تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه ويژگى است كه در هر كس يافت شود، ويژگى هاى ايمان كامل مى گردد: آن كه وقتى خشن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826666483




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گويند سعديا به چه بطال مانده‌اي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گويند سعديا به چه بطال مانده‌اي
گويند سعديا به چه بطال مانده‌ايشاعر : سعدي سختي مبر که وجه کفافت معينستگويند سعديا به چه بطال مانده‌ايپاي رياضتت به چه در قيد دامنست؟اين دست سلطنت که تو داري به ملک شعرصاحب هنر که مال ندارد تغابنستيکچند اگر مديح کني کامران شويچون کام دوستان ندهي کام دشمنستبي‌زر ميسرت نشود کام دوستانسيمرغ را که قاف قناعت نشيمنستآري مثل به کرکس مردارخور زدندحاجت برم که فعل گدايان خرمنستاز من نيايد آنکه به دهقان و کدخدايچون خارپشت بر بدنم موي، سوزنستگر گوييم که سوزني از سفله‌اي بخواهاين هم خلاف معرفت و راي روشنستگفتي رضاي دوست ميسر شود به سيممنت بر آنکه مي‌دهد و حيف بر منستصد گنج شايگان به بهاي جوي هنرمن فارغم که شاهد من منعم منستکز جور شاهدان بر منعم برند عجزپيش اعمي چراغ داشتنستره نمودن به خير ناکس راتخم در شوره‌بوم کاشتنستنيکويي با بدان و بي‌ادبانصاحب عقلش نشمارد به دوستدشمن اگر دوست شود چند بارورچه به صورت به در آيد ز پوستمار همانست به سيرت که هستبه گردون مي‌رسد فريادش از پوستدهل را کاندرون زندان بادسترها کن تا بداند دشمن و دوستچرا درد نهاني برد بايد؟شاهدت روي و دلپذيرت خوستماه را ديد مرغ شب پره گفتراست خواهي به چشم من نه نکوستوينکه خلق آفتاب خوانندشدشمني با وي از براي تو دوستگفت خاموش کن که من نکنملاغري بر من گرفت آن کز گدايي فربهستخواست تا عيبم کند پرورده‌ي بيگانگانشير اگر مفلوج باشد همچنان از سگ بهستگرچه درويشم بحمدالله مخنث نيستمآزاد باش تا نفسي روزگار هستاي نفس چون وظيفه‌ي روزي مقررستچون دولت جوان خداوندگار هستاز پيري و شکستگيت هيچ باک نيستمباش غره که هيچ آفريده واقف نيستدر سراي به هم کرده از پس پردهگرش بلند بخواني وگر نهفته يکيستاز آن بترس که مکنون غيب مي‌داندحلال باد خراجش که مزد چوپانيستشهي که پاس رعيت نگاه مي‌داردکه هر چه مي‌خورد او جزيت مسلمانيستوگرنه راعي خلقست زهرمارش بادچون ماه پيکري که برو سرخ و زرد نيستصاحب کمال را چه غم از نقص مال و جاهبهتر ز جامه‌اي که درو هيچ مرد نيستمردي که هيچ جامه ندارد به اتفاقکه پند مصلحت آموز کاربندش نيستضرورتست به توبيخ با کسي گفتنکه هر چه سر نکشد حاجت کمندش نيستاگر به لطف به سر مي‌رود به قهر مگوينه مردست آنکه در وي مردمي نيستاگر خود بردرد پيشاني پيلاگر خاکي نباشد آدمي نيستبني آدم سرشت از خاک داردسال و مه کردي به کوه و دشت گشتدر حدود ري يکي ديوانه بودآمدي در قلب شهر از طرف دشتدر بهار و دي به سالي يک دو بارگاه قرب و بعد اين زرينه طشتگفت اي آنان که تان آماده بودقندز و قاقم به سرما هفت و هشتتوزي و کتان به گرما پنج و ششور که ما را بينوايي بد چه گشت؟گر شما را بانوايي بد چه شد؟بر شما بگذشت و بر ما هم گذشتراحت هستي و رنج نيستيمن آن نيم که سخن در غلاف خواهم گفتبيا که پرده برانداختم ز صورت حالوگر خلاف کني بر خلاف خواهم گفتدعاي خير تو گويم گرم نواخت کنياي که دستت نمي‌رسد بر شاخبه تماشاي ميوه راضي شوبارگه کردمي و صفه و کاخگر مرا نيز دسترس بودينتواند نهاد پاي فراخو آدمي را که دست تنگ بودکه نتواني کمند انداخت بر کاخچه سود از دزدي آنگه توبه کردنکه کوته خود ندارد دست بر شاخبلند از ميوه گو کوتاه کن دستهمي گفت و رخ بر زمين مي‌نهادشنيدم که بيوه‌زني دردمندترحم نباشد زنش بيوه بادهر آن کدخدا را که بر بيوه‌زن
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 830]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن