که در بازار کتانيتو پيش خويشتن خود را چو کتان نيست کن زيرامبادا زين پشيمانيش يک ساعت پشيمانيپشيمان شد سنايي باز ازين آمد شد دونانچو خواهي کرد چون دونان ثناي ايني و آنيقناعت کرد مستغني از اين و آن نهادش راکشد چون نازکان پا را ز تري يا ز بارانيببايد کشت گرگي را که روز برف بر صحرا
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 785]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن