واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مگر کز خوي نيکان پند گيرندشاعر : سعدي وز انجام بدان عبرت پذيرندمگر کز خوي نيکان پند گيرندشکم پرکردن از پهلوي درويشحرامش باد بدعهد بدانديشکه راحت خواهد اندر رنج مردمشکم پر زهرمارش بود و کژدمکبوتر دانه خواهد هرگز از مور؟روا دارد کسي با ناتوان زور؟شکار از چنگ گنجشکان نگيرداگر عنقا ز بيبرگي بميردخواهد، نه مراد خاطر خويشسلطان بايد که خير درويشدرويش مراد خود بيابدتا او به مراد خود شتابدهر کسي را هر چه لايق بود دادآنکه هفت اقليم عالم را نهادهر که را بيني چنان بايد که هستگر توانا بيني ار کوتاه دستبس خيانتها کزو صادر شوداين که مسکينست اگر قادر شودتخم گنجشک از زمين برداشتيگربهي محروم اگر پر داشتيزوال نعمت اندر ناسپاسي استدوام دولت اندر حق شناسيستبماند بر تو نعمت جاودانياگر فضل خدا بر خود بدانيحرامت باد اگر شکرش نگوييچه ماند از لطف و احسان و نکويي؟که اغلب خوي مردم بيوفاييستکتاب از دست دادن سست راييستکه پايندان نباشد همچو پابندگرو بستان نه پايندان و سوگندکه آن جسمست و جانش خوي نيکوالا تا ننگري در روي نيکوهمين ترکيب دارد نقش ديواراگر شخص آدمي بودمي به ديدارکه با پيران بيقوت بپايدجوان سخت رو در راه بايدکه اي فربه مکن بر لاغران زورچه نيکو گفت در پاي شتر مورکه جهانديدهتر ز عنقا بودپيري اندر قبيلهي ما بودبعد از آن پشت طاقتش بشکستصد و پنجه بزيست يا صد و شصتخفت و رنجوريش دراز کشيددست ذوق از طعام باز کشيدخويشتن در بلا و هر که سرايروز و شب آخ و آخ و ناله و واياو از آن رنج و ما از آن رنجورگشته صد ره ز جان خويش نفورمرگ خوشتر که زندگاني تلخنشنيدي حديث خواجهي بلخنيست بعد از سپيدي الا گورموي گردد پس از سياهي بورما گرفتار و الامان برسدعاقبت پيک جانستان برسدروز عمرش به تنگ شب ديدمجان سختش به پيش لب ديدمکه به سملت بريم يا به خفيفبارکي گفتمش به خفيه لطيفبيش زحمت مده صداع گذارگفت خاموش ازين سخن زنهارراست خواهي نه اين نه آن خواهمابلهم تا هلاک جان خواهم؟که به مرگم چنين عجول شدي؟مگر از ديدنم ملول شديکه نه شيراز و روستا تنگستميروم گر تو را ز من ننگسترفتم اينک بيار کفش و عصابسم اين جايگه صباح و مسارفت و منزل به ديگران پرداختاو درين گفت و تن ز جان پرداختميشنيدم که زير لب ميگفتاندر آن دم که چشمهاش بخفترخت بياختيار بر بستماي دريغا که دير ننشستمهرگز آب حيات بس نکندآرزوي زوال کس نکندبرين نعمت که نعمت نيست ما راسپاس و شکر بيپايان خدا رامزيد ظلم و تأکيد ضلالستبسا مالا که بر مردم وبالستبه از سرپنجگي و زور باطلمفاصل مرتخي و دست عاطلنه زنبورم که از دستم بنالندمن آن مورم که در پايم بمالندکه زور مردم آزاري ندارمکجا خود شکر اين نعمت گزارمحکايت نامهي ضحاک و جم راحديث پادشاهان عجم رانشايد کرد ضايع خيره ايامبخواند هوشمند نيکفرجام
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 355]